به گزارش مشرق، محمد مهدی عبدالله زاده نویسنده آثار دفاع مقدس از جمله زائرینی است که امسال توفیق حضور در مراسم راهپیمایی اربعین داشتند، در دومین قسمت از روایت خود از این سفر معنوی نوشتند:
دوری در موکب زدم. موکب مثل خیلی از خانههای ما ایرانیها برای فرزندانمان است. زائر بهراحتی از تمام امکانات موکب استفاده میکند بدون کوچکترین مسئولیتی یعنی حتی برخی از زوار محترم پتوهای نوی موکب را روی خاک انداخته و یا استفاده کردهاند را حاضر نیستند مجدداً تا کرده و در جایش قرار دهند و یا اینکه زبالههایشان را در سطلهای مخصوص بریزند. از سوی دیگر میتوانند به همۀ جای موکب سر بکشند. با توجه به این اصل به آشپزخانۀ موکب در قسمت انتهایی آن رفتم. چندین جوان و نوجوان سخت مشغول شستوشو بودند و دو سه نفر هم گوشتهای گوسفند را برای شام آماده میکردند. به آنها خدا قوت گفته و عکس گرفتم.
صبر کردم تا توزیع غذا به پایان رسید. به سراغ آشپز موکب، ابو عقیل رفتم. خدا قوت گفته و ضمن تشکر از غذایش از وی خواستم برایم توضیح دهد که خورشت را چگونه درست کرده بود برای چند نفر.
وی گفت ما امروز برای پانصد نفر تدارک دیده بودیم. ۲۵ کیلو گوشت. ۲۵ کیلو همس، سه کیلو رب گوجه، ده کیلو پیاز، نیم کیلو لیمو و زعفران و ادویه. هر چه گفتم همس چیست از توضیح وی چیزی دستگیریم نشد تا اینکه از او خواستم همس را به من نشان دهد. وقتی با هم به آشپزخانه رفتیم، یکمشت نخود را از کیسهای بیرون آورد و به من نشان داد.
ابوعقیل گفت نخودها ۲۴ ساعت خیسانده شده و پس از پختن آنها را با گوشت پختهشده له میکنند. آنوقت آنها را در پیازداغ ریخته و ادویه و نمک میافزایند و قدری میجوشانند تا خورشت جا بیفتد.
در ابتدای موکب یعنی مجاور محل عبور زوار، وان آبی پر از ظرفهای آب دربسته است که رویش یخ ریختهاند. چشمههای دستشویی هم تمیزند و هم زیاد و اینها همه نشان از یک مدیریت قوی است. به سراغ ابوعلی مدیر و مؤسس این موکب میروم. آنقدر کار روی سرش ریخته که باید در حال قدم زدن با وی صحبت کنم. تصویری را که از آشپزخانه و دندانپزشکی موکب گرفتهام را سریعاً به وی نشان میدهم تا متوجه باشد اهلفن هستم.
بیست سال است موکب زیدبن علی نجفی با حمایت قبیله شمار از عشیره دعبش تأسیس شده است. هزینههای جاری آن سالانه حدود یک تا یک و نیم ملیون دینار عراقی است و هزینههای غیر جاری هم که هرساله برای خدمت بهتر وجود دارد. مثلاً امسال برای مکان استراحت موکب را با پرداخت بیست میلیون عراقی سقف زدیم.
از وی پرسیدم ایرانیها را چگونه یافتید. پاسخ داد مثل همۀ اقوام و شاید بیشتر تمیزند و تعدادی هم خیر، ولی ما خادم همه هستیم. من هرسال چهل روز تمام در این موکب هستم تا بشود در این ایام خدمت کنیم. یک ایرانی هست به نام حسین دعبش که پنج سال است که در این ایام به ما کمک میکند. (خوشحال شدم که سوژه بعدی مصاحبهام را یافتم. زیرا در سفرنامه اربعین باید به لایههای زیرین آن پرداخته شود.)
ضمن تشکر از وی یک خداحافظی گرم انجام دادیم تا به سراغ حسین دعبش بروم.
با آنکه قبلاً از سختیهای شیرین این سفر معنوی برایش گفتهام و وی که یک دستش را در دفاع مقدس جا گذشته و هرلحظه از زندگیاش با سختی خاص خودش همراه است، گاهی مشکلات جسمی امانش را بریده و از اعضای گروه میخواهد که برای استراحت به موکب برویم.
موکب زیدبن علوی در برابرمان است. در زیر تیغ تابش نور خورشید و هوای داغی که به بالای ۴۰ درجه میرسد، محوطههای سقفدار موکبها چه نعمت بزرگیاند و موکب زیدبن علوی یکی از همینهاست.
در قسمت مرکزی این فضا محلی را در نظر گرفته و نشستیم. در ابتدای موکب دو نفر از اهالی موکب زائران را به ناهار دعوت میکردند؛ آنهم با چه احترام و حتی التماس! در دید این بندگان خوب خداوند یعنی موکبداران والاترین ارزش زائر بودن است، هرچند که من فکر میکنم خدام بودن مهمتر است. ناهار خورشت قیمه نجفی است. همانکه زیر دندانم خوش نشسته است.
چشمی به اطراف میچرخانم و عربی را میبینم با دشداشۀ مشکی بلند عربی که قسمتهای زیادی از آن شورهزده و معلوم است که بندۀ خدا چقدر از زحمتکشیده و بیشت اینکه حالت نشستنش حاکی از بیرمقی وی است. به سراغش رفتم و با سلام و علیک شروع کردم و گفتم: مأجورین. تشکر کرد. مأجورین مثل تعدادی از کلمات است که معنی آن یک جملۀ کامل است و راه ارتباطی را تسهیل میکند.
با عربی دستوپا شکسته محلی خودم را معرفی کردم و گفتم چند سؤال دارم. در جوابم از فارسیای استفاده کرد که تعداد کلمات عربی آن بیش از فارسی بود و پیشنهاد داد که به سراغ ابوعلی بروم که مسئول موکب است.
گفتم چه جالب فارسی شما از عربی من قویتر است! پاسخ داد ده سال اسارت در ایران کم نبود تا فارسی یاد نگیرم. گفتم دنبالت میگشتم و خداوند از عالم غیب تو را رساند.
از وی خواستم از خودش و نحوۀ اسارت در ایران بگوید. گفت کریم یوسف رحیم است و متولد ۱۹۶۰ نجف اشرف. در ارتش صدام حسین ملعون سرباز بودم در روزهای ابتدایی جنگ در سرپلذهاب از قسمتهای کتف، زانو و کف پا با فشنگ تفنگ ژ۳ ایرانی مجروح شدم. واقعاً زخم ژ۳ آدم را بیچاره میکند. برای همین دیگر امیدی به زندگی نداشتم.
سه روز طول کشید تا من را به بیمارستان شهربانی تهران رساندند. در این مدت نیز در چند جا زخمهایم را پانسمان کردند و جلوی خونریزی را گرفته و سرم وصل کردند. (محل زخم کتفش را به من نشان داد که هنوز بهاندازۀ یک سیب فرورفته بود.) سه ماه در بیمارستان شهربانی در تهران بستری بودم تا اینکه زخمهایم خوب شد. واقعاً اطبا خوب بودند و به من رسیدند؛ چیزی را که هرگز فکرش را نمیکردم. سپس من را به اردوگاه چشمه پرندک سمنان فرستادند. حدود ده سال در اردوگاه اسرای عراقی زیست کردم. تا اینکه آزاد شدم.
از وی خواستم تا از اردوگاه بگوید. گفت نماز، روزه و دعا آزاد بود. غذایمان خیلی نبود، بخورونمیری بود که زنده میماندیم. حتی نوشابه و میوه هم در هفته بود. اذیت و آزار و توهین نبود، ولی اگر باهم دعوا و زدوخورد میکردیم، دیگر همۀ اینها بود. آب گرم و حمام همیشه در اختیارمان بود. پتو هم بهاندازۀ کافی موجود بود، ولی لباس دیر میدادند و باید گاهی پینه وصله میکردیم. اوایل مکاتبه با خانواده داشتیم، ولی بعداً هر شش ماه یک نامه ردوبدل میشد. میگفتند صلیب سرخ همکاری نمیکند. ایران کشور خوب و تمیزی است و مردمش هم خوباند.
از وی خواستم از بعد از اسارتش بگوید. اینجا بود که احساساتی شد و با لعنت به صدام شروع کرد. کریم یوسف رحیم برایم گفت همینکه پایمان به عراق رسید، صدام ما را خائن لقب داد. حتی یک دینار به ما تاکنون بابت آن ده سال اسارت نداهاند. بعد از اسارت ازدواج کردم و اکنون دو فرزند دارم. از مال دنیا یکمنزل شصت متری در نجف در خیابان رسول در نزدیکی حرم آقا دارم و شغلم هم آهنگری ماشینهای بزرگ است و هنوز هم نتوانستهام ماشین بخرم. درآمدم در ماه حدود ۳۰۰ هزار دینار است.
از وی پرسیدم چند همسر دارد. وقتی پاسخ داد یکی. با تعجب به وی گفتم مگر تو عرب نیستی؟ فقط از خنده ریسه رفت.
از وی خواستم شمارۀ تلفنش را برایم بنویسد. که نوشت.
سرانجام همدیگر را حسابی در بغل گرفتیم و بوسیدیم. هنگام جدا شدن به او گفتم غذایتان خیلی خوشمزه بود. میخواهم بدانم چگونه درستشده است. آشپز موکب را که به کمک چند نفر دیگر مشغول کشیدن غذا بود را به من نشان داد.
غذا خورشت قیمۀ نجفی بود. این نوع خورشت یا به قول عربها مرق تفاوت بسیاری با خورشت قیمه نذری ما ایرانیها دارد.