سرویس سیاست مشرق- سرخط خبری اصلی روزهای اخیر در حوزه سیاست، اظهارنظر عجیب محمدجواد ظریف، وزیر خارجه کشورمان، در مصاحبه با نشریه آلمانی «اشپیگل» در زمینه «باز بودن باب مذاکره با آمریکا، حتی بعد از ترور حاج قاسم» و البته پاسخ تحقیرآمیز ترامپ در توئیتر به این اظهارات بود. با فاصله کمی از این اظهارنظر ظریف، آمریکا علی اکبر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی ایران را هم تحریم کرد تا پس از تحریم ظریف، تاکید کند که هیچ علاقهای به تعامل و دیپلماسی ندارد و هر یک قدمی که ایران از موضع خود عقب بنشیند، آمریکا دو قدم جلوتر میآید و با اقدامی خصمانه پاسخ میدهد.
گرچه طبیعتا این اظهاراتخلاف منافع ملی ظریف، خشم و انتقادات صریحی را از سوی افکار عمومی به دنبال داشت، لیکن برای تحلیلگران، با توجه به رفتارشناسی ظریف و اصولا تیم حاکم بر دولت دوازدهم، اصلا دور از انتظار و غافلگیرکننده نبود.
یکی از فعالان توئیتری، چند مصداق از این نوع «گل به خودیهای ظریف»، در بزنگاههای حساس را در همین ۶ سال اخیر، چنین فهرست کرد:
"تحقیر صنایع نظامی کشور در دانشگاه تهران
تهمت پولشویی سنگین به جمهوری اسلامی در کشاکش برچسبهای بین المللی!
استعفای ظریف در روز سفر بشار ارسد به ایران و تحت الشعاع قرار دادن این سفر مهم
دفاع همه جانبه از جیسون رضاییان در زمان بازداشت
حالا هم پیشنهاد مذاکره به آمریکاییها آنهم پس از ترور حاج قاسم."
حقیقت آن است که اندیشه آدمی کاملا همبستهی محیط و فضای زیستی یک فرد است. وقتی به عقبه و سابقهی ظریف، زندگی و تحصیلات و مشاغل و مسوولیتهای ظریف مینگریم، آنگاه چندان عجیب نمی نماید.
محمدجواد ظریف در تاریخ ۱۷ دی ماه سال ۱۳۳۸ ، در یــک خــانواده مــذهبی ســنتی و نسبتاً ثروتمند در تهران متولد شد. پدر وی از تاجران امور نساجی بود . محمدجواد ظریف تحصـیلات ابتـدایی و متوسـطه خـود را از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ در دبسـتان و دبیرسـتان علـوی تهران گذراند ولی پیش از پایـان تحصـیلات دبیرسـتانی و بـه دلیـل شـرایط سیاسـی و امنیتـی در سال ۱۳۵۵ با ویزای دانشجویی بـرای ادامـه تحصــیل به ایالات متحده عزیمــت کــرد و از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۶ در کالج مقدماتی درو در ایالت سانفرانسیسکو در حال تحصیل بود.
پدر آقای ظریف از مذهبیون سنتی و البته بسیار محافظهکار بود که بنا بر قول خود ظریف، هیچگاه اجازه ورود مسایل سیاسی به خانوادهاش را نمی داد. از جمله، پدر مرحوم آقای ظریف به شدت مخالف خط مشی انقلابیون مسلمان علیه حکومت شاهنشاهی بود، تا آن حد که وقتی محمدجواد نوجوان در مدرسه علوی به واسطه آشنایی با برخی دانشآموزان سیاسی، کتابهایی از قبیل کتب دکتر شریعتی یا صمد بهرنگی می خواند، این ماجرا به شدت خانواده اش را نگران کرد و به فکر چارهجویی افتادند. از دل این چارهجویی، فرستادن محمدجواد به خارج از کشور برای تحصیل(حتی پیش از پایان دوره دبیرستان) بیرون آمد. جواد ظریف در سال ۵۵، یعنی زمانی که هنوز آتش انقلاب شعله نزده بود، از کشور خارج شد و در جریانات انقلاب در داخل کشور، هیچ حضوری نداشت. خود ظریف می گوید:
"من قبل از انقلاب اسلامی برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم و در دوره حکومت گذشته فکر نمی کردم وارد این رشته بشوم و خودم هم احساس نمی کردم مصلحتم باشد که وارد این رشته بشوم، برای همین از آنجا که ریاضیاتم خوب بود و رشته ریاضی هم خوانده بودم، بعد از اینکه دیپلمم را در خارج از ایران گرفتم، مشغول تحصیل در رشته کامپیوتر شدم. لذا با خانواده ام اختلافی نداشتیم و آنها هم از تحصیل من در این رشته راضی بودند و من هم به رشته کامپیوتر بی علاقه نبودم و کماکان هم به مباحث کامپیوتری و فناوری های جدید علاقه مند هستم."
او در آمریکا، زمانی که دیگر آتش انقلاب شعلهور شده بود و پایههای رژیم شاهنشاهی در حال فروپاشی بود، به انجمن اسلامی دانشجویان در برکلی نزدیک شد. اوج فعالیت انقلابی ظریف در این بود که به توصیه حسین شیخالاسلام(دیپلمات باسابقه جمهوری اسلامی) رشته تحصیلی خود را تغییر داد:
" انقلاب که در آستانه پیروزی بود، بنده هم تصمیم گرفتم رشته ام را عوض کنم، در دانشگاهی که من در آن مشغول به تحصیل بودم، رشته صدا و سیمایش خیلی خوب بود، ابتدا تصمیم گرفتم در این رشته ادامه تحصیل دهم، اما پدر و مادرم به شدت مخالفت کردند و دیدم نه، این دیگر شوخی بردار نیست و رضایت نمی دهند. ابتدا آنها را به جامعه شناسی راضی کردم و پس از یک ترم که جامعه شناسی را شروع کردم، چند کلاس روابط بین الملل برداشتم و با تشویق بعضی دوستان که اصرار داشتند جمهوری اسلامی نیاز به دیپلمات تحصیل کرده در همین رشته دارد، رشته ام را به روابط بین الملل تغییر دادم. تغییر رشته ام تقریبا همزمان با شروع روند انقلاب در سال های ۵۶ و ۵۷ بود."
که البته خانواده ایشان با همین حد از سیاسی شدن هم موافق نبود و زیر بار نمی رفت:
" در ابتدا مقداری مقاومت از سمت خانواده وجود داشت، اما فاصله زیاد بود، من در سانفرانسیسکو بودم و خانواده ام در تهران. به همین دلیل مقداری آزادی عمل وجود داشت."
تازه فعالیت جدی ظریف در انجمن اسلامی دانشجویان مربوط به دوران بعد از پیروزی انقلاب بود که او دبیر تبلیغات از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۱ ، رابط شورا از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۴ و دبیر تشکیلات انجمن اسلامی دانشجویان از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۵ بود.
ظریف در سال ۵۸، برای مدتی کوتاه به ایران بازگشت و در همین فاصله ازدواج کرد و دوباره خیلی زود با خانواده به آمریکا برگشت:
" سال ۵۸ که از آمریکا به ایران آمدم به خانواده اعلام کرده بودم که قصد ازدواج دارم ولی از آنجا که در تهران گزینه مناسبی را برای این امر نداشتم من به اصفهان و خانه خواهرم رفتم... در اصفهان با همسرم دیدار داشتم و طی ۷ یا ۸ روز آشنایی ما و در نهایت ازدواجمان به ثمر نشست و ما برای ماه عسل ۲ الی ۳ روز به مشهد سفر کردیم و در نهایت من به آمریکا بازگشتم."
با بازگشت به آمریکا، در کنار ادامه تحصیل، فرصت شغلی هم بلافاصله برای ظریف فراهم شد. ، ظریف درحالی که ۲۰ سال داشت در کنسولگری جمهوری اسلامی در سانفرانسیسکو مشغول به کار شد. او مدتی بعد و همزمان با تحصیل در دانشگاه ایالتی سن فرانسیسکو، کارمند محلی نمایندگی جمهوری اسلامی در سازمان ملل شد و تا سال ۶۷ و با وجود اینکه هنوز کارمند وزارت خارجه نبود، سمتهایی چون مشاور و کاردار نمایندگی را عهدهدار بود.
جدای از این که ظریف در تمام طول جنگ تحمیلی در آمریکا بود، حتی در اواخر جنگ، سال ۶۷ که بحث سربازی ظریف مطرح شد، سربازی خود را هم به صورت امریه در نمایندگی ایران در سازمان ملل گذراند.
ظریف در بخشی از کتاب «آقای سفیر» درباره دوران خدمت سربازی خود می گوید:
"تا مرداد ۶۷ از معافیت تحصیلی استفاده می کردم، اما در مرداد ۱۳۶۷ و پس از گرفتن دکترایم به ایران آمدم. اوایل مذاکرات ایران و عراق بود.
آقای ولایتی به رئیس جمهور وقت که رئیس شورای عالی دفاع نیز بودند، نامه ای نوشت تا مرا در وزارت امور خارجه مامور کنند. به این صورت از تاریخ ۸ آبان ۱۳۶۷ مامور به خدمت سربازی در وزارت امور خارجه شدم. حتی وقتی به عنوان سفیر و نفر دوم آقای دکتر کمال خرازی به نیویورک اعزام شدم هنوز سرباز بودم. دکتر خرازی شرط رفتنشان به نیویورک را پذیرش سفارت و نفر دومی بنده اعلام کرده بودند."
حالا میتوان به درک چرایی اظهارنظر آقای ظریف در آن سخنرانی معروف دانشگاه تهران(آذرماه ۹۲)، که گفتند«آمریکا می تواند با یک دکمه کل سیستم دفاعی ما را از کار بیاندازد» رسید، چرا که هر آنچه در دوران شکلگیری و تثبیت جهان بینی فرد در ذهن او تثبیت شود، شاکله وجود او را می سازد، حتی اگر زبان و کلام بنا بر مصالح و ملاحظاتی، جور دیگری بچرخد.
اصولا «سیستم عامل» ذهنی ظریف و همفکران او در دستگاه دیپلماسی، در فضای غربی شکل گرفته و طبیعتا هر گاه هم که ظریف مواضعی نسبتا انقلابی در سیاست خارجی اتخاذ می کند، چالش سخت و سنگینی در درون خود با این «سیستم عامل» ذهنی دارد.
شاید در این زمینه، نقل روایتی از مهدی نصیری، مدیرمسوول اسبق روزنامه کیهان در اوایل دهه ۷۰ به خوبی فضای ذهنی حاکم بر چهرههایی چون ظریف (که در دستگاه دیپلماسی اکثریت دارند) را عیان کند. نصیری یکی از مواجهات خود را با محفل موسوم به «حلقه نیویورکیها» در وزارت خارجه، چنین روایت می کند:
"پس از انقلاب حلقه های متعدد فکری و سیاسی در جمهوری اسلامی شکل گرفت که گاه بر آنها عنوان حلقه داده شد و گاه داده نشد.
دو حلقه مشهور و موثر از این حلقه ها یکی حلقه کیان با محوریت نشریه کیان و ترویج آرای دکتر سروش و جریان روشنفکری دینی بود و دیگری حلقه نیویورک با محوریت آقایان کمال و صادق خرازی و محمد جواد ظریف."
نصیری درباره عملکرد این حلقه چنین توضیح می دهد:
"این حلقه با استقرار در دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل نقش به سزایی در ترویج تئوری گفتگو و مذاکره با آمریکا و تنش زدایی ایدئولوژیک بین ایران و آمریکا داشت و به نظرم ثمره نهایی تلاشهای این حلقه در ماجرای برجام به بار نشست. البته حلقه نیویورک در سالهای بعد تا ۸۲ تحولاتی را پشت سر گذاشت و آقایان ناصری و موسویان و ... به آن اضافه شدند و از نقش خرازی ها کاسته شد و ایده گفتگو و تعامل با آمریکا قوت گرفت."
نصیری از جلسهای می گوید که در موسسه کیهان بین او و برخی از نویسندگان وقت روزنامه با کمال خرازی(مسوول نمایندگی ایران در سازمان ملل) برگزار شد:
" نکته قابل توجه در جمع بندی بحثها این بود که جناب خرازی به بنده و جمع توصیه کردند که لازم است دیداری از نیویورک و آمربکا داشته باشیم. پرسیدیم: ربط این توصیه با مذاکرات امروز ما چیست؟ ایشان لبخندی زد و سری تکان داد و گفت: توصیه می کنم دیداری داشته باشید، بد نیست.
البته در همان جلسه حدس زدیم که مقصود جناب خرازی از این توصیه و دعوت چیست.
مقصود به طور واضح این بود که دیدار از نیویورک و آمریکا می تواند به تعدیل مواضع شما نسبت به آمریکا منجر شود و طبعا دیگر این قدر از سیاست خارجی هاشمی و ولایتی انتقاد نخواهید کرد.
بعدا معلوم شد یکی از فعالیت های حلقه نیویورک دعوت از برخی چهره های سیاسی و عناصر موثر به خصوص برخی عناصر رادیکال به آمریکا و تور نیویورک گردی برای تعدیل مواضع ضد آمریکایی بوده و البته توفیقاتی هم در این عرصه کسب کرده اند."
اوج روایت نصیری آن جاست که از قول نادر طالبزاده، سخنی را از یکی از اعضای «حلقه نیویورک» نقل می کند که به نوعی شبیه همان سخن ظریف در دانشگاه تهران در سال ۹۳ بود:
"آقای نادر طالب زاده نیز بعدا برای من تعریف کرد که وقتی برای ساخت مستند ساعت ۲۵ (با مضمون انعکاس فقر و بی خانمانی در جامعه آمریکا) به آمریکا رفته بود، برای استمداد و طلب همکاری به دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل مراجعه می کند و وقتی درخواستش را مطرح می کند، یکی از کارمندان ارشد دفتر و عضو حلقه نیویورک، پرده پنجره ای را که در منطقه منهتن نیویورک باز می شد بالا می زند و به طالب زاده می گوید: برجها را می بینی؟ بیا از عقل در جامعه آمریکا فیلم بساز و نه فقر!
و او ظاهرا نمی دانست که طالب زاده بزرگ شده در آمریکاست و کمبودی در برج بینی و زرق و برق تمدن غربی و آمریکایی ندارد و این برخی ندیدههای سیاسی بودند که با سفر به نیویورک و سیر در منهتن و برخی دیگر از مناطق پر زرق و برق دیگر ( و البته نه منطقه فقیر و خشونت زده هارلم) ، افسون می شدند و در برگشت از آمریکا به عقلانیت مورد نظر حلقه نیویورک می رسیدند."
نصیری مطلب مهم خود را با یک نکته بسیار قابل تامل به پایان می برد:
" در هر صورت برخی کارهای سنجیده و فکر شده در دهه شصت و هفتاد در جمهوری اسلامی خوب! به بار نشست که از جمله آنها فعالیت حلقه نیویورک بود و اعضای حلقه همچنان از معتمدین و فعالان سیاست خارجی نظام هستند." (نقل از کانال تلگرامی مهدی نصیری)
فیالواقع، درک این نکته اساسی، بسیار مهم و حیاتی است که «ظریف» یک فرد نیست، یک «اندیشه» است؛ اندیشهای پرنفوذ و قدرتمند که حتی در ساختار سیاسی کشور است و سالها(حتی چند دهه است) گلوگاههای مهمی از حوزههای مختلف کشور را در اختیار دارد.
این اندیشه، قدمتی به اندازه خود انقلاب دارد و حتی در اوج فضای انقلابی دهه شصت هم در بزنگاههایی اعلام وجود کرده است. یک طیف این اندیشه، در سازمان مجاهدین انقلاب(که بعدا شاکله دستگاه امنیتی کشور را شکل داد)، معتقد بودند که نظر ولی فقیه نه مولوی، که ارشادی است و همینها موجب انشعاب و در نهایت انحلال این سازمان شدند.
یک طیف از این اندیشه، در مجلس شورای اسلامی، در اوج جریان دفاع مقدس، «مجمع عقلا» را شکل داد تا با مهار سپاه پاسداران، جنگ را هر چه زودتر و با هر شرایطی به پایان برساند. یک طیف آن، در خرداد سال ۶۵، در یکی از اتاقهای هتل لاله، با هیات سطح بالای آمریکایی به سرپرستی رابرت مکفارلین (مشاور وقت امنیت ملی کاخ سفید) مذاکره کرد و خط ارتباطی ایجاد شده را برای سالهای بعد حفظ نمود.
یک طیف این اندیشه، در همان دهه شصت، به دور از مشکلات و مضایق جنگ و تحریم، در نیویورک، در هیات نمایندگی ایران، در حال کشف «زیبایی»های آمریکا بود.
یک طیف آن در اوایل دهه هفتاد با راه اندازی دو روزنامه «ایران» و «همشهری»، فاز عبور جامعه از انقلابیگری و شکلدهی به طبقه بورژوا-لیبرال ایرانی را کلید زد. یک طیف آن، در اوایل دهه هفتاد در درون تشکیلات امنیتی کشور در حال برنامة ریزی و طراحی روی کار آمدن «اصلاحات» بود.
یک طیف این اندیشه، در اواخر دهه شصت، از «جهاد سازندگی» وارد حوزههای استراتژیکی چون «نفت و نیرو» شد و تا همین امروز، شاهراه اقتصادی کشور را در کنترل دارد و...
آن «اندیشه» غربشیفته که شرح آن رفت، امروز خود را در یک تنگنای تاریخی حس می کند و فرصت را برای نهایی کردن پروژههای سه دههای خود، بسیار محدود میبیند. پس عجیب نیست که همه سلولها و ابزارهای خود را فعال کند تا در یک بازه زمانی کوتاه، دستکم برخی سرپلها را برای خود فتح و تثبیت کند تا جلوی حذف خود را از صفحه سیاسی بگیرد.