به گزارش مشرق، سعید تشکری از احیاکنندگان مکتب ادبیات خراسان در سالهای گذشته به شمار میرود، نویسندهای که در آثار نمایشی و داستانیاش میتوان صلابت و عرفان ادبیات کهن خراسان را ردیابی کرد؛ به ویژه اینکه تشکری در سالهای اخیر بیشترین تلاش خود را برای ترکیب هویت دینی این خطه از کشور با سبک ادبی خودش کرده است.
هر چند که تشکری در این سالهای اخیر رمان نویسی اجتماعی را نیز طبعآزمایی کرده است اما کماکان درخشانترین آثار او رمانهای دینیاش به شمار میروند.
تشکری، هنرمند متعهدی است که در سالهای فعالیتش تلاش داشته تا چراغ هنر دینی را روشن نگاه دارد، که اگر اینگونه نبود نام نیک و هنر خلاقانهاش در هر جشنواره به عنوان برگزیده اعلام نمیشد. او همواره یکی از اولین گزینهها برای روی صحنه رفتن یک نمایش دینی بود و چاپ آثاری باشکوه که در چهار دوره جایزه کتاب سال حاضر بودند و کسب جوایز بین المللی چون یونیسف و کسب نشان عالی رایو تنها چند خط از دفتر فرهنگی و پرافتخار اوست.
سعید تشکری نویسنده خطه خراسان که قلمش از یک سو ریشه در تاریخ بلندقامت خراسان بزرگ و زبان فارسی دارد و از سوی دیگر در سودای تاریخ است و کلام رایج و جاری در آن. بارها قلمش را در عرصه ادبیات دینی آزموده و هر بار سربلندتر از گذشته بیرون آمده است.
انتشارات کتاب نیستان از وی به تازگی رمان «هرایی» را منتشر کرده است، خبرگزاری تسنیم به مناسبت انتشار این کتاب با سعید تشکری گفتوگویی به شرح ذیل داشته است:
* آقای تشکری در همه رمانهای شما حتی رمانهای اجتماعیتان ردپای ادبیات دینی به چشم میخورد، رمان «هرایی» نیز قاعدتاً باید چنین باشد، درباره این رمان و موضوعی که تلاش کردید از خلال این رمان به آن بپردازید بفرمایید؟
من حدود سالهای 83 تا 86 مجموعه تلویزیونی «نگین نراق» را در دست تولید داشتم که لوکیشنی در جنوب شهر اراک داشت، به همین دلیل مدام در رفت و آمد به تهران، قم و اراک بودم. در این رفت و آمدها با پزشکی آشنا شدم که در دارالشفای قم کار میکرد. من هم غروب پیش او میرفتم و کمکم با هم دوست شدیم. در این دوستیها این آقای دکتر از سرگذشت و موقعیت خود برای من تعریف کرد و من متوجه شدم که او ایرانی نیست و اصالتاً افغانستانی است و این موضوع برای من شگفتانگیز بود.
در همان دوران من مدام به این فکر میکردم که یک ایرانی سالها در ایران زندگی کند، مدرک دکترای خود را بگیرد و بعد متوجه شود که ایرانی نیست و ریشهاش افغانستانی است. این قصه شکل گرفت و دو سالی در ذهن من بود. آن سالها دوره هجرت من از مشهد بود و من در تهران ساکن بودم و دیدم که ارتباط این پزشک با قم یک ارتباط قلبی و روحی شده است. من از او عکسها و فیلمهایی گرفتم تا اینکه بیماریام اوج گرفت و تکلمم را از دست دادم. حس کردم بهترین زمان است برای نوشتن این قصه؛ بنابراین رمان «هرایی» در دوران سکوت من نوشته شد. در حقیقت به نوعی گفتمان من بود با این شخصیت. مانند رمان «هندوی شیدا» از شرایط امروز اجتماع استفاده کردم تا به گفتمانی که میخواستم دست یابم.
* «هرایی» هم رمانی دینی است یا تنها در لوکیشنی دینی میگذرد؟
نه رمانی دینی است، من مانند رمان «هندوی شیدا» از شرایط امروز اجتماع استفاده کردم تا به گفتمانی که میخواستم دست یابم. من در «هرایی» میخواستم نشان دهم که انسانها چقدر میتوانند پای نذرشان بایستند، وقتی آرزویی دارند و نذری برای رسیدن به آن میکنند و آن آرزو برآورده میشود؛ چقدر و تا کجا به نذرشان وفادارند؟ وفاداری به عهد شخصی که این عهد شخصی با خودش عهد کاری، اجتماعی و اخلاقی میآورد.
بنابراین رمان «هرایی» درباره این فراز و نشیب و دوگانگی هویت و وفای به عهد است.
* در خلال نگارش رمان یا پس از آن نیز ارتباطی با قهرمان اصلی داستان یعنی آن پزشک دارالشفای قم داشتید؟
بله، من نسخهای از کتاب را برای این پزشک فرستادم و او آن نسخه را برای پدر اصلیاش در هرات فرستاد و بعد پدرش با من تماس گرفت و گفت، من خوشحالم که یک ایرانی و یک هراتی در این رمان در کنار یکدیگر هستند. البته من در رمان «مفتون و فیروزه» نیز قصه آدمها را مینوشتم و بعد به آنها نشان میدادم و واکنشهایشان نسبت به قصه خودشان را ارزیابی میکردم.
* در «هرایی» تا چه اندازه به واقعیت وفادار بودید و چه اندازه از تخیل بهره گرفتهاید؟
اصولاً نویسنده در تخیل خود برای ترسیم یک شخصیت واقعی در رمان یک قبل و بعدی را متصور میشود و قهرمان را درون داستان جدیدی میآورد، من یک انسان را که درون دارالشفا کار میکند، را در ماجرایی آوردم تا بتوانم نکته اصلی واقعیت که همان نذر این پزشک بود را بگویم. این دکتر کاراکتر بسیار جذابی است که در همین دارالشفا که نذر ماندن در آن را کرده است، پی به راز هویت خود میبرد و این نقطه تراژیک داستان است.
* عنوان کتاب به چه چیزی اشاره دارد؟ برگرفته از هراتی است یا به موضوع دیگری اشاره میکند؟
خیر، «هرایی» نوعی مقام موسیقی خراسانی است و وقتی کسی را به صدای بلندی فرا بخوانیم استفاده میشود، این واژهها هم در بین دریزبانها و هم خراسانیها کاربرد دارد.
* شما در «هرایی» نیز به مانند داستانهای دیگرتان از خلال یک پدیده اجتماعی موضوعی دینی را مطرح کردهاید، در سایر رمانهایتان نیز چنین بوده است، دست روی موضوعاتی گذاشتهاید که هم خیلی دور هستند هم خیلی نزدیک. همه ما در زندگی روزمره با آنها سر و کار داریم اما گویی نمیبینیمشان یا درک عمیقی از آنها نداریم مثل همین سنت و آیین نذر. در این میان برخی با توجه به شرایط امروز دنیا میپرسند که نوشتن از آیینها و سنتها چه توجیهی دارد؟ نظر شما در این زمینه چیست؟
اکثر دوستانی که سراغ این نوع داستاننویسی میروند، بیشتر به ابر داستان و ابر قهرمان اعتقاد دارند، ابر داستان مبحثی است که از خارج داستان وارد داستان میشود، در حالی که داستان باید طیف غیرمصنوع داشته باشد، قهرمانش باور زمینی داشته باشد، این باور زمینی باید به گونهای باشد که بتواند در کنار یک معصوم کارکرد داشته باشد، وظیفه ادبیات تشرف اصلاً همین است.
برای نمونه ما در رمانی در خیابانی راه میرویم که یک بوطیقای کلی دارد، این بوطیقای کلی حرم رضوی است، آیا این رمان قدسی نیست؟ حال یک سوال پیش میآید که چرا مخاطب علاقهمند به ادبیات تشرف میشود؟ چون خودش را پیدا میکند، وقتی خود را از ادبیات دینی حذف میکنیم، مخاطب خود را گم میکند.
نگاه دیگر اینکه، ادبیات فیزیکال است. ادبیات فیزیکال در حرکت به مفهوم جوهری رمان بافت دراماتیک پیدا میکند، اما بیشتر بافت فیزیکال دارد. برای نمونه رمان در یک آپارتمان در یک شهر رخ میدهد، اصولاً ادبیات معاصر در میان ادبیات شهر میتواند ادبیاتی جهانی به وجود بیاورد، اگر مسکو را از داستایوفسکی و پاریس را از هوگو بگیریم، چیزی میماند؟ برای همین باید بگویم که «مشهد» برای سعید تشکری همان جغرافیا است، این یک مدل و الگوی جهانی است، اما برخی دوستان هنوز نسخه میپیچند که چون به سمت مدرنیسم میرویم، اگر از ادبیات دینی صحبت کنیم، سنتی است.
بحث بر سر تبدیل چرتکه به ماشینحساب نیست، ادبیات مفهومی است. نویسنده میتواند با ارتباطات جدید خداوند را در بطن زندگی گسترش دهد، این همان ادبیات تشرف است، بسیاری از نویسندگان بزرگ دنیا نیز چنین میکنند. مشکل ما این است که ساده، واضح و آگاهانه حرف نمیزنیم؛ آگاهیهای ما آگاهیهای شخصی است.
*بسیاری از المانهای مذهبی و دینی در کشور ما که محل رجوع و توجه مردمی است توسط بدنه داستان نویسی ایران مورد توجه و دستمایه برای نوشتن قرار نمیگیرد. در این میان برخی معتقدند که نویسندگان این طیف نیز معمولاً آثاری که خلق میکنند، اسم رمان دینی را یدک میکشد نظر شما در این زمینه چیست؟
دوستانی که این را میگویند، به این موضوع اشاره نمیکنند که خودشان در هیج حوزهای با هم تفاهم ندارند، من بعد از انقلاب را اشاره نمیکنم، اما از دوره مشروطه به این طرف آیا ما رمان دینی نداشتیم؟ آیا همه آثار محمود گلابدرهای دینی نبود؟ آیا محمود حکیمی که در این حوزه کار کرد، اثر دینی خلق نکرد؟ نادر ابراهیمی و جلال آل احمد و.. . این همه رمانهایی که در یک دوره بخش عظیمی از مخاطبان را به خود جذب کردند، اما نکتهای که بعد از انقلاب رخ میدهد، این است که به دلیل اینکه منقدان ادبی به سراغ نقد این دست از آثار نرفتند، دیگر کسی به عنوان ادبیات دینی به آنها ننگریسته است؛ بنابراین باید بگویم، اتفاقاً خلق ادبیات دینی ممکن است و ما چهرهها و آثار مطرحی را در این زمینه داشته و داریم.
«آفتاب در حجاب» سید مهدی شجاعی را نگاه کنید، ببینید چه شمارگان حیرتآوری دارد. علی مؤذنی و محمد حنیف چه میکنند! دامنه آثار ادبیات دینی ما بسیار است دوستانی که به واقع در حوزه ادبیات دینی کار میکنند، میل و گرایش به ادبیات کافهای و جزیره ای ندارند و اصولاٌ با مردم در ارتباطند و مخاطب فرهیخته برای آنها مهم است، این دسته از نویسندگان یک کار ایمانی انجام میدهند و به به اینگونه مسائل ورود نمیکنند، وگرنه در بحران نقد ادبی قبل از انقلاب، دعوای گلشیری و براهنی در کجا به نفع ادبیات ما تمام شد؟ ما بعد از انقلاب هم همین کنشمندی را داریم. یک دعوایی داریم که تا یک گرایش غیربومی در آن طرف دنیا شکل میگیرد و کتابی منتشر میشود، بعد به وفور آثاری از این دست در کشورمان به وجود میآید، چون نقد ادبی نداریم. منتقد دانا نداریم، در عوض محفل داریم.حتی جشنوارههای ادبی مان هم سنت محفلی دارد.