به گزارش مشرق، پیش از میانههای دهه ۶۰ که زینب بخشایش، نویسنده رمان «گنجشکها بیصدا میگریند» به دنیا آمده است، یک مجموعه داستان به نام «چتهها» به قلم ابراهیم حسنبیگی به بازار کتاب آمد که شخصیتهایش همین اندازه سنگدل و بیرحم بودند. پاسدارهای انقلاب را میانداختند توی چرخ گوشت یا سر سربازان وطن را گرد تا گرد میبریدند و تحفه میفرستادند برای پدر و مادرهایشان.
رزمندگان جنگهای نامنظم با همت و غیرت شهید چمران، مچ کوملههای کردستان را خواباندند، اما سه دهه بعد، داعش با یارگیری از سراسر جهان به نام اسلام و حاکمیت شریعت، پهنه وسیعی از کشورهای سوریه و عراق را با خونریزی، آدمکشی و ایجاد رعب و وحشت به اشغال در آورد تا به اصطلاح، پرچم «دولت اسلامی» را در سرزمینهای اسلامی به اهتزاز در آورد.
بیشتر بخوانیم:
«قاسم» هنوز زنده است... /۱
بگردم دور «اسمت» حاج قاسم
«قاسم» هنوز زنده است... /۲
آیا «حاج قاسم» موافق «برجام» بود؟
«قاسم» هنوز زنده است... / ۳
ترس حاج قاسم از آدمهای دولت!
«قاسم» هنوز زنده است... / ۴
چرا «حاج قاسم» لباس مهندسان پرواز را پوشید؟
«قاسم» هنوز زنده است... / ۵
«حاج قاسم» چگونه زیر آن حجم آتش زنده ماند؟!
«قاسم» هنوز زنده است... / ۶
در تماس تلفنی «حاج قاسم» و مسعود بارزانی چه گذشت؟
این بار، سردار سلیمانی در مرزهای مقاومت، طومار سیاهپوشان قسیالقلب داعشی را در هم پیچید و خودش به همان راهی رفت که مصطفی چمران رفته بود؛ شهادت.
انتشارات سروش، رمان ۳۱۴ صفحهای «گنجشکها بیصدا میگریند» را سال گذشته منتشر کرده است. این رمان، محصول کارگاهی است که درباره مدافعان حرم، قصه و رمان مینویسد. زینب بخشایش که قبلاً مجموعه داستان «دوستت دارم دمشق» و رمان عاشقانه «اردیبهشت، نام دیگر توست» را در انتشارات شهید کاظمی چاپ کرده است، رمان آخر خود را با سروش پیش برده و در آن، زنی به نام «صفورا» قهرمان اصلی رمان است؛ عضو یک خانواده اقلیت شیعی اهل شهر فلّوجه عراق.
داعش، خیلی زود پشت دیوار خانه آنها میرسد و خانواده این دختر جوان را به خاک و خون میکشد. صفورا، پس از آن در دام داعشیها نقش عوض میکند و با سیما و پوششی مردانه به یکی از رزمآوران داعشی تبدیل میشود؛ اما نه از آنها. او میخواهد انتقام بگیرد و رمان در مسیر انتقامجویی صفورا پیش میرود. او البته در سراسر جریان داستان به دنبال عشق خود ـ فؤاد ـ هم میگردد. فؤاد در سوریه با داعش پنجه در پنجه است و دارد از حرم اهلبیت علیهمالسلام دفاع میکند.
در این رمان، یک بانوی اهل قلم از سهمگینترین حادثههای هجوم داعش به کاشانه مردم عراق مینویسد، اما شخصیتپردازی قهرمانانی که ایرانی نیستند و سبک دیگری از زندگی در میان آنها رواج دارد، کار سادهای نیست. راستش ما که خواننده این کتاب هستیم، شاید نتوانیم دقت و انطباق رمان را با سبک زندگی مردم عراق به ویژه خانوادهای که در میان اهل تسنن فلوجه، اقلیتی کمشمار به حساب میآیند، بسنجیم و بر آن صحه بگذاریم.
خانم بخشایش هم جز آوردن نام چند خوراکی و پوشیدنی و رسمهایی مثل شلیک تیر هنگام به سرانجام رسیدن خواستگاری، سیمای دقیقی از این سبک زندگی به مخاطبش نشان نمیدهد. نویسنده نمیخواهد خودش را به دام منتقدانی بیندازد که او را به خاطر تسلط نداشتن بر شیوه زندگی خانواده صفورا به باد انتقاد خواهند گرفت.
شاید البته ضرورتی هم ندارد که تصویر دقیقی از تیره و طایفه قهرمانش نشان دهد؛ چون اصل ماجرا این نیست. داعش تا پشت دیوار خانه آنها آمده و با بیرحمی تمام، هرچه سر راهش سبز شود، به خون میکشد. حالا صفورا باید به قلب داعش برود و از دل ماجرا روایت کند. تکیهگاه این روایت هم میتواند خبرها و گزارشهای رسانهها از جریان نفوذ داعش به سوریه و عراق و خونخواریهای بازتابیافته باشد.
این دو بخش را نویسنده میتواند از یافتهها و پژوهشهای کارگاه نویسندگی مدافعان حرم ـ که دبیریاش با مریم بصیری است ـ به دست آورده باشد. یعنی برای تسهیل مطالعات اولیه، بخشی از دادههای رمان در این کارگاه در اختیار نویسنده قرار گرفته باشد تا آفریننده «گنجشکها بیصدا میگریند» تمام هنرش را برای حادثهنویسی به کار ببرد.
نکته مهمی که درباره این رمان میشود گفت، چیدمان زمانی و تاریخی وقایع و حادثههاست که مخاطب را در رفت و برگشتهای مختلفی قرار میدهد، اما در بعضی از جاهای رمان، قطعهای از پازل، ناهمرنگ و ناهمزاویه با قطعات دیگر میشود.
یکی از هنرهای نویسنده این است که اجازه نمیدهد ریتم داستان کند شود و کشش کار برای مخاطب از دست برود. او در هر فصل، معمار حادثهای تازه برای خوانندگانش میشود و قساوت و شقاوت داعشیها و معصومیت و مظلومیت «صفورا» را در همین حادثهها تبیین میکند.
خانم بخشایش در توصیف هم قلم قدرتمندی دارد و از احساسات و تیزبینیهای زنانهاش در صحنهآراییهای داستان به خوبی بهره میگیرد. او نمیگوید: دستش را روی آب کشید. مینویسد: دستش، صورت فرات را نوازش کرد. در عین حال که توصیف در «گنجشکها بیصدا میگریند» قابل تقدیر و اعتناست، اما همین وصفکردنها ضد ایجاز عمل کرده و به طولانی شدن متن کمک کرده است.
چهار صفحه آخر «گنجشکها بیصدا میگریند» را باید چند بار خواند تا تراژدی سهمگین عشق نافرجام قهرمانانش را درک کرد.
اگر دلش را دارید و میتوانید با صحنه یک نوزاد سرخشده مواجه شوید، این رمان را بخوانید تا جنایات داعش را عمیقاً بشناسید. ببینید اگر یک روز «کوملهها» با خونریزی و ترسآفرینی میتوانستند در بخشی از سرزمین ما حاکمیت پیدا کنند، اگر داعش قدرت مییافت تا سیطره شومش را در کشورهای اسلامی توسعه دهد و پرچم سیاهش را همچنان بالا نگه دارد، چگونه ناامنی و اضطراب بر روح و روان مردم کشورمان چنگ میانداخت.
وقتی این کتاب را تمام کردید، به روح حاج قاسم سلیمانی، شهید ابومهدی المهندس و شهید چمران درود بفرستید که بساط این دشمنان قسیالقلب را از صحنه روزگار برچیدند.