به گزارش مشرق، عبدالله گنجی در سرمقاله روزنامه جوان نوشت: بالاخره بعد از چند ماه مشاجره سلامت - تقلب، در انتخابات امریکا طرفداران یک کاندیدا به کنگره حمله کردند و با رفتارهای خشن متقابل خود و پلیس موجب خسارات جانی و مالی شدند. برخی در ایران و جهان از این پدیده ابراز تعجب کردند و باور به آن را دور از ذهن میدانستند، اما برای بخش زیادی از نخبگان ایرانی این امر طبیعی و آن را شاخصی از رفتار سیاسی در قالب ارزشها و فرهنگ امریکایی میدانند. اما دستاوردهای بسیار مهمی میتوان از این ماجرا به دست آورد، شاید هیچ کشوری به اندازه ایران نمیتواند از آن بهره ببرد، چراکه هم امریکا دشمن حداکثری ما است و هم قبله آمال و مدینه فاضله روشنفکران ماست.
۱- به اولین آورده باید نگاه اعتقادی کرد که «چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی»، امریکا مشابه این حرکت را در بسیاری از کشورها یا حاکمیتهای ناهمسو به راه انداخته است که نمونههای آن بسیار است. بلاروس آخرین نمونه این حوادث است و قبل از آن نیز در گرجستان، قرقیزستان، صربستان، اوکراین، ایران، عراق، سوریه، لبنان و کشورهای دیگر انجام داده است. از قضا انقلاب رنگی در آن چهار کشور اول از فردای انتخابات شکل گرفت و موفق شد، اما در ایران و لبنان انقلاب رنگی با شکست مواجه شد.
۲- درس دوم، جایگاه شبکههای اجتماعی هنگام تهدید امنیت ملی و شورش و آشوب است. مواجهه شبکههای اجتماعی امریکایی با ترامپ و همراهان به عنوان رئیسجمهور – نه یک فرد معمولی- نشان داد که امنیت ملی خط قرمز است و برخورد با مروجان خشونت و تحریک اجتماعی امری حتمی است، حال آنکه ما با امثال آمدنیوز درگیر بودیم و هیچ راهی برای مقابله نبود. مسدود کردن شبکهها و اکانتهای تهدیدزا در امریکا نشان داد ما در بسیاری از مواقع تساهل کرده و ضربه آن را هم خوردهایم و گرفتار پرستیژ «زشت است و میگویند حکومت از آزادی در شبکههای اجتماعی میترسد»، شده بودیم، اما بزرگترین لیبرالدموکراسی جهان هر جا شبکههای اجتماعی موجب خسارات انسانی و مادی شوند، حتی اگر رئیسجمهور باشد، چنین عمل میکنند. در فتنه ۸۸ یک سایت را میخواستید ببندید چه غوغایی بود؛ از امریکا تا انگلستان تا تلآویو تا تهران فریاد «وا آزادی» سر میدادند و شخص ترامپ میگفت «موسوی نماینده بخشی از هموطنانش است که به دنبال گشایشی به سوی ما هستند.»
۳- آورده سوم زمینگیر شدن روشنفکرانی بود که امریکا را رتوش میکردند و مدینه فاضلهای در ذهن خود ساخته بودند و این ذهنیت را پنهان و آشکار به خورد تودهها میدادند. بالاخره امثال زیباکلام مجبور شدند تصور مردمی را که از دیوار کنگره بالا میرفتند منتشر کنند، اما همزمان بالا رفتن دانشجویان ایرانی از سفارت امریکا را در آبان ۱۳۵۸ نیز محکوم کنند. گرچه اگر ایشان قصد مقایسه داشت نباید آدرس غلط میداد، چراکه حوادث اخیر امریکا پس از انتخابات شروع شده و ایشان جسارت نداشت بالا رفتن از دیوار بسیج و مسجد لولاگر بعد از انتخابات ۱۳۸۸ را با امروز امریکا مقایسه کند. ترامپ دموکراسی امریکایی را هویدا کرد و روشنفکران غرب رفته و «شرق زیست» شرمنده شدند و زبان آنان در کام کشیده شد. مثالآوری روشنفکران شرق از دموکراسی و آزادی در امریکا امروز با دوگانه «تقلب - خشونت» معنادهی میشود یا تقلب شده یا از دیوار کنگره بالا میروند که هر دو روی یک سکه از دموکراسی امریکایی است.
۴- آنچه کمتر به آن توجه میشود، اینکه حمله به پارلمانها یا مراکز اصلی حکومت در جهان شرق نیز توسط غربگرایان انجام میشود. گویی از در و دیوار بالا رفتن و به آتش کشیدن میراث غرب و غربگرایی است.
انتخابات ۱۳۸۸ ایران و انتخابات گرجستان، بلاروس، ونزوئلا، صربستان، اوکراین و... نشان میدهد که اشغال پارلمان یا درگیری در فردای انتخابات امری است که از آستین غربگرایان بیرون میآید و خلاف آن ثابت نشده است، گویی فقط غربگرایان باید از صندوق بیرون بیایند، وگرنه انتخابات معیوب و مخدوش است. بنابراین اکنون زمینه برای بومیگرایی در ساختارسازی و حکومتداری دیگر واجد ملامت نیست و ارزشهای امریکا عریان شده است و این نویدی برای مدعیان و رهروان تمدن اسلامی است. اما تفاوت حوادث کشورهای شرقی با امریکا، این است که بالاروندگان از دیوار کنگره که برخی هم کشته شدند، صحبت از براندازی و تغییر نوع نظام سیاسی نکردند، علت چیست؟ در غرب اندیشمندانشان این عرضه را داشتهاند که لیبرال دموکراسی یا سوسیال دموکراسی را پایان تاریخ معرفی و جااندازی کنند. در غرب نوع دیگری از حکومت نمیشناسند. بیعدالتی را فریاد میزنند، کشته هم میشوند، اما به آنان آموختهاند که براندازی، ساختارشکنی و انقلاب در غرب تمام است. فقط باید علیه احزاب، اشخاص، برنامهها و قوانین شعار دهید. بنابراین در امریکا کسی نگفت «دموکرات، جمهوریخواه دیگه تمامه ماجرا».
امروزه اندیشمندان ما باید بتوانند بومیگرایی را به صورت متقن به باور عمومی تبدیل کنند. گرچه مراجع روشنفکری و اجتماعی شرق مانند غرب نیستند، آنجا به مدلهای خود باور و تعصب دارند، اما اینجا روشنفکران پرمدعای ما بومی فکر نمیکنند، بلکه مقلد آنها هستند و غبطه آنجا را میخورند.