سرویس جنگ نرم مشرق - نشریه فارین افرز در مقالهای به قلم استیون کوک، عضو ارشد حوزه مطالعات خاورمیانه و آفریقا در شورای روابط خارجی به لزوم تداوم حضور آمریکا در منطقه غرب آسیا پرداخت و نوشت: سابقه ناکامی آمریکا در خاورمیانه طی دو دهه اخیر، طولانی و ناامیدکننده است. مشهودترین فاجعه، حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ بود. اما مشکل اصلی، خیلی قبلتر از آن شکست مفتضحانه شروع شد. پیروزی ایالات متحده در جنگ سرد، «موج سوم» گسترش دموکراسی در سراسر جهان، و ثروتی که جهانی شدن خلق کرد، پیشرفتهای مثبتی بودند، اما همچنین باعث ترکیب مخربی از گستاخی و جاهطلبی بیش از حد آمریکا شدند.
مخاطبان گرامی، محتوا و ادعاهای مطرحشده در این گزارش، صرفاً جهت تحلیل و بررسی رویکردها و دیدگاههای اندیشکدههای غربی منتشر شده است و ادعاها و القائات احتمالی این مطالب هرگز مورد تأیید مشرق نیست.
تلاشهای بیثمر و مخرب آمریکا
در میان سیاسیون، مقامات رسمی و تحلیلگران به این باور رسیده بودند که جوامع خاورمیانه به کمک واشنگتن نیاز دارند و اینکه ایالات متحده میتواند از قدرتش به طرق سازندهای در منطقه استفاده کند. آنچه در نتیجه آن آمد عبارت بود از تقلاهای بیثمری برای دگرگونی جوامع عرب، رفع نزاع میان اسرائیل و فلسطین، ریشهکن کردن جهادگرایی، و پایان دادن به توسعه فنّاوری هستهای ایران. این واقعیت که پنج کشور عرب اکنون مراحل مختلف فروپاشی را تجربه میکنند به این باور کلی در واشنگتن دامن زده است که رویکرد ایالات متحده نیازمند یک نوسازی رادیکال است.
اجماع جدیدی میان نخبگان سیاست خارجی ایالات متحده شکل گرفته است: اکنون زمان آن است که واشنگتن اذعان کند که دیگر منافع حیاتیای در خاورمیانه ندارد و بنابراین باید جاهطلبیهایش را تا حد زیادی کنار بگذارد، نیروهایش را از منطقه خارج کند، و شاید حتی با خروج کامل از خاورمیانه به عصر «جنگهای بیپایان» خاتمه دهد. بعد از دو دهه دشوار، شاید چنین استدلالهایی قانعکننده به نظر برسند. اما ترک خاورمیانه، سیاست مدبرانهای نیست. واشنگتن همچنان منافع حیاتیای دارد که محافظت از آنها ارزشمند است، حتی اگر تغییرات سیاسی، تکنولوژیک و اجتماعی، از اهمیت این منافع در مقایسه با دهههای قبل کاسته باشند. با این وجود، سیاستگذاران باید بهجای استفاده از قدرت ایالات متحده در راستای بازسازی خاورمیانه، هدف واقعگرایانهتر و قابلتحققترِ ایجاد ثبات و حفظ آن را پیگیری کنند.
متأسفانه، همه صحبتهای بیاساس طی سالهای اخیر در رابطه با خروج از خاورمیانه، سبب تضعیف نفوذ ایالات متحده شده است. به لطف ظهور این باور در میان رهبران خاورمیانه که ایالات متحده قصد دارد نقش رهبریاش را کنار بگذارد، چین و روسیه به عنوان دلالان قدرت جایگزین ظهور کردهاند، و این یک رویداد منفی است، نهتنها برای واشنگتن بلکه همچنین برای مردم خاورمیانه. برای جلوگیری از تحقق بدترین سناریو، که بنا به آن بازیگران منطقهای رشته امور را به دست میگیرند و به بیثباتی، هرجومرج و کشتار بیشتر دامن میزنند، واشنگتن باید تردیدها کنار بگذارد، منافع واقعیاش در خاورمیانه را مشخص سازد، و راهبردی را به منظور پیشبرد این منافع طراحی کند.
خروج از منطقه
استیون کوک ادامه داد: کسانی که خواهان کاهش حضور و شمار نیروها در خاورمیانه یا ترک این منطقه هستند، زمانی دست بالا را داشتند. اما دیگر اینگونه نیست: موضعی که زمانی محکم و انکارناپذیر بود، اکنون به بینشی مناقشهانگیز بدل شده است. برای نمونه، سه نقطه در منطقه را در نظر بگیرید که طی دهه گذشته باعث دشواری بسیاری برای واشنگتن شدهاند، سوریه، لیبی و ایران. در سال ۲۰۱۱، پس از آنکه بشار اسد در صدد سرکوب یک قیام تودهای برآمد، فقط شمار معدودی در راستای مداخله نظامی ایالات متحده استدلال کردند. به علاوه، در کنگره، کاخ سفید، پنتاگون و میان صاحبنظران سیاست خارجی، مخالفت شدیدی با استفاده از نیروی قهری وجود داشت. به طور مشابه، در همان سال، زمانی معمر قذافی تهدید کرد که هرگونه شورشی را به خاک و خون میکشد، اکثر مقامات و تحلیلگران آمریکایی بر سر این امر موافق بودند که نقش آمریکا باید عبارت باشد از ایجاد یک منطقه پرواز-ممنوع به منظور جلوگیری از کاربرد نیروی هوایی توسط رژیم قذافی. مسئله نحوه مواجهه با برنامه هستهای ایران در مقایسه با درگیریها در سوریه و لیبی، به بحثهای بیشتری دامن زد، و شماری از افراد بانفوذ از اقدام نظامی ایالات متحده دفاع کردند. اما مخالفت اصلی بر سر این نبود که از نیروی قهری استفاده شود یا از دیپلماسی فشار، بلکه بر سر این بود که آیا توافقی که دولت اوباما نهایتاً منعقد ساخت، بهترین خروجی دیپلماتیک بود یا خیر.
فقدان چارچوبی مشترک برای ارزیابی منافع ایالات متحده در خاورمیانه
فارن افرز در ادامه نوشت: شاید برجستهترین نمونه از چرخش در دیدگاههای واشنگتن درباره استفاده از نیروی قهری در خاورمیانه عبارت بود از واکنش ایالات متحده به حمله سپتامبر ۲۰۱۹ به تأسیسات نفتی عربستان سعودی، که اکثر آژانسهای اطلاعاتی غربی باور دارند که کار ایران بوده است. طی ۴۰ سال اخیر، سیاست ایالات متحده عمدتاً دفاع از میادین نفتی در خلیج فارس بوده است. اما وقتی حمله علنی ایران سبب شد که بخش چشمگیری از عرضه جهانی نفت به بازار موقتاً متوقف شود، کارشناسان سیاست خارجی آمریکا در طیف مختلف سیاسی، بهجای آنکه در مورد رویکرد خصمانه ایران هشدار دهند، در مورد عواقب احتمالاً شدید پاسخ نظامی ایالات متحده هشدار دادند. شاید چنین هشداری بهجا بوده باشد، اما اینکه تقریباً هیچ بحثی در مورد پاسخ نظامی صورت نگرفت، امری قابلتوجه بود. گذشته از همه، مهم توجیه راهبردی حضور ایالات متحده در منطقه – و توجیه هزینههای چند میلیارد دلاری طی دهههای اخیر در راستای تضمین برتری نظامی آمریکا در منطقه – عبارت بود از محافظت از انتقال آزادانه منابع انرژی خلیج فارس به بازارهای جهانی.
عدم بحث پیرامون امکان پاسخ نظامی به حملات مذکور، بیش از آنکه صرفاً حاکی از تردیدی گسترده در مورد استفاده از نیروی قهری باشد، مؤید مسئلهای عمیقتر بود: فقدان چارچوبی مشترک برای ارزیابی منافع ایالات متحده در خاورمیانه. مجموعه منافعی که از دیرباز سیاست ایالات متحده در قبال خاورمیانه را شکل دادند، اکنون بیاهمیت شدهاند. به علاوه، این منطقه پیچیده، اکنون پیچیدهتر شده است. در مواجهه با این واقعیتهای جدید، نوعی وادادگی تحلیلی دامنگیر مقامات و تحلیلگران آمریکایی شده است – یک تسلیم جمعی که تا حدودی چرایی درخواست گسترده برای کاهش حضور و خروج از خاورمیانه را توضیح میدهد.
واشنگتن باید منافعش در خاورمیانه را مشخص سازد و راهبردی برای پیشبرد آنها طراحی کند. در جریان جنگ سرد و در خلال دهه نخست قرن حاضر، تضمین دسترسی مصرفکنندگان آمریکایی به بنزین ارزان، حمایت از امنیت اسرائیل، مبارزه با تروریستها، و جلوگیری از اشاعه تسلیحات کشتار جمعی، همگی اهدافی بودند که آمریکاییها و رهبران آنها نشان دادند که مایلند منابع خود را صرف آنها کنند و حتی جان افراد را برای آنها قربانی کنند. همه چهار هدف مذکور همچنان دارای اهمیتند، اما طی سالهای اخیر از اولویت آنها کاسته شده است. رونق در شکاف هیدرولیکی و استخراج نفت شیل، امکان رسیدن ایالات متحده به استقلال در حوزه انرژی (یا استقلال تقریبی آن) را میسر ساخت. این امر سبب بروز این پرسش در میان رهبران سیاسی و تحلیلگران آمریکایی شد که آیا محافظت از انتقال آزادانه سوختهای فسیلی در خاورمیانه، ارزش سرمایهگذاریهای ایالات متحده را دارد یا نه.
تمرکز روی اهداف مشخص
در بخش دیگری از این گزارش آمده است: اگر اهدافی نظیر تضمین انتقال نفت، محافظت از اسرائیل، مبارزه با تروریسم، و جلوگیری از اشاعه تسلیحات کشتار جمعی، دیگر خاورمیانه را به اولویتی برای سیاست خارجی ایالات متحده بدل نمیکنند یا توجیهی برای حضور نظامی چشمگیر ایالات متحده در این منطقه نیستند، پس این حضور چه دلیل دیگری میتواند داشته باشد؟ پاسخ این است که حضور ایالات متحده در منطقه، اگر به درستی مدیریت شود، باعث میزانی از ثبات در بخشی از جهان میشود که به واسطه خشونت، دولتهای در حال فروپاشی، و حاکمان اقتدارگرا به نابودی کشیده شده است. خاورمیانهای که با مداخله زیاد از جانب ایالات متحده شکل گرفته باشد، به سختی میتواند سنگری برای دفاع از لیبرال دموکراسی و رونق باشد. اما خاورمیانهای بدون حضور آمریکا، حتی با وضعیت بدتری مواجه خواهد شد.
با ایران شروع میکنیم. ایالات متحده نتوانسته جمهوری اسلامی را وادار یا راضی کند که دست از تلاش برای رسیدن به تسلیحات هستهای بردارد. در برهه کنونی، واشنگتن باید این اهداف را کنار بگذارد. در عوض، باید سیاستی کارآمدتر و کمخطرتر را دنبال کند: مهار و محدود کردن جمهوری اسلامی. این به معنای حذف گزینه تغییر رژیم و محدود کردن قدرت نفوذ ایران در سراسر منطقه از طریق پیریزی قواعد ضمنی برای رفتار قابلقبول ایران است. با این وجود، این محدود کردن صرفاً از طریق دیپلماسی میسر نمیشود؛ بلکه مستلزم حضور نیروهای نظامی و تهدید معتبرِ استفاده از آنها است.
چرا توافق با ایران مشکل است
بسیاری از اعضای جامعه سیاست خارجی ایالات متحده امیدوارند که با روی کار آمدن دولتی متفاوت در آمریکا، یا این کشور بار دیگر وارد توافق برجام شود که بنا به آن ایران موافقت کرد که به نحوی قابل راستیآزمایی فعالیتهای هستهای خود را در ازای لغو تحریمها محدود کند، یا اینکه مذاکره بر سر توافق جدیدی صورت گیرد. اما پویاییهای منطقهای امکان حصول چنین خروجیای را منتفی میکنند. مهم نیست که یک توافق جدید تا چه حد میتواند طراحی ماهرانه و دقیقی داشته باشد، چراکه در هر صورت باعث نارضایتی اسرائیل، عربستان سعودی و امارات میشود. این کشورها هر کاری میکنند تا مانع حصول یک توافق جدید شوند، و پیشنهادهای سختافزاری نظامی ایالات متحده به آنها برای جلب رضایتشان نیز کارساز نخواهد بود. و حتی اگر آنها کوتاه بیایند، همه آن سختافزارهای نظامی کار آنها را برای تضعیف توافق از طریق استفاده از آن تسلیحات علیه ایران یا نیروهای نیابتیاش، آسانتر میکند. به این ترتیب، تلاشی برای ایجاد ثبات در منطقه از طریق مذاکرات میتواند اثر معکوس بهجا بگذارد.
با این وجود، محدود کردن ایران را نمیتوان به معنای آن دانست که به ایران اجازه داده شود تا به توسعه تسلیحات هستهای بپردازد؛ این راهبرد به معنای کنار گذاشتن گفتگو، تحریمها، یا استفاده از نیروی قهری به منظور جلوگیری از توسعه برنامه هستهای ایران نیست. در واقع، چنین راهبردی شامل ترکیبی از هر سه عنصر مذکور است. محدود کردن ایران، اقدامی خاصی نخواهد بود، و هیچکس برای پیشبرد آن برنده جایزه صلح نوبل نمیشود. اما وعده دستیابی به هدفی را میدهد که حداقل قابل دستیابی است: کاهش تنشها در خلیج فارس.
ایران را نمیتوان تنها منبع چنین تنشهایی دانست. گروههای جهادی نظیر القاعده و داعش، گرچه تضعیف شدهاند، اما همچنان تهدیدی جدی محسوب میشوند. آنهایی که از شکلی از خروج از منطقه دفاع میکنند اغلب به این استدلال متوسل میشوند که کاهش حضور نظامی ایالات متحده در خاورمیانه میتواند خطر گروههای جهادی را برطرف کند. اما خوشبینانه خواهد بود که گمان کنیم تروریسم جهادی پس از خروج آخرین سرباز آمریکایی از منطقه، رو به افول میگذارد؛ ایدئولوژیهایی که محرک افراطگراییاند پایگاه محکمی در منطقه دارند، و خواهان اعمال خشونت علی کفار میشوند، صرفنظر از اینکه این کفار بخشی از منطقه را در اشغال خود داشته باشند یا نه.
آنچه واشنگتن برای مبارزه با این تهدید پایدار نیاز دارد، یک «جنگ با تروریسم» بر مبنای دیدگاههایی نظیر تغییر رژیم، ارتقای دموکراسی، و «نفوذ در قلب و ذهن مردم» نیست، بلکه رویکردی واقعگرایانه است که روی تمرکز آن باید موارد زیر باشد: گردآوری اطلاعات، کار پلیسی، همکاری چندجانبه، و کاربرد قانونی نیروی قهری در مواقع ضروری. صرفنظر از لفاظی اغراقآمیز ترامپ در رابطه با سیاست «اول آمریکا»، راهبرد ملی مقابله با تروریسم که در سال ۲۰۱۸ توسط دولت وی ارائه شد، یک نقشه راه نسبتاً خوب را ترسیم میکند، و این خیال واهی را کنار میگذارد که واشنگتن میتواند سیاست خاورمیانه را اصلاح کند، و در مقابل، رویکردی را برای مقابله با تروریسم پیش مینهد که شانس کاهش این مشکل تا سطحی قابل مدیریت را دارد.
اهمیت نفت خاورمیانه برای ایالات متحده همچنان پابرجاست
تجربه گذشته حاکی از آن است که اعلام پیروزی و برگشتن به خانه میتواند عواقب جدی و منفی داشته باشد. به علاوه، حتی در عصر نفت شیل، اهمیت نفت خاورمیانه برای ایالات متحده همچنان پابرجا میماند. اما محافظت از مسیرهای دریایی انتقال درصد چشمگیری از عرضه نفت جهانی مستلزم حضور نظامی بسیار کمتری در مقایسه با حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه طی دو دهه اخیر است. گروه کوچکی از ناوهای آمریکایی در کنار جتهای جنگندهای که در پایگاههای هوایی در منطقه یا روی یک ناو هواپیمابر مستقر شده باشند، کفایت خواهد کرد. اگر منابع آمریکا به چنین طریقی مدیریت شود، آنگاه این مزیت را نیز خواهد داشت که سبب کاهش این خطر میشود که سیاستگذاران آتی ایالات متحده وسوسه شوند پروژههایی را دنبال کنند که نسبت چندانی با آزادی حملونقل دریایی ندارند، و بنابراین امکان تضمین این حملونقل آزاد را تضعیف کنند.
هزینههای انفعال آمریکا در خاورمیانه
یک سیاست واقعگرایانه در قبال خاورمیانه برای ایالات متحده به این قرار خواهد بود: محدود کردن ایران، اصلاح شیوه مبارزه با تروریسم در راستای کاهش اثرات جانبی مخرب آن، سازماندهی مجدد داراییهای نظامی در منطقه در راستای تأکید بر حفاظت از معابر دریایی، و محدود کردن دامنه رابطه آمریکا-اسرائیل به منظور نشان دادن قدرت نسبی اسرائیل. چنین رویکردی، جاهطلبیهای بزرگی که آمریکا دنبال کرده است را نادیده میگیرد: گسترش دموکراسی، سرنگونی حکومت دینی ایران، پایان دادن به درگیری اسرائیل-فلسطین. اما همچنین مانع بروز فاجعهای میشود که در صورت خروج ایالات متحده از منطقه روی خواهد داد. برای اینکه ببینیم خاورمیانه در صورت اجرای سناریوی خروج به چه شکلی درخواهد آمد، کافیست به رویدادهای اخیری نگاه کنیم که انفعال ایالات متحده منجر به خروجیهای مصیبتبار شد.
برای مثال، مداخله نظامی در یمن به رهبری سعودی را در نظر بگیرید، که در مارس ۲۰۱۵ آغاز شد. این اقدام مخاطرهانگیز هزینههای زیادی داشته، و بنا به برآوردها، منجر به کشتهشدن حدود ۱۳ هزار و ۵۰۰ نفر شده است، که دلیل بسیاری از آنها شیوع وبا در نتیجه ویرانی ناشی از حملات سعودی بوده است. این جنگ همچنین سبب بروز بیثباتی در شبهجزیره عربی شده، و مقابله با افراطگرایی و محافظت از انتقال آزادانه انرژی را برای آمریکا دشوارتر ساخته است. هیچیک از این خروجیها گریزناپذیر نبود، و میشد از برخی از آنها اجتناب کرد اگر ایالات متحده نسبت به ترک خاورمیانه ابراز تمایل نکرده بود.
مداخله سعودیها زمانی آغاز شد که اقدامات ایالات متحده بر قصد آن برای خروج از این منطقه بحرانزده گواهی دادند. نخست، سعودیها شاهد رویدادهای زیر بودند: پس از عقبنشینی آمریکا از عراق، راه برای تسلط ایران بر سیاست عراق هموار شد؛ رژیم اسد توانست یک قیام گسترده را به کمک حامیانش در تهران و مسکو سرکوب کند؛ و یک توافق هستهای با ایران به امضا رسید. اینها مایه نگرانی عمیق سعودیها شد، و ترس آنها از اینکه در مقابل ایران و انگیزه آن برای بدلشدن به قدرت هژمون منطقهای تنها بمانند، افزایش یافت. سپس در سال ۲۰۱۴، گروهی به نام انصارالله (که به نام حوثیها شناخته میشوند)، دولت یمن در صنعا را سرنگون کرد. سعودیها – در مواجهه با آنچه حمایت تهران از حوثیها و بیتفاوتی آمریکا نسبت به قدرت فزاینده ایران تلقی میکردند – احساس کردند که باید وارد جنگ شوند. واشنگتن در خاورمیانه گیر افتاد زیرا درک درستی از مسائلی که بهواقع اهمیت دارند نداشت.
سعودیها دیگر نمیتوانند بر آمریکا تکیه کنند
پس از امتناع دولت ترامپ از پاسخ قهری به یک سری از تحرکات ایران در تابستان ۲۰۱۹، از جمله حمله به تأسیسات نفتی سعودی، بیم سعودیها از اینکه دیگر نمیتوانند بر محافظان آمریکایی خود تکیه کنند افزایش یافت. اگر ریاض احساس کند که واشنگتن واقعاً سعودیها را رها کرده است، میتواند در صدد انجام اقداماتی به منظور محافظت از خود برآید که زمانی فکرش را هم نمیشد کرد، از جمله توسعه تسلیحات هستهای. اگر شاهزاده محمد بن سلمان به همان اندازه که عموماً گمان میرود بیپروا، مصمم و جسور باشد، شاید به این نتیجه برسد که تنها یک زرادخانه هستهای میتواند امنیت عربستان سعودی را تأمین کند و فضایی برای مانورهای آن در جریان درگیری با ایران فراهم آورد. اگر سعودیها این مسیر را تا آخر دنبال کنند، نتایج مصیبتباری رقم خواهد خورد.
عراق مکان دیگری است که خروج آمریکا از آن بیش از آنکه مطلوب باشد مضر خواهد بود – اگرچه از دید مدافعان خروج، عراق منشأ اصلی سیاست غلط واشنگتن در قبال خاورمیانه طی دو دهه گذشته است و بنابراین یکی از اولین مکانهایی در منطقه است که ایالات متحده باید آن را ترک کند. در حال حاضر، عراق در آستانه فروپاشی است و با لایههای پیچیدهای از مشکلات سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی مواجه است. نهادها و طبقه سیاسی این کشور تماماً فاسدند. حتی با این وجود، خروج از این کشور در حال حاضر اشتباه خواهد بود. حمله سال ۲۰۰۳ یک خطای راهبردی بود – اما وانهادن عراقیها به دست تروریستها و حکومتی که پشت درهای این کشور است نیز اشتباه خواهد بود.
این کارشناس اندیشکده آمریکایی توصیه کرد: مأموریتهای مبارزه با تروریسم ایالات متحده در عراق، راه نسبتاً کمهزینهای برای کمک به عراقی جهت مقابله با داعش و دیگر افراطگرایان، و متعاقباً کمک به توسعه نهادهای نظامی و امنیتی است که میتوانند سبب تقویت استقلال عراق شوند. احتمالاً عراق هرگز از نفوذ ایران خلاص نخواهد شد، اما نباید چنان ضعیف بماند که تهران بتواند از این کشور به منظور پیشبرد منافع منطقهای خود استفاده کند. از دید مدافعان خروج، این امر به معنای گرفتار شدن در مأموریتی بیپایان در عراق است. اما تجربه گذشته حاکی از آن است که اعلام پیروزی و بازگشت به خانه میتواند عواقب جدی و مخربی برای عراق و منطقه داشته باشد. کافیست اتفاقی که پس از آخرین تلاش آمریکا برای خروج در سال ۲۰۱۱ روی داد را مدنظر قرار دهید: یکی از نتایج آن عبارت بود از ظهور داعش، که نهایتاً بار دیگر ایالات متحده را به عراق کشاند.
اهمیت حوزه مدیترانه شرقی
در نهایت، حوزهای که خروج ایالات متحده از خاورمیانه میتواند سبب وخیمتر شدن وضعیت آن شود، حوزه مدیترانه شرقی است، جایی که تنشهای بر سر وضعیت قبرس، مرزهای دریایی، و دسترسی به ذخایر گاز طبیعی، چندین کشور را مقابل هم قرار داده است، از جمله چند عضو ناتو و شماری از شرکای راهبردی ایالات متحده. این مشاجرات پیچیده و مرتبط با هم، نهتنها وضعیت خطرناکی را در دریا ایجاد کردهاند، بلکه خطر بدتر شدن وضعیت پیشاپیش وحشتناک در نزدیکی لیبی را در پی دارند، یعنی جایی که یک جنگ داخلی در جریان است و شماری از کشورها را درگیر کرده است، از جمله مصر و ترکیه، که طی ماههایی اخیر تا مرز درگیری هم پیش رفتند. ایالات متحده بهجز موارد معدودی که در تابستان به اعزام ناوگان دریایی مبادرت ورزید و ظاهراً سبب کاهش موقتی تنشها شد، آشکارا از صحنه رویدادها غایب بوده است. اما عدم مداخله ایالات متحده در این درگیریهای رو به وخامت سبب افزایش احتمال از کنترل خارج شدن آنها خواهد شد.
مسائلی که واقعاً اهمیت دارند
فارین افرز در پایان نوشت: اگر ایالات متحده میتوانست بهسادگی به «جنگهای بیپایان» ش پایان دهد و از خاورمیانه خارج شود خیلی خوب میشد. اما انجام این کار برخلاف اصول سیاست خارجی است. ترک این منطقه منافعی خواهد داشت، اما هزینههای آن بسیار بیشتر خواهد بود.
ایالات متحده در خاورمیانه گیر افتاده است زیرا نتوانست مسائلی که بهواقع در این منطقه دارای اهمیتند را به درستی تشخیص دهد. دو دهه نخست قرن جاری، دورهای بود که در خلال آن تقریباً همهچیز بر اساس منافع ایالات متحده توجیه شد. هدفی که اکنون باید دنبال شود عبارت است از مشخصساختن موارد دارای اهمیت و مدیریت متناسب منابع ملی در راستای حفاظت از آنها. اعلام شکست و بازگشت به خانه، هیچ مشکلی را حل نخواهد کرد.