به گزارش مشرق، پدر شهید «حمیدرضا باب الخانی» از شهدای مدافعی که به تازگی در سوریه به شهادت رسیده است و پیکرش طی روزهای گذشته در اصفهان تشییع و به خاک سپرده شد در خصوص ویژگیهای فرزندش اظهار داشت: حمید در سن ۲۵ سالگی موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشته عمران شد و در همین ایام تصمیم گرفت در فرمانداری استخدام شود، مدتی طول کشید که مدارک مورد نیاز را فراهم کند و رزومه کاری ارائه دهد، به خاطر اینکه دانشجوی ممتاز و محقق و پژوهشگری بود شرایط استخدامش فراهم شد. بعد از این با یکی از دوستانش مشورت میکند، دوستش با توجه به شرایط موجود در استانداری و با شناختی که از روحیات شهید داشت به او میگوید اگر میخواهی نان حلال سر سفره خانوادهات ببری برو و در سپاه استخدام شو. پس از این صحبت به صورت داوطلبانه عضو نیروی قدس سپاه و مدتی بعد هم برای دفاع از حرم راهی سوریه شد.
پدر شهید ادامه داد: تا لحظه شهادت بیش از دو سال در سوریه فعالیت داشت و از ما خواسته بود این موضوع را از فامیل مخفی کنیم که مبادا نگران شوند، تقریباً هر شش ماه دو هفته به مرخصی میآمد. مرداد امسال یک واحد سازمانی در شهر حلب در اختیارش قرار دادند و همسرش هم مدتی به سوریه رفت.
وی تصریح کرد: در این اواخر با شرایط سختی که پیش آمد حجم کارش زیاد شد و زمانی که از او خواستیم به ایران بیاید قبول نکرد و مقدمات سفر من و مادرش را به سوریه فراهم کرد. دی ماه امسال به سوریه رفتیم و مدتی در کنار نوهها بودیم.
پدر شهید با حسرت بیان کرد: صبح خیلی زود حمید از منزل خارج میشد و شب با جسمی بی جان و سر و وضع خاک آلوده و لباسهایی غرق در گل و لای به خانه میآمد. بعد از یک هفته تصمیم به بازگشت گرفتیم اما حمید مانع شد و خواست یک هفته دیگر بمانیم.
پدر شهید باب الخانی بیان کرد: هیچ گاه در این سالها از مسوولیتش حرفی نزد، تنها میگفت من به قرارگاه میروم، در سوریه از یکی از رزمندگان فاطمیون خواهش کردم تا بگوید پسر من کجاست که آن فرد گفت پسر شما فرمانده اطلاعات عملیات یکی از مناطق و مسوول آموزش رزمندههای سوری است که در زمینههای مختلف از جمله کار با دوربینهای جی آی اس و غیره کار میکند. اینجا بود که فهمیدم چه کار میکند و من باید چشم انتظار شهادتش باشم.
این پدر شهید مدافع حرم ادامه داد: وقتی از حمید پرسیدم چند سال است در جبهه هستی وقت آن رسیده برگردی و در کشورت خدمت کنی گفت من سالها درس خواندم، در سپاه آموزشهای مختلف دیدم، به زبان عربی مسلط شدم که الان از آن استفاده کنم، من اگر به ایران بیایم خیلی از تواناییهایم آنجا کاربردی ندارد، مضاف بر اینکه در ایران خیلیها هستند که جای من را پر کنند ولی اینجا هرکسی نمیآید و نمیتواند کار کند. من اهل کار اداری نیستم، نمیتوانم فریاد و ضجه و کشتار مردم مظلوم را ببینم و بشنوم بعد به ایران بیایم و راحت زندگی کنم.
پدر شهید گفت: وقتی این صحبتها را شنیدم فهمیدم تصمیمش را گرفته و با وجود نگرانی شدیدی که وجودم را فراگرفته بود او را به خدا سپردم.