کد خبر 951126
تاریخ انتشار: ۲۶ فروردین ۱۳۹۸ - ۱۲:۱۰

رمان«گور سفید» را برای اثبات اینکه هنوز می‌توان گاهی به معجزه‌ای از تن بی‌حرکت و بی‌ثمر شده ادبیات داستانی در ایران امید داشت، می‌تواند ستود و دوست داشت.

به گزارش مشرق، رمان «گور سفید» را برای اثبات اینکه هنوز می‌توان گاهی به معجزه‌ای از تن بی‌حرکت و بی‌ثمر شده ادبیات داستانی در ایران امید داشت، می‌تواند ستود و دوست داشت.

پرده اول: سال ۱۳۸۶ است. مجید قیصری با انتشار رمان «باغ تلو» در میان اهالی ادبیات حرف و حدیث‌های بسیاری برپا کرده است. از مشاور وزیر ارشاد و هیئت مدیره انجمن قلم که او تکفیر ادبی و رمانش را ضد ارزش و ضد زن خوانده‌اند تا منتقدانی که می‌گویند چرا در رمان تو فرجام قهرمان قصه که جوانی مؤمن است، تراژیک است. در مقابل کم نیستند منتقدانی که اثر را می‌ستایند آن را یادآور آثار درخشان ادبیات کلاسیک ایران و حتی جهان می‌دانند. تنها در یک نشست مطبوعاتی رضا امیرخانی، فتح‌الله بی‌نیاز، علی‌الله سلیمی، احمد شاکری و خسرو باباخانی به نقد اثر می‌پردازند.

قیصری می‌گوید کتاب را با جرح و تعدیل و با چند بار تغییر پایان‌بندی منتشر کرده است. او روایت می‌کند که پنج سال برای نوشتن این رمان با سوژه آن درگیر بوده است. سوژه‌ای که سرنخش آن را در دفتر مجله کمان در حوزه هنری به دست آورده است. قهرمان این رمان یک زن است. زنی که دو سال در اسارت بوده است و پس از بازگشت به خانه رفته رفته پی می‌برد که جامعه و اطرافیانش او را بر نمی‌تابند.

قیصری در همان سال جایزه مهرگان ادب را برای این رمان به دست می‌آورد. بازار گفت و شنود درباره این رمان داغ است و بازار ادبیات داغ‌تر از آن. دهه هشتاد دهه اتفاقات عجیبی در ادبیات ایران است و نویسندگان زیادی را بر قامت ادبیات ایران متولد می‌کند. نویسندگانی که خاستگاهی عجیب دارند. نه از قیبله روشنفکران مرسوم هستند و نه از قبیله نویسندگان انقلابی. چیزی در میان هر دو. این نوزاد تازه نوید می‌دهد که ادبیات نرمک جانی در ایران پس از انقلاب گرفته است. مخاطبان تشنه کار تازه هستند و هر کتاب اتفاقی نو به شمار می‌رود. این اتفاقات هرچند در سال‌ها بعد کمتر تکرار شدند اما نویسندگانی که در ایفای آن نقش داشتند در کمترین کار، از آنچه بودند و از آنچه بدان می‌اندیشیدند عدول نکرده و خود را در همان خط نگاه داشتند.

پرده دوم: بگذریم از آنچه بود و گذشت اما تاریخ ادبیات و یا شاید بهتر است بگوییم تاریخ زیسته و قامت گرفته شده بر تن ادبیات در ایران در چهار دهه اخیر تاریخ تدریجی تبدیل یک پدیده فرهنگی جسور و با شهامت به امری بی‌خاصیت و رافع حاجات شخصی بوده است.

روایتی است تصویری از مرحوم احمد محمود که می‌گوید در زمان انتشار رمان زمین سوخته چاپ نخست اثرش با شمارگان سی هزار نسخه منتشر شد و در حالی که همه آن به فروش رفت و کتاب با شمارگان حدودی یک سوم شمارگان ابتدایی تجدید چاپ شد و در حالی که نسخه‌های افست کتاب نیز در تهران دست به دست می‌شد، هنوز می‌فروخت. این اتفاق شاید برای آثار دیگری در آن زمان و حتی هنوز در همین روزها نیز تکرار شود. اتفاقی که نشان می‌داد بازار ادبیات؛ آن هم ادبیاتی که جز روایت‌های سانتی‌مانتال حرف‌های جدی و تلنگرهای اساسی برای جامعه دارد چقدر داغ است و حرف حساب را باید کجا زد.

بازار کتاب و ادبیات در ایران اشباع شده از تریلرهای جنایی معمایی یا عاشقانه ترجمه و یا داستان‌های بی‌خاصیت داخلی. بی‌خاصیت از این منظر که از قضا مانند همان آثار ترجمه برای فراموش کردنشان تنها چند ساعت زمان لازم است و یا به طور دقیق‌تا زمان در دست گرفتن نمونه‌ای دیگر از آنها برای فکر کردن به آنها فرصت هست. وقتی اثر بعدی جلو آمد دیگر کار قبلی چیزی برای عرض اندام ندارد. این سرنوشت محتوم بسیاری از آثار داستانی معاصر ایرانی است. آثاری که در بهترین حالت راوی ایدئولوژی و یا دنیایی بوده‌اند که نویسنده دیده و دوست داشته و یا نداشته است. رمان فارسی فراموش کرده است که دنیا چیزی فراتر از اندیشه و روایت نویسنده اوست. فراموش کرده که وقتی سرشت او تنها تافته شده بر مبنای تجربه زیستی جامعه‌ای نمی‌شود که نویسنده در آن نفس می‌کشد و باید آن را ببیند، بشنود، بو بکشد و لمس کند، جان نوشتاری او دیگر بر و رویی برای عرض اندام ندارد. این اتفاق البته ایجابی نیست. بسیاری از آثار ترجمه‌ای و از قضا پرفروش این روزهای بازار کتاب ایران که انگار مخاطب خود را سحر کرده‌اند چیزی جز حدیث نفس راوی آن را بازگویی دریافت‌های نازک و کم مایه نویسندگانش از محیط پیرامونی‌اش ندارد. ساده‌اش این است که راوی زندگی نیست و کلیدواژه‌های عمومی زندگی و زیستی که در حال بالیدن در لایه‌های جامعه است را در خود ندارد و در نهایت نیز مورد قبول آن جامعه نخواهد بود. درباره‌اش حرفی زده نمی‌شود و اگر بزنند در حالش تأثیری ندارد. مانند بیماری رو به موت که عیادت از او به روحیه‌اش کمکی نمی‌کند. او پیش از مردن، مرده است.

پرده سوم: رضا امیرخانی سال گذشته‌اش را در عالم رسانه با یک رمان و دو نامه به پایان رساند. رمانی در نقد ساختارهای شهرسازی در تهران که تمی انتقادی داشت و دو نامه به رئیس یک تشکل صنفی نشر. رمان اما جدای از آن دو نامه محل خوانش و پرسش زیادی شد. برای خریدش صف کشیدند و برای نقد بر آن نیز. از محتوای رمان که بگذریم که می‌شود درباره‌اش حرف‌های زیادی زد، تجربه انتشار «رهش» تجربه بازخوانی این مهم بود که رمان در صورتی که حرفی برای زدن داشته باشد و بلد باشد که به چه زبانی باید صحبت کرد (حال چه آن زبان را بپسندیم و چه نه) هنوز نرمک نفسی برای چاق کردن در جامعه ایرانی دارد. هنوز می‌تواند مثال نقضی باشد بر تفکری که ادبیات و نوشتن را بی‌خاصیت می‌انگارد در زمانه‌ای که یارانه و البته این روزها سیل مهمترین رکنش هستند.

ادبیات زنده نویسنده زنده می‌طلبد و نویسنده زنده نویسنده‌ای است که می‌ّبیند، می‌شنود، لمس می‌کند، بو می‌کشد و در آخر نیز می‌تواند بنویسند. جسارت نوشتن را دارد. نوشتن برایش چیزی فراتر از به رخ کشیدن بلد بودن بازی با کلمات است. او قادر است با کلمه جعبه جادوی جامعه را رمز بگشاید و هشدار دهد که چه اتفاقی در آن سوی آئینه‌ای که رخ جامعه را به او می‌نمایاند در حال اتفاق است.

ادبیات زنده ادبیات هیاهو نیست ادبیات گفتگو است.

پرده آخر: در روزهای پایانی سال گذشته مجید قیصری رمان تازه‌اش را منتشر کرد. رمانی با عنوان «گور سفید» که کمی بیش از ۱۲۵ صفحه است. این ظاهر لاغر اما در دل خود حرف‌هایی بسیار جدی برای بیان زده است. «گور سفید» شروع جذاب و بی‌شک جنجالی برای ادبیات ایران در سال جاری است و این گزاره چند مدعی برای اثبات خود دارد.

نخست داستان این رمان که جسارتی ناب برای طرح خود دارد. داستانی انسانی از جنگ بازگشته در جامعه اسیر اصول سازندگی و سرمایه پرست. انسانی که راه به دست آوردن دوباره آرمان‌هایش را اجرای حدود الهی با آمریت خود می‌داند و هر چیز حتی عشق پاک نزدیک‌ترین کسان به خودش را به پای آن فدا می‌کند. قیصری در «گور سفید» دوباره به فضای آرمانی و کلام برنده و بدون تعارف یازده سال قبل بازگشته است. داستانی روایت می‌کند که بی‌شک در نقطه اوجش مخاطبش را نه میخکوب که به فریاد زدن وا می‌دارد.

گور سفید را نه تنها برای شجاعتش در روایت، نه تنها برای خلق شخصیت‌هایی که با کوچک‌ترین حرکتشان می‌شود اضطراب را در وجودمان حس کنیم، نه تنها برای صراحت و تیزبینی نویسنده در کشف موقعیت و بازی با کلمات برای بیان آنکه برای اثبات اینکه هنوز می‌توان گاهی به معجزه‌ای از تن بی‌حرکت و بی‌ثمر شده ادبیات داستانی در ایران امید داشت، می‌تواند ستود و دوست داشت.

برای اینکه در میانه گورستانی از آثار داستانی فراموش شده فریاد زنده بودن ادبیات را سر می‌دهد.

منبع: مهر