به گزارش مشرق، زمستان سال ۱۳۶۱ وقتی هنوز ۱۵ سالش هم نشده بود تصمیم گرفت به جبهه برود، جنگ به اوج خود رسیده بود و از هر شهر و روستایی جوانان برای دفاع از کشور راهی جبهههای جنگ میشدند، «رضا جلالی» با دیدن دوستان رزمنده و در عین حال فوتبالیست خود در تیمهای استانی و مخصوصا شهادت «حسین اروجی»، با دستکاری شناسنامه و افزودن دو سال به سنش، راهی میدان جنگ شد.
او که جانباز ۷۰ درصد است بعد از دفاع مقدس تحصیلاتش را ادامه داد و به عضویت هیئت علمی دانشگاه درآمد و هم اکنون نیز مدیر کل امور ایثارگران شهرداری تهران است. جلالی در قسمت دوم گفتوگوی خود با خبرنگار حماسه و جهاد به ماجرای مجروحیت خود در دره کانیمانگا و اصابت ترکشی بزرگ به ناحیه چشمش در یکی از شبهای سرد عملیات والفجر ۴ اشاره کرده که در ادامه آن را میخوانید.
چه مدت دوران نقاهت حاصل از مجروحیت را گذراندید و پس از آن کجا رفتید؟
هشت روز در بیمارستان سنندج بودم، هیچ چیزی از این هشت روز را متوجه نشدم، به شیراز که منتقل شدم تازه فهمیدم مجروح شدهام و خانواده به دیدنم آمدند. در این فاصله هشت روزه، یکبار هم از دنیا رفتم و مرا داخل پلاستیکهایی که مردهها را درون آن قرار میدهند گذاشتند، اما تنفس دوباره و بخار کردن پلاستیک باعث شد متوجه شوند زنده هستم و مرا به بیمارستان برگردانند. جالب بود که خانواده فکر میکردند در بمباران هوایی اهواز مجروح شدهام، چون آنقدر سنم کم بود به ذهنشان خطور نمیکرد در جبهه جنگ بوده باشم.
برادرم به شیراز آمد و قرار شد برای درمان به خارج از کشور بروم، چون ترکش طوری به چشمم خورده بود که هر آن ممکن بود آن یکی چشمم نیز از بین برود؛ اما چون به سن قانونی نرسیده بودم تا پای هواپیما رفتم، اما اجازه خروج ندادند. این اتفاق باعث شد تا تصمیم بگیریم به تهران بیاییم، برادرم مرا سوار هواپیما کرد، اما جای خودش را داد به جانبازی دیگر، بنابراین تنهایی به تهران رسیدم و اول به بیمارستان تجریش و بعد لبافینژاد رفتم، برادرم بعد از رسیدن به تهران هرچه گشت مرا پیدا نکرد، اشتباه بیمارستان تجریش بود که فرم انتقال مرا به لبافی نژاد ننوشته بود. بعد از چند روز برادرم توانست مرا پیدا کند.
با اینکه شش ماه مرخصی نرفته بودم، اما در دوران مجروحیت و درمان، دلم بیتاب رفتن به جبهه بود. بعد از یک ماه از بیمارستان مرخص شدم و به جای رفتن به خانه به لشکر برگشتم و در عملیات خیبر شرکت کردم. در تاریخ هفتم بهمن سال ۱۳۶۲ اولین بمب شیمیایی جنگ انداخته شد که ما زیر این بمباران بودیم.
ساعت دو صبح بین خاکریز و دشت، هواپیماهای دشمن منطقه را بمباران کردند و رفتند، همیشه چنان بمباران میکردند که گویی آسمان روی سر ما خراب میشد. در فاصله ۶۰ متری شیرجه میزدند و راکتها را میانداختند و میرفتند، اما اینبار دود خاکستری بدون ترکش بود، هیچ کس بمب شیمیایی ندیده بود، ما هم رفتیم از نزدیک به راکتها دست کشیدیم و برایمان جالب بود چرا حلبی است و چدنی نیست، چون راکتها همه چدنی بود، این راکت حلبی درونش گاز شیمیایی بوده و ما متوجه نشدیم. بعدها اثرات گاز خردل باعث ایجاد تاولهایی به بزرگی یک نعلبکی روی بدنهایمان سبز شد!. روزی سه بار پرستار تاولهای ما را میتراشید، آنچنان درد داشت که گویی به چشم آمپول میزدند. در همان بیمارستانی که به خاطر چشمم بستری بودم دوباره بستری شدم. تا اینکه پادزهر آن را از آلمان آوردند و درمان شدیم، اما تا مدتها تمام بدن ما سیاه و سفید بود.
خاطرهای از شهید زینالدین دارید؟
ما مقری به نام مقر کاتیوشا داشتیم. در همان عملیاتی که چشمم کور شد چهار ماه منتظر موقعیت عملیات بودیم. نیمه شبی خواب بودیم ستون پنجم مقر ما را لو داد، دشمن آمد و کاتیوشا را نیمه شب شلیک کرد. در سمت راست رودخانه و سمت چپ چادرهایی تعبیه شد، وقتی خمسه خمسه که ۴۰ گلوله دو متری داشت زده شد، بچهها وحشتزده از چادرها بیرون آمدند و ناخودآگاه به سمت رودخانه رفتند، خیلیها خیس شدند و آب، چون تند بود تا مصافتی بچهها را کشاند.
آن شب هفت شهید دادیم. شهید زینالدین فردایش در جمع آمد و سخنرانی کرد. آنقدر این آدم محبوبیت داشت با اینکه ۲۱ ساله بود، بچهها از سر و کولش بالا رفتند و در یک لحظه لباسهایش را برای تبرک تکه تکه کردند که تکه بزرگه دکمهاش شد!. یکی از گمنامترین شهدای ما شهید زینالدین است. ۲۸ ماه سرباز او بودم. به دستور ایشان عضو رسمی نیروی زمینی شدم. «فرشتهخصالی» بود، رتبه چهارم پزشکی را که آورد، بورسیه فرانسه را هم قبول شد، اما در کشور ماند. اعجوبه و نخبهای بود.
تا کی در جبهه ماندید و چطور ادامه تحصیل دادید؟
تقریبا ۷۴ ماه در جبهه بودم. از نیمههای سال ۱۳۶۱ تا پایان جنگ آنجا بودم. چند سال ترک تحصیل داشتم. وقتی جنگ تمام شد در بیمارستان فاطمهالزهرا (س) در یوسفآباد در حالی که عمل جراحی داشتم، درس میخواندم، وارد دانشگاه شهید بهشتی شدم. از سال ۱۳۷۰ تا لیسانس و فوق و دکترا را در این دانشگاه گذراندم و عضو هیئت علمی دانشگاه شدم و ۳۴ ماه است که در اداره کل ایثارگران مشغول به کار هستم.