به گزارش مشرق، مطابق آنچه در احادیث و روایتهای تاریخی آمده، ورود کاروان اسرای کربلا به شام و اقامت در دمشق، سختترین مرحله از مراحل مختلف سفر آلا... بوده است. میگویند که سیدالساجدین (ع) وقتی با پرسشی درباره سختترین مراحل سفرشان از کربلا به کوفه و شام و سپس مدینه، روبهرو شد، فرمود: «الشام، الشام، الشام». بااینحال، بازتاب ورود کاروان به دمشق، چنانکه یزید پیشبینی میکرد از آب در نیامد و او که برای لحظاتی از شوق جنایت بزرگش، اشعار «ابنزبعری» را بر زبان میراند و فتحنامه میخواند، بهناگاه همه کاسه کوزهها را بر سر عبیدا... بن زیاد شکست و خود را بیگناه دانست! اما موجی که با شهادت سیدالشهدا (ع) برخاسته بود، خیلیزود پایتخت امویان را درنوردید و در مسجد بزرگ شهر، یزید را به استیصالی تاریخی کشاند.
مرحوم علامه «محسن امین»، در کتاب «لواعج الاشجان فی مقتل الحسین (ع)» مینویسد: «یزید فرمان داد خطیبی بر منبر برود و درباره امام حسین (ع) و پدر بزرگوارش بدگویی کند. خطیب بر فراز منبر نشست و از امیرمؤمنان (ع) و سیدالشهدا (ع) بد گفت و معاویه و یزید را تحسین و ستایش کرد ... در این هنگام، امام علی بن الحسین (ع) فریاد زد:ای خطیب! وای بر تو که خشم آفریننده را به خشنودی آفریدگان خریدی! جای خود را در آتش آماده بدان! آنگاه امام (ع) رو به یزید کرد و فرمود: اجازه میدهی تا بر فراز این چوبها روم و سخنی بگویم؟ یزید نپذیرفت. مردم اصرار کردند که بگذارد امام (ع) سخن بگوید. یزید گفت: اگر او بر منبر بالا رود، من و آلابوسفیان را رسوا خواهدکرد. مردم گفتند: از این جوان چه ساخته است؟ یزید گفت: او از خاندانی است که در کودکی کامشان را با علم و دانش برمیدارند. شامیان باز هم اصرار کردند و یزید، ناچار، اجازه داد.» بهاینترتیب، امام سجاد (ع) بر فراز منبر ایستاد و خطبهای خواند که هنوز هم غریو پرشورش در گوش تاریخ بشریت طنینانداز است: «ای مردم! من پسر مکه و منایم؛ من پسر زمزم و صفایم؛ من پسر مردی هستم که خداوند به او وحی فرستاد؛ من فرزند محمد مصطفایم؛ من پسر علی مرتضایم ... من پسر فاطمه زهرا، سرور زنان عالم هستم؛ من پسر خدیجه کبرایم ... من فرزند کسی هستم که او را به ستم کشتند؛ من فرزند کسی هستم که سرِ او را از قفا بریدند ... من پسر کسی هستم که فرشتگان آسمان بر او گریستند ... من پسر کسی هستم که سَرِ او را بر نیزه زدند و زنان و کودکان او را از عراق تا شام به اسارت آوردند ...» مورخان آوردهاند که، چون سخنان امام (ع) به اینجا رسید، یزید فرمان داد تا اذان بگویند. علامه «محسن امین» مینویسد: «چون مؤذن به این فراز اذان رسید که اشهد ان محمدا رسولا...، امام سجاد (ع) رو به یزید کرد و با صدای بلند فرمود:ای یزید، این محمد که رسول خداست، جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست، دروغ گفتهای و اگر جد من است، پس چگونه فرزندان رسولخدا (ص) را کُشتی؟» این سخنان پرشور و آتشین، همچون پتکی بر پیکر پوشالی حکومت اموی فرود آمد.
رقم خوردن اربعین
کاروان اهلبیت (ع) مدتی در دمشق توقف کرد. «سید بن طاووس» در کتاب «اقبال الاعمال»، این مدت را یکماه میداند. طی این مدت نیز، افشاگریهای امام سجاد (ع) علیه یزید و امویان ادامه داشت. یزید پس از مشورت با مروان بن حکم، تصمیم گرفت، برای جلوگیری از افشاگریهای بیشتر امام سجاد (ع)، کاروان را روانه مدینه کند. یزید، نعمان بن بشیر را مسئول رساندن کاروان اهلبیت (ع) به مدینه کرد. درباره زمان خروج کاروان از دمشق و ورود آن به مدینه، اقوال مختلفی وجود دارد.
«شیخ توسی» در صفحه ۷۸۷ کتاب «مصباح المتهجد» مینویسد: «فی الیوم العشرین منه [صفر]کان رجوع حرم سیّدنا أبیعبدا... الحسین بن علی بن ابیطالب (ع)، من الشام إلی مدینة الرسول (ص)؛ در روز بیستم ماه صفر، حرم امام حسین (ع) از شام به مدینه بازگشت.» «شیخ توسی» معتقد است که در همین روز، جابر بن عبدا... انصاری به کربلا رسید و مرقد مطهر امام حسین (ع) را زیارت کرد؛ همان روزی که در فرهنگ شیعه، به نام اربعین شهرت یافته است. بااینحال، شهید «قاضی طباطبایی»، در کتاب «تحقیق درباره اول اربعین سیدالشهدا (ع)»، با استفاده از اسناد و مدارک روایی، معتقد است که کاروان اهلبیت (ع)، پس از خروج از شام، ابتدا به کربلا رفتند و پس از آن راهی مدینه شدند.
«سید بن طاووس» در کتاب شریف «لهوف» نیز، به عبور کاروان از کربلا، در راه بازگشت به مدینه، اشاره کرده است. او مینویسد: «راوی میگوید: هنگامی که خاندان حسین (ع) از شام بازمیگشتند، به راهنما گفتند: ما را از راه کربلا ببر. راهنما آنها را آورد و به محل شهادت امام (ع) و یارانش رساند. دیدند جابر بن عبدا... انصاری و جماعتی از بنیهاشم نیز به زیارت مرقد مطهر سیدالشهدا (ع) آمدهاند. پس، همگی به عزاداری پرداختند، بهطوریکه نوحههایشان قلبها را جریحهدار میکرد. تعدادی از زنان آن منطقه نیز به عزاداران پیوستند و عزاداری، مدتی ادامه یافت.»
زیارت تاریخی جابر بن عبدا... انصاری
«عمادالدین طبری آملی»، در کتاب «بشارة المصطفی (ص) لشیعة المرتضی (ع)» روایت زیارت مرقدمطهر امام حسین (ع) توسط جابر بن عبدا... انصاری، صحابی پیامبر اسلام (ص) را در اربعین به نقل از «عطیه عوفی» آورده است و مینویسد: «من [عطیه عوفی]با جابربن عبدا... انصاری، به قصد زیارت مرقدمطهر حسین بن علی (ع) بیرون آمدیم.
زمانی که به کربلا رسیدیم، جابر نزدیک ساحل فرات رفت؛ غسل کرد و [همانند افرادی که احرام میبندند]یک ردا و یک ازار پوشید. سپس کیسهای را باز کرد که در آن سعد [نوعی عطر]بود و آن را به بدن خود زد و خود را با آن خوشبو کرد. هرقدم که برمیداشت، ذکر خدای متعال را میگفت؛ تا اینکه به قبر مطهر حضرت نزدیک شد؛ وقتی رسید، گفت: دست مرا روی قبر بگذار. من این کار را انجام دادم؛ او خود را روی قبر انداخت و از هوش رفت. من روی او آب ریختم؛ به هوش آمد.
سهمرتبه صدا زد: «یا حسین» و گفت: آیا دوست جواب دوست را نمیدهد؟ و خودش پاسخ داد: چگونه جواب دهی، درحالیکه رگهای خونین تو در بالای شانهات نمایان شده و بین بدن و سر مقدس تو جدایی افتاده است؛ شهادت میدهم که تو فرزند خاتم پیامبران و فرزند آقای مؤمنان و سلاله هدایت، خامس اصحاب کسا، پسر سرور پاکیزگان و فرزند سرور زنان هستی ... سپس نگاهی به اطراف قبرمطهر حضرت سیدالشهدا (ع) کرد و گفت: سلام بر شما،ای ارواحی که در راه حسین (ع) فدا شدید و شهادت میدهم که شما، نماز را بهپا داشتید و زکات را پرداختید، امر به معروف و نهی از منکر کردید، با ملحدان به جهاد برخاستید و خدا را آنقدر عبادت کردید تا به مرحله یقین رسیدید.»