به گزارش مشرق، سیره شهید محمدعلی رجایی، هماره نزد کارگزاران و دولتمردان جمهوری اسلامی به عنوان یک «معیار» و «تراز» قلمداد شده است. از این روی و در سالروز شهادتش، خوانش سلوک وی در دوره کوتاه نخستوزیری و ریاست جمهوری، ضرور به نظر میرسد. در مقالی که پیشروی شماست، این مهم به مدد خاطرات برخی یاران و اطرافیان بازخوانی شده است. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
اگر کسی متعرض اسلام میشد، کوچکترین گذشتی نشان نمیداد!
عاتقه صدیقی همسر شهید محمد علی رجایی، در طول زندگی مشترک با آن بزرگ، شاهد بسیاری از کنشها و واکنشهای تربیتی وی بوده است. او در مقام بازگویی سیره آن دولتمردِ تراز، به نکاتی اشاره دارد که مجموعا میتواند مجموعهای از خلقیات او را ترسیم کند:
«ایشان انسان فوقالعاده باپشتکار، مصمم و مقاومی بود. درباره خود و زندگی خود بسیار صرفهجو و در قبال دیگران، بسیار سخاوتمند بود. اگر کسی به خود ایشان آزار و اذیتی میرساند، بهسرعت او را میبخشید و گذشت میکرد، اما اگر کسی به اسلام متعرض میشد یا جسارت میکرد، کوچکترین گذشتی نشان نمیداد و بهشدت مقابله میکرد. فوقالعاده باحوصله، آرام و صبور بود. هرگز در قبال محبتی که به دیگران میکرد، انتظار تشکر و پاسخ و احترامی نداشت، اما خود را در قبال دیگران موظف به احترام و سپاسگزاری میدید. فوقالعاده مخلص بود و جز رضای خدا هیچ چیزی را در نظر نمیگرفت و برای همه خیر میخواست.
بسیار کمحرف، پرکار، منطقی، انتقادپذیر، متواضع، عاطفی و بااحساس بود و همواره خود را در برابر رنج و استضعاف مردمان فرودست، مسئول میدانست و احساس میکرد به افراد انقلابی و کسانی که در راه به ثمر رسیدن آرمانها و ارزشهای انقلاب زحمت میکشند، مدیون است و باید به هر نحو ممکن دین خود را به آنها بپردازد؛ به همین دلیل سعی میکرد بیشتر برای آنها کار کند. بسیار آدابدان بود و در رفتارهای ظاهری و معاشرتها، همه چیز را رعایت میکرد. بسیار متین و مؤدب و موقر بود. بسیار اهل مشورت بود و به آرا و نظرات دیگران احترام میگذاشت و اهمیت میداد. ابدا خودرأی نبود و به همین دلیل در کارها، کمتر گرفتار اختلاف و مشاجره با دیگران میشد.
بسیار انتقادپذیر بود و به دقت به انتقادات دیگران گوش میداد و بلافاصله موضعگیری نمیکرد. بعد هم اگر انتقادی را بجا میدید، بلافاصله و بدون هیچ تعصبی به رفع نقائص خود میپرداخت. اگر هم انتقاد بجا و غیرمنصفانه بود، گذشت میکرد. همواره تلاش میکرد باری از دوش دیگران بردارد و برای رفع نیازهای مادی و معنوی دیگران بکوشد و حتی در مواردی که خود به چیزی نیاز داشت، رفع حاجات دیگران را در اولویت قرار میداد. هرگز وقتش را به بطالت نمیگذراند و از لحظه لحظه عمرش برای تقویت دانش و اطلاعات خود یا خدمت به دیگران بهره میبرد.
هرگز با هدف به دست آوردن پست و مقام یا اهداف مادی یا شهرت، مسئولیتی را به عهده نمیگرفت و فقط خود را ملزم به ادای تکلیف شرعی میدانست و در راه انجام وظیفه، حتی از آبروی خود نیز میگذشت؛ از همین رو در ابتدای انقلاب، بدون توجه به سمت، به عنوان کفیل در وزارت آموزش و پرورش به کار پرداخت. برایش عنوان مشاغل مهم نبود و در هر جا که از عهده کاری برمیآمد، مشغول انجام وظیفه میشد. خاطرات در زندگی پرماجرای مشترک با ایشان فراواناند. در ایامی که شهید رجایی در زندان قصر به سر میبرد، نماز جماعت ممنوع بود!
عدهای از زندانیان مؤمن تصمیم میگیرند این مقررات ضددینی را بشکنند و اقدام به برگزاری نماز جماعت میکنند. رئیس زندان هم به این جرم، آنان را به زندان عادی میفرستد و با دزدها و قاتلها و معتادها همبند میکند. در ملاقاتی که با ایشان داشتم، ایشان تکه کاغذی را که روی آن شعری نوشته بود، بهرغم مراقبت مأموران به شیشه چسباند و من سریع یادداشت کردم. آن شعر را به خاطر ندارم، اما مضمون آن مبارزه با دشمن و مقاومت در برابر آزار و اذیتهای دشمنان اسلام و آزادی بود. ایشان در آن شعر مرا به مقاومت و صبر دعوت کرده و از من خواسته بود کاری نکنم که دشمنان تصور کنند ضعیف شده و روحیه مقاومت خود را از دست دادهایم.
یک بار هم شبی در دوران نخستوزیری ایشان، در اطراف خانه ما تیراندازی شد و بچهها سخت نگران پدرشان شدند! ایشان وقتی به خانه برگشت، با خونسردی تمام گفت: نگران نشوید، من اگر کشته شوم، سرمایهگذاری برای اسلام و انقلاب است! ایشان همواره دعا میکرد: خدایا! به من آنچه را که مصلحت هست عطا کن، نه چیزی را که خودم میخواهم، مرا به راهی هدایت کن که عاقبت بهخیری برای خود و خانوادهام و مردم مملکتم را به همراه داشته باشد... همیشه در برابر امر خدا، حالت تسلیم و رضا داشت. من حدود بیست سال با مردی زندگی کردم که جز رضای حق و جز خدمت به محرومان و فرودستان هدف و انگیزهای نداشت و از همین روی جز شهادت، چیز دیگری را شایسته وی نمیدانستم».
نخستوزیر مثل پدر یک خانواده است!
آنچه تاکنون بدان اشارت رفت، شمهای از سلوک فردی و اجتماعی شهید رجایی بود. با این همه مناسب است که قدری، منش او را در دوران کوتاه نخست وزیری وریاست جمهوری مرور کنیم تا بدانیم که آیا منصب، بر خلقیات وی تاثیری نهاد یا خیر؟ دکتر ناصر رضایی از همکاران و مراودان او، در این باره چنین میگوید:
«بنیصدر دائما مزاحم فعالیت ایشان و نمیگذاشت ایشان کارش را انجام بدهد. یک روز من در اتاق ایشان بودم و دیدم تلفنی با بنیصدر صحبت میکند و میگوید: من وقتی وزیر امور خارجه، وزیر بازرگانی، وزیر اقتصاد و دارایی ندارم، چگونه میتوانم دولت را اداره کنم؟ این درست مثل این است که بگویند مدرسهای را بدون مدیر و ناظم و دفتردار اداره کن!... شهید رجایی خیلی خوب میدانست که بنیصدر درباره وزرا تعلل و کارشکنی میکرد تا او را در تشکیل کابینه و اداره کشور ناتوان جلوه بدهد.
او روزهای فوقالعاده دشواری را سپری میکرد. ایشان که در زندانهای رژیم ستمشاهی به مرد پولادین ملقب شده بود، این روزها هر بار که میدیدمش، نسبت به دفعه قبل لاغرتر و ضعیفتر شده بود! اگر عکسهای آن دوره را مرور کنید، خواهید دید که در تمام عکسها کسل است؛ چون بنیصدر به عناوین مختلف ایشان را اذیت میکرد! از دیگر خاطراتم این است که ایشان مرا مأمور رسیدگی به مسئله پاکسازیها کرد. میگفت: پاکسازیهایی که تا به حال شده، ۹۵ درصد درست است، ولی باید فکری به حال آن ۵ درصد کرد؛ برو ببین برایشان چه کار میتوانی بکنی؟ من میگفتم: آقا! اینها اگر پرونده سالمی داشتند که پاکسازی نمیشدند. گفت: نخستوزیر مثل پدر یک خانواده است که بچه ناخلف خود را نصیحت و راهنمایی میکند و سعی دارد به هر شکل ممکن او را برگرداند، ولی اگر هم برنگشت و نهایتا مجبور شد او را از خانه بیرون بیندازد، اسمش را که از شناسنامه خودش خط نمیزند.
آنها هم زن و بچه دارند و من وظیفه دارم برایشان کاری بکنم... در دورههای بعد هم با اینکه مشغلههای ایشان خیلی زیاد بود، دائم از من میپرسید: در مورد پاکسازیشدهها چه کردی؟ بسیار نگران کسانی بود که تکلیفشان معلوم نبود و میگفت: حق ندارید به اسم انقلاب اسلامی، یک عده را معطل نگه دارید و خرج زن و بچهاش را قطع کنید! بالاخره برای حل و فصل نهایی این مشکل، به پیشنهاد ایشان طرحی را تهیه کردیم و به هیئت دولت بردیم و روی آن کار کردیم. ایشان خیلی در این زمینه کمک کرد و روزی که کار به ثمر رسید، واقعا چنان با خوشحالی خدا را شکر کرد که من مدتها بود چنین حالی را به ایشان ندیده بودم.
رفتار شهید رجایی به قدری متواضعانه و دلسوزانه بود که واقعا جای دلخوری برای کسی باقی نمیگذاشت. یادم هست قرار بود حکم ریاستجمهوری ایشان توسط امام تنفیذ شود. من از دوستان پرسیدم: آیا میشود در جلسه تنفیذ شرکت کنیم؟ آنها به من گفتند که: جلسه محدود است! من واقعا شوق دیدار امام را داشتم و از شنیدن این خبر خیلی کسل شدم. وقتی به اخبار ساعت ۲ بعدازظهر گوش دادم، از صدای تکبیرها فهمیدم که عده زیادی در آن جلسه شرکت داشتند و واقعا از شهید رجایی دلخور شدم که چرا مرا خبر نکرده، بعد هم در اولین دیداری که با ایشان داشتم، گله کردم: فقط من زیادی بودم؟ شهید رجایی با همان تواضع و مهربانی همیشگیاش گفت: خودت بهتر میدانی که در اینگونه موارد، آدم حکم داماد را در شب عروسیاش پیدا میکند که هیچ کاره است و بقیه او را این طرف و آن طرف میبرند؛ من واقعا هیچکاره بودم و تقصیری نداشتم!...
این خاطره را از این جهت عرض کردم که بگویم ایشان این قدر راحت به دیگران امکان میداد که با ایشان اینطور صحبت و حتی از ایشان گلایه کنند و تازه عذرخواهی هم میکرد! قرار شد دفعه بعد با ایشان خدمت امام بروم که متأسفانه نشد!».
اگر تمام عمرمان را صرف تربیت معلم کنیم، باز هم کاری انجام ندادهایم!
شهید محمد علی رجایی بیش و پیش از هر سمتی، خود را آموزگار میانگاشت. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بیش از هرچیز، توان خویش را مصروفِ اصلاح نظام آموزشی کشور نمود. کاظم نائینی از یاران آموزش و پرورشی او، در این باره روایت میکند:
«آموزش و پرورش و ارتقای سطح علمی و مهارت و در کنار آنها تقویت فرآیند علمی ایران و نیز تعهد و مسئولیتپذیری دانشآموزان، دغدغه تمام عمر شهید رجایی بود. ایشان افرادی را در انجمن اسلامی معلمان شناسایی کرده بود و به محض ورود به وزارت آموزش و پرورش، اصلاحات اساسی را شروع و افراد شایسته، مسلمان، متعهد و متدین را جایگزین افراد قبل کرد و آنان را در رأس آموزش و پرورش استانها قرار داد و اختیارات کافی هم به آنها داد که رؤسای شهرستانهای تابعه و مناطق را از میان افراد انقلابی و دلسوز و کاربلد ناحیه خود، انتخاب و منصوب کنند.
ایشان در دولت موقت، کفیل آموزش و پرورش بود و از تجربههای بیستساله خود در آموزش و پرورش برای اصلاح و بهبود وضع موجود نهایت استفاده را کرد. او بیش از هر کسی، از مشکلات و دردهای تشکیلات عظیم و غولآسای آموزش و پرورش خبر داشت و خود شخصا تدریس در کلاسهای ابتدایی تا سالهای پایان دوره متوسطه را در مدارس جنوب شهر تجربه کرده بود و در کار خود متخصص بود و دقیقا میدانست عیب کار کجاست.
او مشکل اصلی همه دستگاهها، بهویژه آموزش و پرورش را سوء مدیریت تشخیص داده بود و سعی میکرد با گماردن افراد دلسوز و مومن به انقلاب این اشکال را مرتفع سازد. مشکل دیگر آموزش و پرورش، وضعیت معلمان بود. شهید رجایی اعتقاد داشت که اگر ما تمام عمر خودمان را هم صرف تربیت معلمان باوجدان، باسواد، متعهد و مسئول کنیم، باز هم کاری انجام ندادهایم! این حرف را تمام کسانی که در طول سالها همکار او بودهاند، به خاطر دارند که همیشه میگفت: جا دارد که آدم لباس تنش را هم که شده بفروشد و خرج تربیت معلم کند؛ چون آینده کشور در دست معلمانی است که شاگردان کارآمدی را تربیت میکنند.
اولین کاری که ایشان کرد این بود که تعهدها را لغو و به دانشجویان مراکز تربیت معلم و دانشسراها ابلاغ کرد که فرقی با دانشجویان دیگر ندارند و تعهد دبیری کار بیهودهای است. آنها اگر پس از فارغالتحصیل شدن لیاقت احراز شغل معلمی را داشتند، استخدام و از امکانات مادی و معنوی شغل معلمی برخوردار خواهند شد، ولی اگر شایستگی نداشتند، سپردن سرنوشت نونهالان کشور به دست آنها صحیح نیست و وظیفه انقلابی به ما حکم میکند که جلوی نفوذ این افراد را به بدنه آموزش و پرورش بگیریم. ایشان در این زمینه واقعا فشار زیادی را هم تحمل کرد و اهانتهای زیادی به ایشان شد، ولی با قاطعیت در برابر نفوذ گروهکهای منحرف به بدنه آموزش و پرورش جلوگیری کرد.
وقتی کسی درباره تربیت معلم صحبت میکرد، با دقت گوش میداد و دائم در فکر پیدا کردن کسانی بود که مثل خود او عاشق معلمی باشند و این حرفه را صرفا وسیلهای برای کسب درآمد نبینند و سرنوشت آینده نونهالان کشور برایشان مهم باشد. شهید رجایی به شکلی مستمر از مراکز تربیت معلم دیدن و با هر سخنرانی در این مراکز، شور و شوق و احساس تعهد جدیدی را در مسئولان و دانشجویان ایجاد میکرد. بیجهت نیست اگر بگوییم که عشق اول او، رسیدگی به شرایط تعلیم و تربیت کشور بود.
شهید رجایی مثل اغلب سران نظام، خط فکری ضد انقلاب بهویژه رویکرد انحرافی بنیصدر را شناخته بود و میدانست که او درصدد صدمه زدن به انقلاب است؛ به همین دلیل تلاش کرد در تریبون مجلس، با بهکارگیری تمام نیروهای مردمی، در برابر اینگونه انحرافات بایستد و جلوی ضربه دیدن انقلاب را بگیرد. اگر امثال شهید رجایی در مجلس یا نخستوزیری حضور نداشتند، بنیصدر و اعوان و انصارش میتوانستند کار را پیش ببرند و او با اتکا به یازدهمیلیون رأی، دست به تخریبهای غیرقابل جبرانی میزد، اما شهید رجایی به میدان آمد و با رویکردهای مستدل و متین و به همراه دیگر مسئولان انقلابی، زمینههای خلع بنیصدر را فراهم کرد و بعد هم خود با نزدیک به پانزدهمیلیون رأی به ریاستجمهوری رسید».
سه نهاد آموزش و پرورش، ارتش و دادگستری، از سایر نهادها مهمتر هستند
در بررسی سیره تربیتی شهید رجایی، همان بِه که از منظر وی به نظام آموزشی کشور کمک گرفت. او در دورهای کفالت آموزش و پرورش را بر عهده گرفت، از سالها تجربه معلمی خویش بهره جست و به ایجاد تحول در این مجموعه پرداخت. حسن عسگری راد از همکاران شهید رجایی، دراین باره خاطراتی به شرح ذیل دارد:
«ایشان تصمیم داشت با توجه به تجربیاتی که در آموزش و پرورش داشت، تحولی در جهت انقلاب در آنجا پایهریزی کند و معتقد بود که باید با توجه به رهنمودهای امام، نظام آموزشی را تغییر داد تا پس از چند سال ثمرات آن معلوم شود.
ایشان ابتدا به مسئله گزینش معلمان سر و سامان داد؛ زیرا اعتقاد داشت که معلم حیاتیترین نقش را در زمینه انقلاب دارد. میگفت: کتاب فقط نقش یک وسیله را دارد؛ اگر بهترین کتاب را هم به یک معلم بد بدهی بینتیجه است، اما یک معلم خوب حتی با یک کتاب بد هم میتواند انسانهای مفیدی را بسازد. واقعیت هم این است که معلمان خوب با همان کتابهای طاغوتی توانسته بودند جوانان انقلابی تربیت کنند.
نمونهاش هم دبیری به اسم آقای راسخی بود که قبل از انقلاب توانسته بود انجمن اسلامی خاصی را در بهشهر درست کند و نتیجه کارش این بود که جوانان بهشهر عموما حزباللهی بودند و گروهکها هم نتوانستند در آنجا کاری انجام بدهند. ابتدا در جمعآوری نیروهای کارآمد و مؤمن کمک میکردم، سپس در برنامهریزیهای آموزشی با ایشان همکاری کردم، اما ایشان درباره کتابهای درسی دغدغه داشت و برای سر و سامان دادن به آنها مرا به آن بخش فرستاد. من هم در سازمان تحقیقات و برنامهریزی در مورد تولید و توزیع کتب درسی شروع به فعالیت کردم که خوشبختانه نتایج مفیدی را به بار آورد. بعد هم که ایشان نخستوزیر شد، تمام وقت در خدمتشان بودیم.
ایشان البته مدت زیادی در آموزش و پرورش نبود و فرصت پیدا نکرد همه برنامههایش را پیاده کند، اما در دورهای هم که نخستوزیر بود، همچنان دغدغه تحول در آموزش و پرورش را داشت و مسائل را با دقت دنبال میکرد. خوشبختانه شهید باهنر در آموزش و پرورش، برنامههای شهید رجایی را دنبال کردند و بهخصوص آموزش و تربیت معلمان کارآمد را در سیستم تربیت معلم به سروسامان درستی رساندند. شهید رجایی معتقد بود که سه نهاد آموزش و پرورش، ارتش و دادگستری از سایر نهادها مهمتر هستند و درست هم میگفت. واقعا اگر این سه نهاد کارشان را درست انجام بدهند، بخش اعظم مشکلات اساسا پیش نمیآیند که نیازی به اصلاح آنها باشد. ایشان در بین این سه نهاد، مهمترین نقش را به آموزش و پرورش میداد و میگفت: در این نهاد سر و کار ما با قلب و روح دانشآموز است که اگر درست تربیت شود، آینده کشور تضمین میشود.
اگر وظیفه حکم نمیکرد، به نظر من ایشان شخصا علاقه داشت تا آخر عمر در آموزش و پرورش بماند و معلمی کند. حتی نماینده شدن ایشان در مجلس شورای اسلامی هم در جهت تقویت نقش معلمی بود و میخواست از آن فرصت برای ارتقای تعلیم و تربیت کمک بگیرد. ایشان معتقد بود که نظام آموزشی قبل از انقلاب، مروج فرهنگ استعماری بوده و باید واحدی وظیفه تبیین و گسترش فرهنگ استقلالی اسلامی را به عهده بگیرد و در کنار امر آموزش، نقش پرورش را در مدارس ایفا کند. البته امور تربیتی، متأسفانه در مسیری که ایشان طراحی کرده بود پیش نرفت و بعضی از تندرویها موجب گردید که نقش امورتربیتی درست عملی نشود و این بخش مهم تضعیف و گاهی به ضد خود بدل شود.
در دوران نخستوزیری ایشان، چند بار از درگیری مسئولان امور تربیتی با سایر مسئولان مدارس و حتی شاگردان اخباری به ایشان میرسید که بسیار مکدرشان میکرد و میگفت: اینکه نقض غرض است! حتی چند بار هم اینگونه افراد از ایشان درخواست ملاقات کردند که نپذیرفت. میگفت: این نوع رفتارها، ما را از هدفی که در ایجاد امور تربیتی داشتیم دور میکند».
*جوان آنلاین