نقد کتاب رشیدی

اگر این کتاب بر مبنای ناداستان و روایت نوشته می‌شد موفق‌تر بود. تعداد کمی هستند که هم دستی بر نوشتن داشته باشند، و هم اقوامشان جزو کادر درمان باشند و بتوانند به واسطه آن‌ها تجربه به دست بیاورند.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق - این روزها کتاب های زیادی چاپ می شود. در این سال ها اگر چه مشکلات صنعت نشر، خصوصا تهیه کاغذ روز به روز بیشتر شده اما آنطور که پیداست، ناشران و نویسندگان از نان شبشان هم می زنند و کتاب چاپ می کنند!

از سوی دیگر بسیاری از سازمان ها، نهادها و تشکل های عمومی و خصوصی هم که پیش از این دستی بر آتش نقد کتاب داشتند؛ فتیله هایشان را پایین کشیده اند. تعدادی از دوستان منتقد را می شناسیم که در این چند سال به جمع ناشران و نویسندگان پیوسته اند و همین پیوستن، قلم و زبانشان را برای نقد کوتاه کرده است!

وقتی نقد تند و تیز اما منصفانه در کار نباشد، زنگ خطر برای ادبیات کشور به صدا در می آید. «مشرق» در سری نشست های «پَرژَنِ دُژَن» می خواهد صدای این زنگ را عقب بیاندازد. (پَرژَن؛ معادل پارسیِ «نقد» است و دُژن، کوچه ای است که جلساتمان را در انتهای آن برگزار می کنیم.) خوشحالیم در این سال ها به مخاطبانمان ثابت شده «مشرق» در زمینه هنر و ادبیات با کسی شوخی ندارد و بی توجه به هر زمینه ای غیر از فرهنگ، خوبی ها را می گوید و کاستی ها را گوشزد می کند.

در دور اول این نشست ها، ۱۰ کتاب مطرح و مهم در حوزه داستان و روایت را نقد خواهیم کرد. ترکیب منتقدان این نشست ها ممکن است یکسان نباشد اما مطمئن باشید از منتقدانی استفاده می کنیم که ضمن استقلال فکری، به لایه های زیرین کتاب ها نفوذ کنند و حرف هایی بزنند که هم خواندنی باشد و هم کاربردی.

همین ابتدا، از صبر و تحمل ناشران و نویسندگان عزیز بابت برخی تیزی ها که با نگاهی حرفه ای و خیرخواهانه به صورت آثار کشیده می شود، تشکر می کنیم و تأکید داریم؛ هدف ما و شما، کمک به پیشرفت کلمات و کتاب ها در بستر ادبیات است. مخاطبان هم با همراهی سه ضلع از مثلث «ناشر – نویسنده - رسانه» می توانند راه درست را در انتخاب کتاب های خوب، پیدا کنند.

در نشست اول، با محسن باقری اصل و مسعود آذرباد که ضمن انس با ادبیات، نگاه عمیقی به جملات دارند درباره اولین جلد از رمان چندجلدی «ایران شهر» نوشته محمدحسن شهسواری صحبت کردیم. دومین جلسه هم به نقد داستان «قربانی طهران» نوشته حامد اشتری اختصاص داشت. در سومین جلسه هم کتاب «اوسنه گوهرشاد» را به نقد و بررسی نشستیم.چهارمین جلسه به نقد کتاب «شهنواز» از رضا رسولی گذشت. در جلسه پنجم به سراغ داستان «گزارش اندوه» نوشته محمود جوانبخت رفتیم. ششمین نشست هم مخصوص داستان «طلوع روز چهارم» نوشته فاطمه سلیمانی ازندریانی بود. هفتمین نشست به داستان «سنگ» از «قدسیه پایینی» اختصاص داشت و این هم هشتمین جلسه پرژن دژن است.

متن کامل این نشست ها را اینجا بخوانید:

نشست «پَرژنِ دُژن» / ۱ / نقد «ایران شهر» از «محمدحسن شهسواری»؛

«ایران شهر» کتاب امیدبخشی است / «ایران شهر» اصلا لذتبخش نیست / روابط سالم خانواده از ویژگی‌های این رمان است / راوی این داستان «نادان کل» است

نشست «پَرژنِ دُژن» / ۲ / نقد «قربانی طهران» از «حامد اشتری»؛

«کارِ گِلِ ادبی» در داستان‌نویسی «اشتری» جواب داده / نثر «قربانی طهران» مانع ندارد / سایز دهان نویسنده در این داستان اندازه است

نشست «پَرژنِ دُژن» / ۳ / نقد «اوسنه گوهرشاد» از «سعید تشکری»؛

اوسنه گوهرشاد زنگ تفریح «تشکری» است / «تشکری» نویسنده توانمندی است / این کتاب تحریفِ بخشی از تاریخ معاصر ایران است / اوسنه گوهرشاد گاهی مساله کشف حجاب را تطهیر می‌کند

نشست «پَرژنِ دُژن» / ۴ / نقد «شهنواز» از «رضا رسولی»؛

نویسنده شهنواز از کلیشه‌ها رها شده / «شهنواز» فاقد تحلیل است / جسارت این نویسنده قابل تحسین است/ «شهنواز» عقب‌مانده است

نشست «پَرژنِ دُژن» / ۵ / نقد «گزارش اندوه» از «محمود جوانبخت»؛

اگر کسی به یک رفتار اعتراض کرد، ضد انقلاب نیست / نویسنده این کتاب یک انقلابیِ منتقد است / بچه‌های جنگ، بچه‌های گَنجند /کاش «گزارش اندوه» خطیِ کلاسیک نوشته می‌شد / ریتم این داستان تند است / «گزارش اندوه» پر از تصاویر عالی است

نشست «پَرژنِ دُژن» / ۶ / نقد «طلوع روز چهارم» از «فاطمه سلیمانی ازندریانی»؛

ایده کتاب هوشمندانه و جذاب است ولی مطلقاً درکی از مرد ندارد/ طرح جلد خیلی لوس انتخاب شده/ زبان و نثر، پاشنه آشیل «طلوع...» است

نشست «پَرژنِ دُژن» / ۷ / نقد «سنگ» از «قدسیه پایینی»؛

در داستان‌های تاریخی‌، داستان عاشورا جای خاصی دارد/ ایده «سنگ» بسیار خوب است/ ۸۶ صفحه اول کتاب کلا اضافی است!

در این نشست به سراغ دومین داستان بلند سید حسام‌الدین رایگانی، یعنی «دوران کوران» رفتیم. کتابی که «انتشارات کتابستان معرفت» آن را به چاپ رسانده است. این جلسه با حضور محسن باقری اصل و مسعود آذرباد در کتابفروشی آستان قدس رضوی (به‌نشر تهران) برگزار شد.

نشست بعدی را هم احتمالا برای بررسی کتاب «ارتداد» نوشته وحید یامین‌پور برگزار کنیم. تا خدا چه بخواهد... / میثم رشیدی مهرآبادی

**: آقای آذرباد طبق معمول یک خلاصه از داستان بگویید...

مسعود آذرباد: داستان روایت رزیدنتی است به نام نرگس علوی که بعد از یک مرخصی برمی‌گردد به محل کارش بیمارستان حافظی و آنجا مواجه می‌شود با بیماری کرونا، و روایت تلاش‌ها و کنش‌ها و واکنش‌های او و دیگر همکارانش در جهت بیماری کرونا و درمان بیماران است.

**: بیمارستان حافظی داریم؟

مسعود آذرباد: نه نداریم.

**: چرا نداریم در حالی که در داستان می‌بینیم که ارجاعات مشخصی در شهر تهران داریم؟

مسعود آذرباد: من عیبی نمی‌بینم.

**: یعنی می‌تواند داستان در یک شهر بگذرد اما آن منطقه و آن شخصیت اصلی و آن فیزیک و لوکیشن اصلی داستان وجود نداشته باشد.

مسعود آذرباد: باید ببینیم آن چیزی که خواسته در داستان درآمده یا نه؛ صرفاً بودنش مثلا اگر می‌گفت مسیح دانشوری، نمی‌شد گفت خوب است، و اگر نیست نمی‌شود گفت لزوماً بد است.

**: من در داستان فکر می‌کردم بیمارستان در یک شهر دیگری است، حتی مثلا فکرم به شیراز رفت، بعد دیدم در مورد تهران دارد صحبت می‌کند.

مسعود آذرباد: اینکه مثلا آن شاه‌میرکوهی هم که می‌گوید اسم ساختگی است، همچین جایی نداریم در جغرافیای ایران.

**: آقای باقری‌اصل شما بفرمایید...

محسن باقری‌اصل: دوران کوران متاع کم‌ارزشی است در یک کاغذکادوی شیک. در یک جلد و قطعِ خوب. کتاب دوران کوران درباره‌ی کرونا نیست، درباره‌ی دکترها نیست، درباره بیمارهای کرونایی هم نیست.

قیمت کتاب چند است؟ ۴۵ هزار تومان. کتاب صد تا تک تومانی هم نمی‌ارزد. فراتر از آن، اگر به یک مخاطب، ۱۰۰ هزار یا ۲۰۰ هزار تومان پول بدهند بگویند این را بخوان، بگویند پول می‌دهیم در ازای اینکه این کتاب را بخوانی، یعنی در ازای هر صفحه تقریبا ۳۲۲ تومان پرداخته شود، باز مخاطب ضرر می‌کند و وقتش تلف شده است. کتاب بدون در نظر گرفتنِ عکس صفحه اول و تشکر صفحه پایان، ۳۱۱ صفحه عدمِ نویسندگی است. کتاب دوران کوران‌ اساساً برداشتن کلاه مخاطب است، زدن جیبش است، کادوپیچی بلاهت در نویسندگی(نَنویسندگی) و حتی مقداری بزهکاری است، فروختن جلد است، یعنی در اصل دارد جلد را می‌فروشد، سوءاستفاده از دکترها و پرستارها و سوژه و فضای اجتماع است، و یک کتاب‌سازی ناشیانه. کتابسازی با اخبار بیرونی که خیلی بهترش را مردم، حتی مردمی که مخاطب کتابخوانی و ادبیات نیستند، خیلی بهترش را و خیلی دقیق‌تر و حتی پیچیده‌ترش را باهاش درگیر بودند و از آن‌ها مطلع هستند. دورا ن کوران فروختن همه اینهاست.

مسعود آذرباد: به نظرم وقتی با این نگاه کتاب را بخواهیم نقد کنیم، مثل تف سر بالا است. یعنی به نقطه‌ای می‌رسیم که اصلا چرا آمده‌ایم اینجا برای نقد این کتاب؟!

**: یعنی می‌خواهید بگویید اطلاعاتی که کهنه شده یا…

محسن باقری‌اصل: یعنی دارد از اخبار کرونا در جامعه هم در نوشتن کتاب الهام که نمی‌گیرد، کمتر از مردم هم پی همان اخبار را گرفته است، هیچ شسته‌رفته‌اش هم نکرده است هیچ. بخش‌هایی از کتاب را هم با این اخبار پر کرده است. همه اینها در لحن و چیزهای دیگر داخل کتاب مشخص است. اصلا کتاب دلالی است. دلالی از موضوع. بخش‌های زیادی از کتاب فروختن همان اطلاعات و اخبار است که مردم همه را از سر گذرانده‌اند. چندبرابر دقیق‌تر و موثق‌ترش را با دقت زیاد و حیاتی پیگیری کرده‌اند و حالا دیگر انقدر دست مالی شده که الان هر کتابی با این کرونا، مخصوصاً وقتی اسم داستان روی جلدش بیاید، خیلی طبیعی است که احساسات مخاطب‌ها، کنجکاو این بشود که داستانش این چیست. اتفاقاً اینجا دلیل بهتری وجود دارد که دیگر این دست کتاب‌ها حداقل یک چیزی باید داخلش باشد. حالا این داستان یک ماجرا، فضاسازی، دیالوگ و... داشته باشد. من دوست دارم شما یا مسعود به من بگویید که اصلا ماجرا و داستان و لااقل قصه‌اش چیست.

**: بخش اول حرفتان را قبول ندارم که خیلی بیش از اندازه کتاب را بی‌ارزش دانستید. به نظرم صرف اینکه نویسنده به جای کسب اطلاعات از فضای مجازی و رسانه‌ها و مقالاتی که احیاناً در این مدت بوده، رفته و خودش را به خطر انداخته و در فضای تجربی بیمارستان حاضرشده، ارزشمند است. قطعاً یک بخشی از آن تجربه زیستی آنجا منتقل شده یا حداقل نویسنده خواسته منتقل کند. اینکه درنیامده درست؛ اما اینکه کلا کتاب را کلا بی‌ارزش بدانیم از این وجه که نویسنده تلاش کرده یک مقدار به نظرم…

محسن باقری‌اصل: اینکه تلاش کرده ربطی به داخل کتاب ندارد، ربطی به نقد کتاب ندارد، یک چیز بیرونی است.

**: به نظرم تاثیر می‌گذارد.

محسن باقری‌اصل: به همین دلیل برداشتنِ کلاه است.

**: یعنی چه؟

محسن باقری‌اصل: یعنی شما وقتی این کتاب را می‌خوانید، وقتی اطلاع خارجی و بیرونی نداشته باشید و اعلام نشده باشد که نانویسنده رفته داخل بیمارستان، با چیزی که پیش رویتان است اصلا باورپذیر نیست که نویسنده رفته داخل بیمارستان. و اگر نویسنده رفته باشد داخل بیمارستان و این را نوشته باشد چیزی که گفته‌ام را اتفاقا خیلی بدترش هم می‌کند، بهترش نمی‌کند. یک نکته، اصلا مسأله اینجاست که درباره‌ی داستان‌نویسی در این کتاب که هیچ، در مرحله قبلش اصلا نویسندگی هم بلد نیست. یعنی نیاموخته. من اصلا راجع به این صحبت نمی‌کنم که داستان نوشتن بلد نیست، راجع به این صحبت می‌کنم که ببینیم اصلا نوشتن بلد است یا نه. شروع کنیم؛ شما در سراسر کتاب یک جمله که نشان از نویسندگی بدهد را به من نشان بدهید، حداقل یک بخش سالم از نوشتن را باید نشان بدهید.

**: فیزیک جمله را می‌گویی؟

محسن باقری‌اصل: هر کدام از ما وقتی دیپلم گرفتیم، احتمالا دیگر یک چیزی بلد بودیم بنویسیم، منظورمان از نویسندگی این دیگر نیست، درست؟ هر کسی، هر چیزی را به هر شکلی بنویسد که نمی‌خواهید اسمش را بگذارید نویسنده؟ هرکسی که نوشتن را بلد نباشد یک چیزهایی را می‌نویسد. اگر این منظورمان از نویسندگی این باشد و انقدر عامش کنیم، در گفتگو به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسیم. می‌رسیم به بحث «صرفا سلیقه». اصلا هم نمی‌گویم باید به چه سبکی می‌نوشت یا نباید. اصلا هر سبکی. هر شیوه‌ای. به قول شما هر محتوایی، هر فضایی، وقتی یک کتاب را می‌خوانیم کمترین توقع این است که بجای ردیف دیدنِ کلمه‌ها و جمله‌ها پشت سر هم یک شیوه یک ساختار یک بافتار یک رنگ یک بو به هرحال یک چیزی را در شکل نوشته ببینیم. حداقل توقع این است که ببینیم نویسنده در نوشته‌اش احتمالا چه کاری کرده. یک جمله سالم به من نشان بدهید در کتاب.

من اول کار در کتاب داشتم دنبال امضاء «نویسنده» می‌گشتم، چیزی یافت نشد، بعد از اینکه یک مقدار خواندم و پیش رفتم، دنبال یک صحنه خوب می‌گشتم، هیچ صحنه خوبی پیدا نکردم. از صفحه صد که رد شدم، دیگر دنبال یک لحظه متوسط و خوب بودم، یافت نشد. من کتاب را دقیق خوانده‌ام، صفحه به صفحه‌، با احترام به موضوع. اصلا مگر می‌شود این موضوع مهم، اجتماعی‌شده و پر از لحظه‌های مهم در واقعیت، مخصوصا در بیمارستان، حداقل لحظه‌های جذابی به ما ندهد؟ یک لحظه متوسط و خوب هم در کتاب پیدا نکردم. قبل و بعد از صحنه و لحظه، یک جمله‌ی سه کلمه‌ایِ خوب هم پیدا نکردم که بگویم باشد حداقل این جمله را دارد. یک جمله، تازه آن هم ربطی به داستان ندارد. من نگاه کردم می‌بینم پوچ در پوچ است.

حالا در این موقعیت، این کتاب هیچی هم نداشته باشد، یک قصه به معنای عام که باید داشته باشد، یک قصه‌ی کرونایی. دوباره به هر چیزی هم که ما قصه نمی‌گوییم، چون ما بنشینیم درباره هر چیزی صحبت کنیم نمی‌توانیم بگوییم یک قصه گفته‌ایم. یک ماجرایی، یک حادثه‌ای( منظورم اکشن نیست)اگر منظورتان از چیز «هر چیزی!» نباشد، هیچ چیزی در کتاب نداریم. بنابراین من می‌خواهم از مسعود بپرسم و ببینم واقعاً داستان این کتاب چیست.

مسعود آذرباد: به نظرم متر و معیاری که محسن باقری در نظر گرفته است، آنقدر انتزاعی و آنقدر بالاست که هیچ اثری را نمی‌توان با این معیارها، اثر خوب و استاندارد دانست. هر کتابی، خصوصا از نویسنده‌ای که صاحب تجربه فراوان نیست، نقایض خودش را دارد اما چنین تعابیری اصلاً راهگشا نیست. همین می‌شود که کسی حرفمان را نمی‌خواند و به چیزی نمی‌خرد. قصدم نقدِِ نقدِ محسن باقری نیست. آن چیز جای خودش است اما باید بدانیم اگر مخاطب قرار بود همین چیزهایی که در کتاب به صورت مثلا دستمالی‌شده متوجه شود و آنها را زیست کند، وضعیت کرونا در کشور ما چنین وخیم نبود.

اتفاقا دوران کوران با نشان دادن فضاهای معمولی، سعی کرده است فضای ثابت و یک دستی برای مخاطب ایجاد کند. به نظرتان بین این همه نویسنده، چند نفر توانسته‌اند سراغ همین دم‌دستی‌ها بروند. حالا این قسمت را آیندگان بهتر قضاوت خواهند کرد.

**: نظر من این است که اگر این کتاب بر مبنای ناداستان و روایت نوشته می‌شد موفق‌تر بود. به خاطر اینکه خیلی تعداد کمی از آدم‌ها هستند، شاید انگشت‌شمار باشند که هم دستی بر نوشتن داشته باشند، و هم پدر و خواهرشان جزو کادر درمان باشند و بتوانند به واسطه آن بروند و تجربه خوبی را به دست بیاورند. همه ما برای اینکه به فضای تجربه‌های کرونایی دسترسی پیدا کنیم راه سختی پیش رو داشتیم، گذر از ترس درونی ما بوده و غلبه بر ترس اطرافیانمان که این اجازه را به ما بدهند که برویم در موقعیت درمانی. تازه اگر از این‌ها هم گذر می‌کردیم باید هماهنگ‌های لازم صورت می‌گرفت و این خودش یک چالش بود، تا بشود بروی و بتوانی بنویسی. سدهای زیادی وجود دارد که آقای رایگانی خیلی از این سدها برایش شکسته شده بود. خیلی موقعیت خوبی بود. به نظر من اگر توانش را می‌گذاشت در یک ماجرای واقعی و یک روایت شسته‌رُفته و خوب از داخل بیمارستان می‌نوشت، حتما می‌توانست مفیدتر باشد. آقا مسعود نظر شما چیست؟

مسعود آذرباد: اول بگویم بین نقد و هتاکی فرق است، در واقع من دارم نقد را نقد می‌کنم، من می‌گویم اصلا همه حرف‌هایت درست، این وقتی دست مخاطب می‌رسد، می‌خواهد بگوید اینها چرا اینطور است. به نظر من این حرف‌ها هیچ سنخی از نقد نیست. مگر اینکه شاخه جدیدی از نقد را بخواهی خلق کنی و اسمش نقد هتاکانه باشد و مبتنی بر زشت‌گویی، توهین و فحش‌های زیبای ناشنیده باشد که این چیز دیگری است.

حتی اگر فرض کنیم باطن حرف‌های محسن باقری درست باشد، فرم حرف‌هایش ما را به هیچستان می‌برد. چرا می‌گویم هیچستان؟ چون ما اینجا نقد می‌کنیم که برای مخاطب و نویسنده راهگشا باشد اما با این کلمات و عبارات چیزی نصیب کسی نمی‌شود.

به نظرم قالبی که برای نقد این کتاب در نظر گرفته شده، کلا مناسب نیست. مناسباتی که در نقد این کتاب در نظر گرفته‌ایم عالمانه نیست.

محسن باقری‌اصل: اینکه می‌گویید هتاکی و تهمت و این‌ها مساله‌ای را حل نمی‌کند. حرفتان را بزنید، توضیحش بدهید، اگر من نتوانستم تا پایان جلسه چیزهایی که می‌گویم را فرموله کنم، آنوقت باید هتاکی و این برچسب‌ها را بگویید، طبیعی است که چند دقیقه حرف که زدم باید شما هم حرف بزنید تا بحث بچرخد، حرفتان را بزنید

مسعود آذرباد: شما دارید صرفا ادعا می‌کنید. من از کتاب دفاع نمی‌کنم. اگر حرفی میزنی باید پاش بایستی.

محسن باقری‌اصل: مگر هنوز وقتش رسیده؟ آخر جلسه می‌توانید اینطور بگویید.

**: من هم یک مقدار نرمتر حرف شما را تایید می‌کنم. اما باید ببینیم در بخش دوم آقای باقری‌اصل می‌توانند نقدشان را به کرسی بنشاند یا نه، آن‌وقت می‌توانیم بهشان اعتراض کنیم. واقعیت این است که من هم اینقدر کار را بد نمی‌دانم. اما اگر بتوانید مصداق بگویید خیلی خوب است.

محسن باقری‌اصل: بله، حتما می‌گویم. شما بفرمایید.

مسعود آذرباد: من می‌خواهم از ماقبلش شروع کنم، با یک چارچوبی می‌خواهم جلو بروم، بعد با این چارچوب می‌گوییم درست است یا نه. من اول چارچوبم را مشخص می‌کنم. کلا برای من وقتی این کتاب منتشر شد بعنوان یک ریسک بهش نگاه کردم. فاصله خیلی کم است، یعنی ما هنوز در معرض کرونا هستیم و داریم باهاش زیست می‌کنیم، مثلا اینطور نیست که بگوییم دفاع مقدس است و تمام شده، الان ۵ سال ۶ سال یک سال ازش فاصله گرفتیم. و چون همچنان هستیم یک ریسک است.

**: ریسک؛ به خاطر نزدیک بودن به ماجرا؟

مسعود آذرباد: بله، حجاب نزدیکی است. به خاطر نزدیک بودن این حساسیت را دارد که آیا توانسته آن فضا را علی‌رغم نزدیکی چیزهایی را که لازم است برای ما بگوید یا نه، و برای چه کسی می‌خواسته این را بگوید. آیا این چیزی که دارد می‌گوید در چه سطح مخاطبی است؟ چون وقتی داریم کارهای آقای رایگانی را می‌سنجیم و می‌بینیم، می‌بینیم که این آدم برایش مخاطب عام خیلی مهم است. می‌خواهد یک طوری بگوید که…

**: منظورتان از کارهایش، ایهام و این کار است؟ یا باز هم کاری دارد؟

مسعود آذرباد: نه، همین دو تا، دغدغه‌اش این است که من برای مخاطبی می‌گویم که نمی‌خواهم او را دچار چالش کنم. دغدغه‌اش این است. من از خودش چیزی نپرسیدم

**: یعنی شسته و رُفته داستان را بگوید...

مسعود آذرباد: بله شسته‌رفته داستان را بگوید و برود جلو. حالا چقدر مورد قبول است.

**: این که تعریف دارد و بحثی روی این مساله نیست. اما مخاطب عام هم قصه می‌خواهد یا نمی‌خواهد؟ ماجرا می‌خواهد یا نمی‌خواهد؟

مسعود آذرباد: کجایش ماجرا نیست؟

**: به نظرم داستان شکل نمی‌گیرد. همراه شخصیت می‌آییم، یک جایی باید یک چالش‌ها و گره‌افکنی‌هایی داشته باشیم یا نه؟ این جزو مقدمات داستان است، یک جایی که ما بگویید چرا اینطور شد، چرا این کار را کردی، یعنی یک جایی یک استپ بزند مخاطب حالش عوض شود.

محسن باقری‌اصل: یعنی تا صفحه صد را مثلا، این جمله‌ای که در جریان کتاب بوده، تا صفحه صد به من بگویید سِیر ماجرا چیست، سیر کلی آن، در یک پاراگراف، بگویید این آدم رفت وارد این چالش شد، مابعدش هم بگویید سیر ماجرا چیست؟ یک آدمی هست آنجا که دکتر هم نیست، این آدم هیچ ویژگی دکتر را ندارد، خانم نرگس رزیدنت عفونی و این حرف‌ها، می‌رود در بیمارستان، همه هم غلط.

در شرایطی که در واقعیتِ ماه‌های اول مخصوصا، ما در شرایطی بحرانی برای بقاء هستیم حتی خود پرستارها، حتی ناشناختگی، گیچ بودن، همه اینها را نگاه نمی‌کند، می‌رود آنجا می‌خواهد چهار تا گلدان بگذارد؟

مسعود آذرباد: در فکر خرید گلدان‌ها است.

محسن باقری‌اصل: حتی کلمه رمانیتک هم برایش خوب نیست، می‌خواهم بدانم چه ماجرایی…

**: من می‌گویم واقعا تعداد گلدان‌ها در آن شرایط بحرانی هم عجیب است. الان کشته‌هایمان بیشتر است اما استرس آن دوران را نداریم، راحت‌تر داریم با هر چیزی کنار می‌آییم، استرس آن دوران چیزی نگذشته ازش، دوران قرنطینه بود، ما حتی می‌ترسیدیم نان از نانوایی محله بخریم. شرایط خاصی داشتیم. شما فرض کنید تعداد زیادی گلدان گل را که یک نفر هم نذر کرده می‌خواهد بیاورد به بیمارستان.

محسن باقری‌اصل: مرسی، مخاطب عام این نیست که، با توهمِ مخاطب عام، بگویید اوکی من به ماسک‌ها توجه نمی‌کنم، پس گلدان‌ها که می‌آیند، دیگر مخاطب عام می‌پذیرد. گلدان، گیاه، و موسیقی ـ کاری که آن خانم دارد آنجا انجام می‌دهد ـ و تمام موسیقی‌هایی هم که مثال می‌زند، خواننده‌های زنده و موجلایوود هستند، شاعری هم که شعرش را می‌آورد، یعنی لنگرودی، زنده است و کلا دکتر هم توجهش به لایو و اینستاگرام و… است. پس بیمارستان کو؟ به خاطر همین می‌گویم درباره کرونا نیست. اینها همه که وجوه بیرونی ماجراست. شما چرا داری شاعر زنده می‌آوری و شعر می‌آوری؟ و همه خواننده‌ها بهنام بانی و… مگر مخاطب عام این است؟ دوم اینکه مگر مخاطب ادبیات یعنی چی مخاطب عام؟

**: خودش نسبتش را با ادبیات فاصله می‌دهد.

محسن باقری‌اصل: من منتظرم بدانم داستان کرونایی کتابی که اسمش دوران کوران است، چیست؟

**: یک جملاتی می‌گوید که در آن ساختار نمی‌گنجد.

محسن باقری‌اصل: تازه جملاتش را هم باز غلط می‌گوید.

**: مثلا از آن پیرمرد راننده ـ خیلی برایم جالب است ـ می‌گوید مریض نیستی پس طبیبی؛ یعنی واقعا فقط مریض و طبیب می‌روند بیمارستان. پس همراهان چی می‌شوند؟ آنها مریضند یا طبیبند؟

محسن باقری‌اصل: بعد پیرمرد ازش می‌پرسد شما مریضی؟ رزیدنت عفونی می‌گوید الحمدلله نه. در آن وضعیت انسانی وقتی شما موقعیت را درک نمی‌کنی این را می‌گویی، در وضعیتی که یکسری‌ها مریض شدند، دکترِ داستان برگردد بگوید الحمدالله نه!؛ یعنی گور بابای بقیه.

مسعود آذرباد: نه، دارید نیت خوانی می‌کنید.

**: نه، من هم چنین برداشتی اصلا ندارم، الحمدلله یعنی می‌گوید شکر خدا مریض نیستم.

محسن باقری‌اصل: در کتاب چه کسی می‌گوید الحمدلله نه؟

**:  نرگس می‌گوید.

محسن باقری‌اصل: این زاویه دید و شخصیت مشفقانه‌ی یک دکتر نیست. مخصوصا دکترهایی که با وضعیت جدید و ناشناخته‌ای روبرو شده‌اند. اینجا هم جای به زبان آوردنِ الحمدلله نیست، خیلی راحت بگو نه، دکتر هستم. شاید گفتگوی خوبی در می‌گرفت. کتاب دکتر نمی‌شناسد.

**: وقتی می‌گویید دکتر در آنجا نمی‌گوید به نظرم درست است. اما در کل الحمدلله وجه منفی نمی‌تواند داشته باشد.

محسن باقری‌اصل: در واقعیت نه، در واقعیت، و وضعیت طبیعی ابدا الحمدلله وجه منفی ندارد، در واقعیِ داستان داریم صحبت می‌کنیم.

مسعود آذرباد: در داستان هم دارد نیت‌خوانی می‌شود به نظرم.

محسن باقری‌اصل: با کلمات نیت‌خوانی و هتاکی اصل حرفتان پیش نمی‌رود، حرفتان را بزنید.

مسعود آذرباد: من حرفی را ندارم.

محسن باقری‌اصل: ربع ساعت است نشسته‌ایم می‌گوییم قصه‌ات چیست، قصه این را به من بگویید. داستان و ماجرای این کتاب که در موضوع شناسنامه‌اش نوشته شده «داستان‌های فارسی—قرن چهاردهم، و بیرون هم داستان معرفی می‌شود چیست؟ اول تا آخرش چیست؟ یک پاراگراف دو پاراگراف بگویید.

**: جز اینکه آقای رایگانی الحمدلله به خاطر شرایط خوبی که دارد توانسته یک داستان ۵۰ ـ ۶۰ هزار کلمه‌ای را بنویسد و زود تحویل بدهد، طبق مصاحبه‌اش با روزنامه فرهیختگان چهار ماه بی‌وقفه، همه زمانش را گذاشته روی این کتاب؛ به این معنا که یعنی دغدغه‌ی دیگری نداشته و این خیلی خوب است، تمام توانش را گذاشته روی این کتاب و آماده شده؛ این خیلی  خوب است. اما از آن طرف چون نوشته‌اش، یعنی این ۵۰ ـ ۶۰ هزار کلمه، داستان نشده به نظر من یک طوری حیف است. کاش روایت می‌کرد.

محسن باقری‌اصل: غیرِ داستان هم نشده.

**: نه، تلاش می‌کرد برای یک روایت لُخت و بی‌واسطه از فضای داخل بیمارستان و حتماً می‌توانست موفق‌تر باشد، حجمش هم می‌توانست بیشتر شود یا کمتر شود، مهم نبود، مهم این بود که این کسی که با دو بیمارستان کرونایی رابطه داشت، می‌توانست برود آنجا، خودش آنجا در مصاحبه می‌گوید من از موقعی که مریض وارد اورژانس می‌شد می‌توانستم باهاش همراه باشم تا می‌مرد و می‌بردیم در سردخانه. خودش می‌گوید که این امکان را داشته است. اینطور نبوده که بگوید مثلا خواهرم در اورژانس بود فقط اورژانسی‌ها را دیدم یا در بخش راهم ندادند، یا من درکی از سردخانه بیمارستان و آنها که از دنیا می‌رفتند؛ نداشتم. خودش می‌گوید بررسی‌اش الحمدلله کامل بوده است.

در این فضا، نگاه کنید، شما هم در تعریف اولیه داستان می‌گویید این خانم رزیدنت عفونی مرخصی بوده، می‌آید و بیمارستان را درگیر با کرونا می‌بیند و مشغول می‌شود و می‌رود. درست است که نمی‌خواهیم داستان را لو بدهیم اما داستان همین است فقط. یعنی لحظات خاص نفس‌گیری را به وجود نمی‌آورد. من اینکه فرصت را مغتنم شمرده و در مورد کرونا نوشته و زحمت کشیده رفته بیمارستان را دیده این را تحسین می‌کنم، اما به نظرم با این مایه و با این مصالح می‌شد ساختمان مستحکم‌تر و بهتری ساخت که بتوانیم بهتر ازش دفاع کنیم.

محسن باقری‌اصل: به نظرم نمی‌توانست، چون هنوز نوشتن را تمرین نکرده و نیاموخته و باهاش درگیر نشده است. در بیمارستان رفته اما چون پیش‌نیازهای «دیدن» و «نوشتن» را نیاموخته نتوانسته چیزی ببیند، و نتوانسته بنویسد، کتاب ساده و روان و اینها نیست‌ها…

**: البته در مورد فیزیک جملات، یا توان نویسنده است یا ویرایش‌های بعدی که شده، من در خواندن داستان به بن‌بست فاحشی نخوردم، به دست‌انداز فاحشی بر نخوردم، به نظر من متن روان است.

محسن باقری‌اصل: روان است یعنی چی؟

**: فیزیکش درست است دیگر، یعنی ویرایش شده است.

محسن باقری‌اصل: روان که فیزیکِ درست نیست، من الان از جاهای مختلف کتاب مثال‌های زیادی برایتان می‌آورم ببینید کجای فیزیکش درست است یا غلط است. شما رفتی در بیمارستان، داری یک متن داستانی می‌نویسی، اما مشکل اصلی‌ این است که نمی‌دانی چه کلمه‌ای را در چه جمله‌ای باید گذاشت، تا نثر شکل بگیرد.

مثلا در صفحه ۶۹ و ۷۰، «ابعاد روانی مسأله» و «تنش مضاعف»؛ «آفرین. چون دکتر شکوری ابعاد روانی مسئله رو شناخت داره. فهمیده توی شرایطی که این بیماری ایجاد کرده، تنش مضاعف نباید صورت بگیره!» اصلا فکر نکنید از اخبار دارد می‌گوید، دارد نقل قول مستقیم دیالوگ می‌آورد. «شامل»؛ «اکثر پیام‌ها شامل توصیه‌های مهم جهت پیشگیری از بیماری است...» (صفحه ۲۵)، این شامل و جهت، وقتی است که پیام‌های تلگرامش را دارد می‌خواند. ـ‌کلمات را ببینید ـ «استناد»، «بطن جامعه»؛ «ترس و واهمه از این ویروس بدقلق و نوظهور، در بطن جامعه ریشه دوانیده است. (صفحه ۷۱). «یاد نگرانی‌های مادر می‌افتم که دوباره به من منتقل شده» (صفحه ۲۴). «‌مامان تعریف می‌کرد هایپرمارکت‌ها جای سوزن انداختن ندارند! قیمت بسیاری از اقلام به دلیل تمام شدن موجودی‌شان سر به فلک کشیده‌اند» (صفحه ۷۲)؛ با فرض اینکه هایپرمارکت‌ها! در یک محله یا خیابان- که معلوم نیست در داستان کجاست-انقدر نزدیک هم باشند که مادر بگوید «هایپرمارکت‌ها»!، استعمال «اقلام» و «موجودی» یعنی عدم مواجه کسی که این متن را نوشته، وقتی می‌بینیم صفحه ۲۴۴ نوشته «ای بابا... ببین تورو خدا! یکی اون سر دنیا خفاش می‌خوره، تاوانش رو ما باید پس بدیم»، صفحه ۱۱۴ نوشته «خب این‌بار ابعاد مساله بزرگ‌تره» صفحه ۲۷۳ نوشته «وضعیت بحرانی شده است و تاثیرات عمیقی[!] روی کسب‌وکارهای مختلف[!] گذاشته. «افرادی که مستاجراند، توانِ[ِکسره‌های بی‌مورد]پرداخت اجاره‌ها را ندارند» یا در ادامه « تهران خلوت شده ولی هنوز هم عده‌ای از مردم داستان را جدی نگرفتند! آن‌ها رعایت نمی‌کنند و به همین علت هم رشد صعودی این بیماری متوقف نمی‌شود، چون مهم‌ترین عامل شیوع هم همین است. بزرگترین چالش موجود این است که مرزِ بین جدیتِ موضوع و در عین حال ترسناک نبودنِ آن، مشخص نشده است...»

این‌ها فارغ از اینکه هیچ کشفی از واقعیت که جذابیت نوشته شدن را داشته باشد ندارند، ناتوانی در هضم اخبار و اطلاعات و دیالوگ‌هاست، بازی آموزش‌ندیده با کلمات نتراشیده‌ی غیر داستانی و غیر ناداستانی و غیر جستاری و حتا غیر مقاله‌ای ... است. جمله‌هایی است که این کلمه‌ها را پس می‌زنند، و کلمه‌هایی که این جمله‌ها را. دقیقا مشهود است کسی نوشته که باید برود ابتدائیاتِ نوشتن را یاد بگیرد و تا اطلاع ثانوی تحت تعلیم باشد تا کم‌کم در روند آموختن متوجه شود چطور می‌شود روان نوشت، نه هر کلمه‌ای که صرفا در ذهن تلنبار شده را در قالب جمله‌های تلنبار شده تا شکل نثر روایی را حین تمرین متوجه شود.

یا صفحه ۲۷۷ ذوق‌زده از سلبریتی‌ها، متن سخنرانی مثلا دکتر کتاب را ببینید: « ببینید تاثیر رسانه رو دست‌کم نگیرین. همه‌چی دست رسانه‌ست. الان اینجوریه که با لو رفتن یه ویدیو، جنگ اتفاق می‌افته. با انتشار یک فایل صوتی، رئیس‌جمهور یک کشور بزرگ استیضاح میشه! یه فریم عکس می‌تونه یه جریان اجتماعی راه بندازه! کلا رسانه می‌تونه شرایط رو هدایت کنه و به هر سمتی که دلش می‌خواد ببره. متاسفانه سواد رسانه‌ای ماها خیلی کمه و نمی‌تونیم اون‌طور که باید ازش استفاده کنیم! تهِ استفاده از رسانه اینه که یه گزارش می‌گیرن، با آهنگ‌های تکراری و حرف‌های کلیشه‌ای که آقا مواظب باشید و از این حرف‌ها...»

فاجعه اینجاست که سلبریتیِ در ابتدای صفحه را پانویس صفحه می‌کند و توضیح می‌دهد، تصورش از مخاطب عام واقعا چیست؟ این در صورتی مضحک و ناشیانه می‌شود که ما بیاییم زیرنویس کنیم در پاورقی یکسری از کلمات را، یک مقدار بد نیست، برای مخاطب عام نوشته دیگر، مخاطب عام الان نمی‌داند سلبریتی چیست؟ یا لایو نمی‌دانم چیست؟ اینها در کتاب زیرنویس می‌شود، اما کلمه استیبل را که ممکن است برخی مخاطب‌ها معنایش را نداند و یا کلمه فورس، برایش پاورقی وجود ندارد. چون مهم نیستند، با اینکه مهم هستند. همین نشان می‌دهد کسی که اسمش روی جلد کتاب است وقتی دارد لایو و سلبریتی را در پاورقی توضیح می‌دهد، همین‌ها برایش مهم است که ربطی به کرونا و وضعیت انسانی‌اش ندارد. همه ارجاعات هم به خواننده‌های لزوما زنده است، و آن شاعر هم که شعرش در کتاب می‌آید و حتما هم زیرنویس می‌شود نیز باید از بین زندگان انتخاب شود، فورس بودن و مساله بودن کرونا که کتاب اسمش را یدک می‌کشد هیچ اهمیتی نداشته، و خیال‌پردازی‌های بعد از انتشار کتاب فقط مهم بوده است.

اینها هیچ کدامش داستانی که نیست در کانتکس، هیچ، مخصوصا وقتی می‌رود در کانتکس که بدترش می‌کند، تازه من اینها را می‌آورم بیرون می‌گویم داستانی نیست یک مقدار… وقتی به اخبار مراجعه می‌کند جمله را ببینید: «نابسامانی‌های مختلفی که به علت کمبود مواد بهداشتی در کشورهای مختلف ایجاد شده است...»، (صفحه ۹۵) پشت‌بندش « در این میان دلِ تنگ من هوای تو را می‌کند.»

**: خب این فاصله می‌گیرد از داستان. منظور من این است که خود جمله را به روانی می‌شود خواند و فهمید. اما این که کارکرد داستانی ندارد، یک چیز دیگر است.

محسن باقری‌اصل: کارکرد چی را دارد؟

**: اما کار ویرایش شده است؟ دست اندازهایش گرفته شده.

محسن باقری‌اصل: ویرایش ادبی نشده، کارکرد غیرداستانی دارد؟

**: کارکرد مقاله ای دارد، وسط مقاله. مقاله هم نوشته است دیگر.

محسن باقری‌اصل: یک موقع شما دارید در خبر می‌خوانید این روان هست، یک وقت دارید یک متن گزارشی می‌خوانید برایتان روان است. کلمات را داشته باشد ـ من می‌خواهم بگویم نانویسنده است یعنی این: «به علت خستگی کادر درمان و لزوم جایگزینی نیروها افراد داوطلب از رشته‌های دیگر در محیط اورژانس و بیمارستان حضور دارند.» (صفحه ۲۲۵)

**: من می‌دانم شما چه می‌گویید. می‌گویم جمله ویرایش شده و روان است.

محسن باقری‌اصل: ما نباید تعریف نوشتن را گَل و گشاد کنیم، وگرنه بسیاری از چیزهایی که در اینستاگرام هم خیلی‌ها دارند همینطور می‌نویسند، آنها هم نوشته توی گیوما روان هستند.

**: واقعیت این است که روان‌نوشتن در همین سطح خیلی کار ساده‌ای نیست. یک جمله ویرایش شده‌ای که فعلش جای خودش باشد، مفعولش جای خودش باشد، این چیز کمی نیست که الان هر کسی بتواند انجام بدهد. جمله‌ی یک مرحله قبل از ادبیات. اما این در ساختار داستان نمی‌گنجد. مناسب یک متن خبری است، مناسب یک مقاله معمولی است، این درست. من به نظرم کار از نظر ویرایش و کم دست‌انداز بودن برایش زحمت کشیده شده ولی این جمله‌ها وسط داستان توی ذوق می‌زند که عه این چرا اینطور دارد می‌گوید.

محسن باقری‌اصل: کسی که نمی‌تواند تشخیص بدهد چه جمله‌ای را در چه موضوعی، چه قالبی، چه کتابی باید گذاشت، این یعنی با ابتداییات نویسندگی...

**: باید تجربه کسب کند و یاد بگیرد.

محسن باقری‌اصل: بله، حرف این است، نمی‌تواند تشخیص بدهد دیگر. فقط هم این چند جمله نیست، کتاب پر است از این‌ها.

**: وسط داستان یک‌باره این جملات توی ذوق می‌زند، می‌گویی عه این جمله این جا چکار می‌کند، این که به ساختار داستان نمی‌خورد. اینها درست. اما به نظرم تجربه بیشتر می‌تواند آقای رایگانی را که به طور اتفاقی این دو کتابش پشت سر هم شده و یک مقدار هم پرفروش شدن کتاب اول به کتاب دومش کمک کرده، این را به مرور زمان در کتاب بعدش انشاالله اصلاح می‌کند. اینکه ما جلسه نقد برایش می‌گذاریم به خاطر همین است که بیاید کتابش را با این نگاه جملات غیرداستانی و جملاتی که کارکرد داستانی ندارند، ویرایش کند و در نوشته‌های بعدی‌اش لااقل جمله‌ای که می‌خواهد بیاورد شأن داشتانی داشته باشد.

آقامسعود! آقای رایگانی ریسک کرده شخصیت اصلی‌اش را زن قرار داده، دختر جوانی که در آستانه ازدواج است. به نظرتان از این منظر موفق بوده؟

مسعود آذرباد: ببینید یک نکته کلی‌تر می‌خواهم بگویم، این کار چون تعدد شخصیت زن دارد انرژی‌ها تقسیم شده. به یک حد خاصی رسیده اما چون انرژی زیاد بوده نتوانسته روی همه‌شان متمرکز شود.

**: آقای رایگانی مجرد است؟

مسعود آذرباد: نخیر، متاهل است.

**: چند سال است که متاهل است؟

مسعود آذرباد: بچه دارد، حداقل سه چهار سال باید باشد.

**: من حتی فکر می‌کردم مجرد باشد، شناختش از زن ماقبل ازدواج است. البته الان اینکه شما گفتید خیلی گسترده شده، اما اساساً انگار زن ندیده.

مسعود آذرباد: یعنی احساس می‌کنی شخصیت زنِ داستانش مرد است؟

**: نمی گویم مرد است، اما زن نیست.

مسعود آذرباد: پس چیست؟

**: یک چیزی است که نوشته اسمش را گذاشته نرگس. یک موجودی که اسمش نرگس است.

محسن باقری‌اصل: اصلا موجود هم نیست، یک اسمی گذاشته آنجا، اسمش را گذاشته نرگس، همین.

**: واقعا نیاز دارد زنانگی بریزد در داستانش.

مسعود آذرباد: مثلا چی دوست داشتید که نبود؟

**: در این فضا ترس ویژه‌ی زنانه، اضطراب ویژه زنانه، حتی خباثت ویژه زنانه، جز یک جایی که به جای تلفن زدن پیام می‌دهد به مادرشوهرش که مثلا یک مقدار می‌خواهد خباثت زنانه را نشان دهد، من احساس می‌کنم که واقعا اگر اسم نرگس را از توی داستان سرچ کنی و نرگس را برداری، اصلا اسم ندهی، نیازی هم نیست که شخصیت اسم داشته باشد در داستان، یک شخصیت راوی داستان است بدون اسم زن، اگر این اسم را برداریم، فقط فامیلش را بگذاریم، آقا یا خانم علوی، یا آن را هم برداریم، واقعا می‌شود از فضای داستان فهمید این پرستار یا دکتر زن است یا مرد است؟ این یک شاخصه است، می‌توان فهمید؟

مسعود آذرباد: من با چیزهایی که الان در ذهنم دارم بله، یک سری توصیفات.

**: می‌شود یکی‌اش را به ما بگویید؟

مسعود آذرباد: غیر از توصیفات ظاهری منظورتان است؟ زن بودنش را یا زنانگی‌اش؟

**: توصیف ظاهری یعنی چی؟ یعنی می‌گوید روسری اش را صاف کرد؟

محسن باقری‌اصل: دست کردم در موهای بلندم، این را مثلا نوشته...

**: این که نه، یک چیز درونی‌تر یعنی داستانی‌تر.

مسعود آذرباد: من حسادتش را احساس کردم در داستان، یا شاید واقعا من زن را نمی‌شناسم بعد از ۵ سال ازدواج. این هم هست.

**: البته من بعد از ۲۰ سال ازدواج هنوز هم زن را نمی‌شناسم، ما همه در نشناختن زن مشترک هستیم، درصدش یک مقدار کم و زیاد می‌شود. اما واقعیت این است که من می‌گویم اگر اسم نرگس را برداریم از روی داستان، آخرش مخاطب نمی‌فهمد که این دکتر زن بود یا مرد.

مسعود آذرباد: من این لطافت را احساس کردم، زنانگی را احساس کردم.

**: آنجا که با آن بیمار افغانستانی صحبت می‌کند مثلا؟ یا کجا؟ یا جاهایی یک دیالوگ‌های راحتی دارد آدم احساس می‌کند مرد دارد صحبت می‌کند. مثلا یک زن در دیدار اول می‌تواند اینقدر راحت باشد با مخاطب و بیمارش، در آن وضعیت پراسترس، اینجا احساس می‌کنم که این مرد است که راحت رفته و شغلش را می‌پرسد. یک مقدار از این منظرصحبت کنیم. آقای باقری‌اصل! نظر شما در مورد زنانگی اینداستان چیست؟

محسن باقری‌اصل: درباره دکتر نرگس در کتاب؟ چون باید با کارهایش بگویم دکتر است دیگر. شخصیت اصلی کتاب دکتر نرگس راوی است. من توضیح می‌دهم که نه دکتر است، نه زن است، نه راوی درستی است و چقدر مشکل دارد. راوی داستان قهرمان داستان است به ظاهر. یعنی نمی‌گویم توانسته قهرمان را در بیاورد، راویِ از خود متشکر است، یعنی چی اصلا راوی است؟

**: راوی به معنای شخصیت اصلی؟ یا پهلوان؟

محسن باقری‌اصل: نه دیگر، شخصیت اصلی است. در کتاب راوی دارد از خودش تعریف می‌کند، می‌گوید همه چی منم، همه کارها را من انجام دادم، من رفتم یک بیمارستان بی روح را با آوردن گیاه در بیمارستان و پخش کردن موسیقی فلان. چطور ما داریم داستان می‌نویسیم. نویسنده نمی‌داند چه کسی را باید انتخاب کند برای تعریف کردن از چه کسی. آیا هیچ دکتری می‌آید ـ در عالم واقع ـ از خودش الان تعریف کند در این وضعیت. اگر بیست سال دیگر منتشر شده بود یک طور دیگر حرف می‌زدیم یا ده سال دیگر؛ الان داریم منتشر می‌کنیم، برای بازار هم داریم منتشر می‌کنیم. می‌خواهم بهت بگویم چرا دکتر نرگس کتاب دکتر نیست. اولا اینکه آدم از خودمتشکری است، سه تا نقل قولش را می‌گویم:

صفحه‌ی ۲۳۹، «حساب روزهایی که آف بودم و در بیمارستان ماندم از دستم در رفته‌اند». صقحه‌ی ۱۳۱، «حتما خاطرت هست که در خرید و چینش وسایل خانه، چقدر حساسیت به خرج دادم...». صفحه‌ی ۷۴، «من همان نرگسی هستم که دو ساعت پیش با جدیت در بخش مراقبت‌های ویژه مشغول بودم اما حالا...». صفحه‌ی ۹۳، برادرش حالا تعریف می‌کند( البته روایت راوی است) «همین دیگه! تو خودت رو می‌کُشی، ولی آخرش افتخارش می‌شه برای اونا!» یعنی تعریف و تمجید کردن‌های خود شخصیت داستان از خودش، چون دکتر گذاشتی شخصیت اصلی داستان را، دکتر را اگر تعریفی و تمجیدی است تو باید ازش تعریف بکنی، یک کاراکتر دیگر بیاید ازش تعریف کند، خیلی ناشیانه است، راوی دکتر در داستانِ کرونایی مگر می‌آید از خودش اینقدر تعریف کند، هیچ کس اینقدر تعریف نمی‌کند، نماینده مجلس را می‌زند، فلان دکتر هم که بد است، فقط من خوبم. صفحه‌ی ۱۹۳، حالا شوهرش هم می‌آید، می‌گوید «بیمارستان خوشگلی دارید! رنگارنگ و پر از گیاه! والا سوئیس هم همچین بیمارستان‌هایی نداره...! معلوم نیست کارِ کدوم خانم دکترِ با سلیقه‌ای بوده که این‌جوری همه‌جا رو به هم ریخته! لبخند می‌زنم...»

یا دخترانگی و زنانگی؛ شما الان جلوی چند تا خانم که دخترانگی دارند، زن هستند، متنفر هستند برای اینکه بخواهید نقل قول زنانه بیاورید «وای» بگذارید اول جمله‌ای و بگویید این زنانه یا دخترانه است، اینطور جمله‌ای نوشته «وای نوید داری سربه‌سرم می‌ذاری؟» همین است که شما می‌گویید من احساس زن بودن نمی‌کنم، چون می‌فهمید این تقلبی و باسمه‌ای است.

چون گفتید باید مثال‌هایش را آورد، صفحه‌ی ۱۴۹، باز دوباره دارد بجای فضاسازی صرفا خودش از خودش تعریف می‌کند؛ «عمیقا احساس شعف و آرامش می‌کنم. فکرش را هم نمی‌کردم که آن فضای سرد و بی‌روح جایش را به فضایی گرم و دوست‌داشتنی بدهد.»

همه این تعریف‌ها را هم دارد زمانی می‌کند که ما می‌بینیم هیچ تغییر و تحولی دارد آنجا انجام نمی‌دهد. اینکه من بنویسم او این کار را کرد که نمی‌شود فضاسازی، یا حتی تغییر.  

**: باید نشان بدهد.

محسن باقری‌اصل: تصویر، کلمه‌ها و جمله‌های تصویری می‌خواهد. تعدادشان در یک صحنه هم مهم است. شروع و پایان و اوج صحنه مهم است و خیلی چیزهای دیگر. که اصلا نداریم. نرگس علوی که در واقع نه دکتر است و نه زن، می‌خواهد به مادرشوهرش خبر بدهد که پسرش( شوهر خودش و پسر مادرشوهرش) مریض شده اما هنوز معلوم نیست کرونا دارد یا نه. صفحه‌ی ۱۷۹ کتاب، دیالوگ را ببینید که چطور می‌گوید، متوجه می‌شوید طرف نه بویی از دکتر بودن برده نه زن بودن

«ببینید مامان جان باید یه موضوعی رو بهتون بگم.

لبخند روی صورتش کم‌رنگ می‌شود. عینکش را درمی‌آورد و چشمانش را کمی ریز می‌کند. می‌پرسد:

- چه موضوعی عزیزم؟...

- درباره محسنه...

- محسن چی شده مگه؟

- چیزی نشده! اصلا نگران نباشید. من خودم هم چند ساعته باخبرم.

- از چی با خبری نرگش؟!...

- ببینید الان خوبه به خدا! چیزی نیست... وقتی شاه‌میرکوه بود، کمی تب کرده بود و علائم سرماخوردگی داشته. حالا که برگشته، یه سر اومده پیش ما..

- وای یا خدا... یا امام هشتم... ( دستش را محکم روی پایش می‌کوبد و چهره‌اش به هم می‌ریزد...)

- نه نه... مامان جان اجازه بدید من تموم کنم حرفم رو... اومده بیمارستان ما، بچه‌ها ازش تست گرفتن خدا شاهده هنوز جوابش نیومده. علائمش به کرونا نزدیکه ولی توی همین دوسه هفته کلی آدم داشتیم که بعد از تست، فرستادیمشون برن خونه...[...]»

 اگر در داستان قرار بود مادرشوهر را یک عروس زجرکُش کند دیالوگ بدی نبود، اما اینجا ناشیانه نوشته شده، و قرار نبوده خباثتی در کار باشد. اوکی صرفا بخاطر زن یا دختر بودن ممکن است نتواند درست خبر را اطلاع بده، اما دکتر بودنش چه؟ در ادامه راوی می‌گوید واقعاً پدرشوهرم خیلی خوب می‌تواند آرام کند مادرشوهرم را. بروید ادامه‌اش را ببینید، آن آرام کردن مفروض و  ناشیانه را ببینید. نگاهمان به زن چیست، خودمان را مسخره نکنیم. یعنی اتفاقا به نظر من منتقد اصلی این کتاب دخترها می‌توانند باشند.

**: همانجا می‌گوید دستش را محکم روی پایش می‌کوبد و چهره‌اش به هم می‌ریزد. این چهره‌اش به هم می‌ریزد یعنی چی؟

محسن باقری‌اصل: احتمالا با هر حرکت دست روی پا صورت به هم می‌ریزد! حالا گزارش معاینه‌ی مثلا دکتر کتاب را ببینیم ـ دکتر است دیگر ـ کلا در مورد بیمارها، هیچ بیماری را برای یک لحظه هم در کتاب نمی‌تواند ببیند، مثلا در کتاب مدام می‌گوید سرفه‌های خشک می‌کرد، تبش بالا بود. با اینکه این اسم‌هایی که می‌گویم در کتاب آمده، کتاب دوران کوران واقعا ایزوله ندارد، دوران کوران آی‌سی‌یو ندارد، دوران کوران مکان ندارد، اینکه من وارد بیمارستان شدم مکان است؟ این‌ها را وقتی نداشته باشد چطور اسمش دوران کوران است؟

**: در مورد بیمارستان، جز لابی اولش که یک جایی را می‌گوید که مربع شکل است، دیگر فضاسازی نمی‌کند.

محسن باقری‌اصل: فضا پیشکش، فضا که یک مقدار کار سخت‌تری است ساختنش، می‌توانستیم بگوییم عجله کرده و فلان. مکان عمومی، بگو اینجا مکان است. شما می‌دانید که وقتی بنویسید من وارد بیمارستان شدم رفتم پشت کانتر، این مکان نیست دیگر، یک تصویر معمولی از آنجا حداقل باید داد، من که آنجا نیستم. بیمار هم که نداری، هیچ تلاشی هم نکرده‌ای که ما تصاویری از پرستارها یا دکترها هم داشته باشیم. از همین جهت می‌گویم کتاب درباره‌ی کرونا نیست، خب درباره چی است؟ کلا ذهن نانویسنده درگیر این است، یعنی لایوی که نرگس در انتهای کتاب می‌خواهد بگذارد برای مردم ایران! که سلام و فلان؛ صفحه‌ لایوش را هم نگاه می‌کنیم، نه در لایوش چیزی می‌گوید، جلسه‌ای که مثلا قرار است رییس بیمارستان بگذارد درباره‌اش صحبت کند، رییس بیمارستان در وضعیت کرونایی می‌آید آنجا، نمی‌آید جلسه بگذارد، می‌آید دم در بچه‌ها خسته نباشید، بچه‌ها خسته نباشید؛ همین. اینجا رییس بیمارستان دعوتشان می‌کند سخنرانی می‌کند، سخنرانی پوچ، هیچی در آن نیست، نه حرف دکتری و حرفه‌ای در آن است نه هیچ‌چیز دیگری «خدا قوت شما مثلا مثل زنان جبهه بوده‌اید، چرا؟ چون کار بیرونی می‌خواهد انجام بدهد با کتاب. ابدا مسأله‌ی نوشتن ندارد.

گزارش معاینه‌اش فاجعه است. لایوش صفحه‌ی ۲۸۰ است، ببینید. سلام مردم ایران.  یک جمله دیگر هم بگویم. من می‌خواهم بگویم اینقدر کتاب درباره کرونا نیست، درباره حواشی کرونا هم نیست که یک نکته وحشتناک؛ این خانم دکتر است دیگر، خانم دکتر نرگس رزیدنت عفونی، مردم واقعاً دغدغه بیشتری دارند نسبت به آن کسی که بیمار است و حتی آشنای نزدیکشان هم نیست. این مثلا دکتر کتاب هیچ دغدغه‌ای نسبت به بیماران کرونایی ندارد، عامدانه هم این را ننوشته که دکتری نشان داده شود که دغدغه‌ای نسبت به بیماران ندارد. مثال می‌زنم، انتهای آخرین خط صفحه‌ی ۷۲ و اوایل صفحه‌ی ۷۳، مدام هم می‌گویند عاشقانه‌ای درباره کرونا، عاشقانه‌اش ببینیم چیست؟ اصلا حتی فرض کنیم جمله‌ها خیلی دقیق و فنی و فرمی نوشته شده‌اند «نمی‌خواهم باور کنم که دیگر مثل سابق نمی‌توانمی فارغ از درس و بیمارستان، هر طور می‌توانیم وقتمان را خالی کنیم و مشغول قدم زدن در پارک ملت باشیم یا به تماشای فیلمی در سینما بنشینیم یا مشغول خوردن پیتزایی مخصوص در پاتوق همیشگی خودمان باشیم!»

قبلش اوایل صفحه ۷۲ صرفا نوشته شده(و البته راوی می‌گوید)«انگار شهر مردگان را به نظاره نشسته باشی...» اوکی شهر مردگان و تو هم دکتر، مردم دارند می‌میرند و دکتر به فکر پیتزاخوری است؟! این است عاشقانه‌ای! که می‌گویند. ندیدن شفقتِ حتی یک دکتر یا پرستار. این‌ها حاصل یک ذهن لوس و نُنر است که نوشتن هم بلد نیست.

مردم دارند می‌میرند و از این حرف‌ها؛ خب توقع داریم یک مقدار آن را بروی جلو دیگر؛ دلش برای رفتن به پاتوق همیشگی‌شان تنگ شده. به نظر من نمی‌توانسته آنها را بنویسد، نمی‌توانسته بیمارستان را بنویسد با اینکه قصدش را قطعا داشته، از وضعیت شهر برای این ناخوش نیست که مردم دارند می‌میرند، برای این است که از پیتزا خوردن در پاتوق همیشگی‌شان و «مشغول قدم زدن» در پارک و تماشای «فیلمی» محروم شده. یک نگاه میان‌مایه و غیرانسانی و به شدت غیر مخاطب عامی. عاشقانگی!. این ابتذال است. این یعنی برای مخاطب عام هم نیست، مخاطب عام دغدغه‌اش آن روزها بعد از بقاء این بوده و است که مشکل الان دقیقا کجاست، مشکل در بیمارستان کجاست؟ اگر ماسک گیر ما نیاید... ما واقعا نان را چطوری می‌خواهیم بخوریم، آیا نانوا دستش بخورد به نان یا دستش نخورد، از کدام نانوایی بگیریم؟ مخصوصاً اوایلش در اسفند بود، اصلا مسأله بقا است، فقدان پیتزا دارد گیاه می‌آورد...

**: به نظرم آسودگی خیالش به دوران الان شبیه است، اما از نظر روایت دارد آن موقع را می‌گوید. آن موقع واقعاً وضعیت خیلی استرس‌دارتر و پرتنش‌تر بود و می‌گویم همان صحنه‌ای که تعداد بالایی گیاه در گلدان برایش می‌آورند، قرار است فردا صبح اول وقت برایش بفرستند، خیلی آدم را با چالش مواجه می‌کند.

محسن باقری‌اصل: و اینکه داستان است و واقعی نیست و این حرف‌ها هم مشکلش را حل نمی‌کند. شما گفتید گیاه می‌آورند، وانت هم گلدان‌های گیاه‌ها را می‌آورد، اوکی؟ درست است؟ آنجا به عنوان نویسنده چکار می‌کند؟ مثلا خانمِ مثلا دکتر دوران کوران، آنجا نانویسنده چون نمی‌تواند توصیف کند، اولا می‌گوید صد گلدان، و ده‌ها گلدان. به آن ایده اصلی مورد نظر خودش که قرار است فضای بی‌روح را گرم کند احترام نمی‌گذارد، یعنی نمی‌تواند، چون نیاز به توانایی حداقلی در نوشتن است. اول اینکه عکس می‌گیرد آنجا از وانت، توصیف چرا نمی‌شود؟ حداقلش دیگر صحنه‌ی پایین آمدن گلدان‌های گیاه است، آن نگاه فقدان پیتزاخوری حین مرگ مردم می‌گوید نیروهای خدماتی می‌افتند به جان گلدان‌ها.

**: رقص چطور؟

محسن باقری‌اصل: رقص، رقص هم دارد در کتاب دیگر، دکتر می‌آید.. هیچ درکی نمی‌تواند، من یک جمله راجع به رقص بگویم و واقعا اینجا را کات می‌دهم. ما الان می‌بینیم، من یک سوال دارم، از زاویه دید یک نویسنده برخی دکترها و پرستارها برای چی می‌رقصیدند آنجا؟ دکترها نه؛ پرستارها اساساً، چه درکی داریم از اینها؟ چه بصیرتی داریم؟ یک جایی اینجا اینقدر نمی‌داند می‌خواهد بگوید اینها از سر بیکاری نیست که دارند می‌رقصند، یا این رقصه می‌آید در اینستاگرام خیلی فلان می‌کند.

**: ویدیوهایش منتشر می‌شود.

محسن باقری‌اصل: پزشک دراماتیزه این است، پزشک، پرستار در بیمارستان وقتی با ماسک دارد می‌رقصد یکی از دلایلش این است: شعف دارد نسبت به اینکه می‌تواند جان یک بیمار را نجات داده، یکیش این است. یک جا ممکن است… شرایط جامعه آنقدر بهم ریخته

**: در حال شکست پناه بیاورد به رقص.

محسن باقری‌اصل: مرسی، این یک معنی است، رقص خردادیان که نمی‌کند، حتی اگر با آهنگ خردادیان در اسفند و فروردین و اردیبهشت برقصد.

**: باید برسیم به آن حس. آقای آذرباد! یکی از ویژگی‌های شما این است که کتاب داستان، داستان‌های ژانر و ترجمه‌های خوب زیاد می‌خوانید، برای شما با این حجم زیاد از خواندن، این داستان چه نقاط ضعف و قوتی داشت؟

مسعود آذرباد: من آن موقع هم بهش گفتم، اول می‌گویم محدوده تغییر من را در نظر داشته باشید.

**: فقط نظرت را به عنوان یک مخاطب

مسعود آذرباد: من دوست داشتم فضایش، مثلا بخواهم مثال بزنم: فقط پرستاران باشد.

**: به جای دکتر برود در فضای…

مسعود آذرباد: نه، آن فضای فیلم پرستاران که سریالش را می‌گذاشتند. من اینطور کارها را کم و بیش دیدم، خواندم، فضا یک طوری است که اینقدر دیتیل می‌آید، متناسب، نه اینکه مقالات پزشکی از داخل رمان در بیاوری، آنقدر می‌گوید که تو احساس کنی جای او نشسته‌ای.

**: یا کنارش ایستادی حداقل.

مسعود آذرباد: بله، اما همین چیزهایی که گفته، نمی‌گوییم هیچی ندارد، اما چیزهایی که گفته کم است. به نظر من نویسنده به این نتیجه رسیده است که بیشتر از این اگر بگویم ممکن است مغلق بشود، که به نظر من اشتباه است.

**: یعنی کار سنگین شود و قابل درک نباشد.

مسعود آذرباد: بله، یک مقدار سخت‌خوان باشد. احساسات هم کم می‌گذارد، در درونیات هم کم می‌گذارد. اینکه می‌توانست داستانش را جالبتر بکند. در رابطه‌اش با شوهرش خیلی رابطه ‌کم‌عمقی می‌سازد. یعنی آن وجه عاشقانه‌اش را می‌توانست…

**: می‌گویی وجه عاشقانه‌اش کم است؟

مسعود آذرباد: بله، خیلی دستش بازتر بود وقتی خودش را در مواجهه با مرگ می‌بیند. اول خودش دارد می‌رود در دل مرگ، مجبور است آنجا کار کند. پس حالا باید قدر شوهرش را بیشتر بداند و بیشتر دلتنگش شود و بیشتر عاشقانگی کند. از آن منظر. بعد هم شوهرش. اینها به لحاظ احساسات فارغ از آن اطلاعاتی که می‌گویی، این هم در نیامده.

**: یک سوال در ذهن من شکل می‌گیرد، دوران کرونا از همان اولی که شروع شد، در بازه‌های زمانی مختلفی تعریف شد، بعضی گفتند تا سه ماه دیگر درگیریم، بعضی گفتند تا شش ماه دیگر درگیریم، الان سازمان بهداشت جهانی دارد می‌گوید ده‌ها سال. اگر کتاب در حقیقت یک شمایی از ده سال به ما می‌داد، یا حتی یکی دو سال به ما می‌داد، می‌توانستیم از کلمه دوران در کتاب استفاده کنیم، اما ما داریم حتی کوچکتر از لحظه را می‌بینیم در داستان. این انتخاب اسم دوران برای کتاب با این محتوا و با این بازه‌ی زمانی درست است؟

مسعود آذرباد: اطلاعاتی که بعداً آمده را در کتاب بار می‌کنیم، من کاری به اصل حرفتان ندارم.

**: من سوالم واقعا خام است؟

مسعود آذرباد: چون این دیتایی که دارید می‌گویید را طبیعتاً نویسنده موقع نوشتن کارش نداشته.

**: اصلا بدون آن دیتا، اصلا در انتخاب اسم «دوران کوران» دوران یک بازه زمانی مفصلی را می‌طلبد. چرا؟ خود نویسنده به نظرت این را انتخاب کرده؟ شما می‌پسندید که ما به یک کتابی در یک بازه زمانی کوتاه بگوییم «دوران کوران» و بعد خود کوران هم یک کلمه نسبتاً بزرگ و ثقیلی است به لحاظ معنایی. می‌خواستم حس خودتان را بگویید در حقیقت، من هیچ حس خبری یا اطلاع حاشیه ای ندارم. شما چطور آقای باقری‌اصل؟

محسن باقری‌اصل: دقیقا مشکل اساسی کتاب از اسمش شروع می‌شود. یعنی ما از جلد باید شروع کنیم، برسیم به اسم، البته روی جلد شما صحبت می‌کنید می‌دانم. دوران کوران، انتخاب کردن این دوران، اصلا انتخاب کردن این اسم متوّهمانه‌ای است. یعنی واقعا نویسنده‌های حرفه‌ای را هم اگر نگاه کنیم، خیلی سخت می‌توانند خودشان را قانع کنند برای یک مقطعی بیایند بنویسند ما یک رمان می‌نویسیم دوران فلان. این شتاب‌زدگی در فکر و جوزدگی خودش را و تازه هنوز نوشتن بلد نیست هم هست «دوران»، اصلا نقد من از خود کلمه اسم شروع می‌شود.

**: من چیزی که به ذهنم می‌آید این است که آقای مرحوم گلابدره‌ای داستان می‌نویسد در مورد روزهای منتهی به انقلاب. داستان پر است از تنش‌ها و ماجراها. چون خانه‌اش کرج است و مجبور است هر روز برود و بیاید و در مسیر انقلاب و خیابان آزادی قرار می‌گیرد. آنجا نمی‌گوید دوران انقلاب، می‌گوید «لحظه‌های انقلاب». یعنی باز با توجه به اینکه آدم بسیار پر دل و جرأت و کله خرابی است، هر جا که درگیری و تنش می‌بیند می‌رود واردش می‌شود. چندین بار هم خودش را تا مرز خطر و کشته شدن پیش می‌برد و اینطور بگویم که آن روزها در زندگی او عرض زیادی دارد، خیلی تاثیرگذار است. این دوران نسبتاً بلندتر با عرض زیاد را باز می‌گوید لحظاتی، «لحظه‌های انقلاب»؛ اسمش را هم خودش می‌گذارد، اتفاقا کسی است که شاگرد جلال است و با بزرگان هم حشر و نشر داشته به نسبت خودش. اینجا دوران کوران خیلی اسم پر طمطراقی است برای این محتوایی که فارغ از محتوای کتاب برای مقطع کوچکی از زمان دارد صحبت می‌کند.

محسن باقری‌اصل: مرسی، عالی بود و فرموله. جمله‌های ابتدای صفحه ۷۷ به نظرم اتمام حجت است برای اینکه با کتابی پوچ روبروییم. کتاب که می‌گویم منظورم دقیقا شیرازه و چسب و کاغذ در کنار هم است. « خلوت شدن یکباره شهر، دلم را حتی برای ترافیک‌هایش تنگ کرده است... خلوت شدنی که به دلیل تعطیلات یا استراحت نیست! دلیلش ویروس مرموزی است که بلای روح مردم شده و همه چیز را تحت‌الشعاع قرار داده است» با اسم روی کتاب، و زمان انتشار تصور تعطیلات و بدتر از آن «استراحت» فقط از یک ذهن معیوب می‌گذرد. این را راوی دارد به خودش توضیح می‌دهد یا به دیگران؟ حتا قاعده‌ی آب‌بستن به کتاب این نیست. این جمله حتی توضیح واضحات هم نیست، از جهت اطلاع‌رسانی، صفر هم نیست، زیر صفر است.

در ادامه اینکه اگر توی صفحه word تایپ شود «تعداد مبتلایان به ده‌ هزار نفر رسیده و تعداد فوت‌شده‌ها پانصد نفر اعلام شده‌ است. تمام استان‌ها درگیر این بیماری شده‌اند. تمام کشورهای دنیا به جز تعداد محدودی که اعلام نمی‌کنند مشغول این ویروسِ ناخوانده شده‌اند» (صفحه ۲۵۲) یا «وضعیت بحرانی شده است و تاثیرات عمیقی روی کسب‌وکارهای مختلف گذاشته.» ( صفحه ۲۷۳) و امثال این جمله‌های اخباری و کلی برود توی چاپخانه و منتشر شود، نمی‌تواند حتی لحظه بدهد، چه رسد به دوران. به این‌ها می‌گویند فروش اخبار دسته‌چندم، در صورتی که کتاب دارد به صفحات پایانی می‌رسد و هیچ‌چیزی جز جمله‌های کلی و کلیشه‌ای در این زمینه وجود ندارد، چرا کلی است؟ چون درک لحظه با خوب دیدن، با کشف ریتم و لحن و رنگِ لحظه و گاه حتی زُهم واقعیت اتفاق می‌افتد، یک لحظه‌ی جانانه‌ی بحرانی هم که در سراسر کتاب وجود ندارد.

**: اصلا نباید می‌گفت مصادیق بحران را.  از همان اول که می‌آید در بیمارستان آن وضعیت را می‌بیند، وضعیت بحرانی را می‌گوید. دیگر سی صفحه مانده به آخر کتاب دیگر جایش نیست.

محسن باقری‌اصل: لحظه بحرانی در دل صحنه‌ی بحرانی و البته کشمکش‌های بیرونی و درونی آدم‌ها، و نسبت‌شان با مکان و فضا نشان داده می‌شود، نه با گفتن. از اطلاعات و چیزهایی که در جامعه اتفاق افتاده و در رسانه‌ها و همه جا وجود دارد. اطلاعاتِ دم‌دستی بصورت خشک، پرداخت‌نشده، ریخته شده توی کتاب.

اصلا مخاطب عام نمی‌فهمد؟ مخاطب عام همه را می‌فهمد. نگاه به مخاطب عام توهمی است. مخاطب عامی که می‌رود مغازه و خرید می‌کند می‌فهمد گوجه چقدر است، خیار چقدر است، متوجه‌ی کیفیت است، و می‌داند چقدر دارند باهاش گران حساب می‌کنند.

صفحه ۱۰۱ ـ اینها را فکر نکنید قطعه قطعه است، پراکنده است در کتاب ـ درباره بیماری من می‌خواهم ببینم چگونه است، به جای اینکه برود یک صحنه را ببیند که یک پرستار در دل ماجرا دارد چکار می‌کند برای بیمار، یعنی بیمار چطور دارد جان می‌دهد یا دارد نجات پیدا می‌کند یا هر چیز دیگر، اینکه شناخت از این بیماری محدود شده است به اسمی هولناک و شکست ناپذیر و آوردن اینکه آمار فوت حدوداً دو درصد است.

صفحه ۷۷ را دوباره ببینید. «خلوت شدنِ یک‌باره شهر، دلم را حتی برای ترافیک‌هایش تنگ کرذه است... خلوت شدنی که به دلیل تعطیلات یا استراحت نیست! دلیلش ویروس مرموزی است که بلای روح مردم شده و همه چیز را تحت‌الشعاع قرار داده است.» اصلا این تکّه زیر صفرِ ماجراست. حتا ماقبلِ عبث است. همین تکه نشان می‌دهد در دوران کوران با هیچی روبرو نیستیم. نویسنده- و نه راوی- خودش آخرین نفری است که متوجه شده کرونا آمده. خنگ‌ترین قسمت کتاب به این تکه تعلق می‌گیرد. به دلیل استراحت نیست؟، استراحت چیست این وسط؟ یعنی چی؟ خود کلمه استراحت چیست؟ این کتاب ویراستاری ادبی نشده. این جمله را یک نفر برای من توضیح بدهد. تو داری بدیهیاتی که اصلا همه، دیگر همه این را، می‌دانند و اصلا به مرحله نوشتن درنمی‌آید و یعنی کسی که هیچ چیز نمی‌داند هم این را می‌داند که دلیل اینکه بیرون نمی‌آید ویروس است.

**: یک درصدی که مهم است این است که سرعت در انتشار...

محسن باقری‌اصل: توجیه نمی‌کند به نظرم. ببخشید. چون دارید می‌گویید کار ویرایش هم شده، اگر شده اینها چیست پس؟

**: کار که ویرایش شده. اما به هر حال سرعت انتشار باعث شده که شاید جملاتی ایراد داشته باشد. یعنی الان مشکلات اینگونه در داستان‌هایی که نوشته می‌شود در کشور اینقدر زیاد هست که می‌شود از این نکته یک مقدار گذشت.

محسن باقری‌اصل: من می‌گویم بدیهیات را، بدیهیات هم نه، چیزهایی که همه را دیدیم، این بدتر است، چیزهایی که دیده‌ایم را هم دیگر نمی‌گوید اینجا. این جمله می‌گوید مردم من نویسنده‌ام دارم به شما می‌گویم دلیل اینکه شهر الان خلوت شده تعطیلات نیست ویروس کرونا است. بگذارید خلاص کنم، کتاب پر از دیالوگ‌های ایرج ملکی وار است، پر است. یکی صفحه ۱۹۱ می‌گوید یکی از بزرگترین خیانت‌های بشر همین گل و گیاه مصنوعی است. واقعا مخاطب عام و البته محترم، کسی که کتاب را بخواند…

**: دیالوگ معروف ایرج ملکی چیست؟ می‌گوید چطور تو را اذیت می‌کنند…

طرح جلد کتاب: با توجه به ایده‌ای که در صفحه اول متن کتاب هست که یک تصویر صورت آسیب دیده از استفاده از ماسک را می‌بینیم و طراحیش با همان گل و گیاه‌هایی که بعدا می‌آید در بیمارستان، گل‌های حسن یوسف، اینها هست در لیست گیاهان؟

مسعود آذرباد: بله

**: طرح جلد کتاب و اسم کتاب خیلی جلوتر از متن است و به نظرم یک بخشی از فروش کتاب هم مربوط به این می‌شود، طرح جلد خوبی دارد و انشالله که آقای رایگانی در ادامه مسیر نوشتنش به نکاتی که امروز در جلسه مطرح شد بیشتر توجه کند و داستان‌های بهتری بنویسد.

آقای آذرباد جمع بندی بفرمایید.

مسعود آذرباد: من فقط می‌توانم بگویم جسارتش قابل تحسین است که رفته و اینها. همین.

**: ما که همان اول گفتیم که کارش قابل تحسین است که رفته به بیمارستان. می‌شد که یک کسی واقعا یعنی دور از ذهن نیست که یک کسی بنشیند خانه و اینها را بنویسد. یعنی این ظرفیت را داریم، دور بزند در اخبار و عکس‌ها و این طرف و آن طرف و بنویسد، بدون اینکه خودش را به خطر بیندازد و این قابل تحسین است، اما انتظار ما را هم بالا می‌برد. به هر حال دست شما درد نکند که در نشست نقد این کتاب هم شرکت کردید. یک نمره هم بهش بدهیم و تمام کنیم.

مسعود آذرباد: من نمره نمی‌دهم.

**: این به معنای این است که بیشتر از ۵ لایقش است یا کمتر از صفر؟ نمره ندادن یعنی این.

مسعود آذرباد: یکی از این دو تاست دیگر. شاید هم یکی از این سه تا باشد! (با خنده)

**: یکی از این معانی را می‌دهد دیگر، نمره ندادن یعنی اینکه یا زیر صفر است یا بالاتر از ۵ است.

مسعود آذرباد: امکان وقوعی‌اش هست که در مورد چیز دیگری باشد.

**: آقای باقری‌اصل! شما چطور؟

محسن باقری‌اصل: خالی بندی است دیگر، کتاب خالی بندی و به نظرم فروختن جلد است. وقتی نویسندگی یاد گرفت می‌شود بهش یک نمره‌ای هم داد زیر صفر و اینها تازه. این اصلا هیچی نیست، خالی و پوچ است، کادو پیچ کردن یک چیز پوچ است. بزک است با اسم و جلد. دوران کوران درباره کرونا نیست.

**: ممنون که در جلسه نقد کتاب دوران کوران شرکت کردید...

عکس‌ها: فرهاد خیابانی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس