سرویس جنگ نرم مشرق - نشریه فارین افرز در مقالهای به قلم ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجی آمریکا نوشت: پایه و اساس سیاست خارجی ترامپ از همان ابتدا کنار گذاشتن تمهیدات و سیاستهایی بوده که عمدتاً برای بیش از نیم قرن در خدمت منافع ایالات متحده بودهاند. خروج ناگهانی رئیسجمهور ترامپ از توافقنامهها و سازمانهای دیرپا، هجمههای وی به همپیمانان، استقبال وی از حکمرانان دیکتاتور و بیتوجهی به موارد نقض حقوق بشر، عادت وی مبنی بر اعلام تغییر سیاستها در توئیتر بدون مشورت، همگی اینها منجر به افول نفوذ ایالات متحده به نفع چین، ایران، و روسیه و تخریب تلاشهای جهانی به منظور رسیدگی به تغییرات اقلیمی، بیماریهای مسری، اشاعه هستهای، و تهدیدهای سایبری شده است.
ظهور جهان پساآمریکایی
ریچارد هاس مینویسد: اما آسیب ناشی از رویدادهای ۶ ژانویه در واشنگتن یعنی آشوب و خشونت در محل مجلس نمایندگان و امتناع ترامپ و بیش از ده نفر از اعضای جمهوریخواه کنگره از پذیرش نتایج انتخابات ریاست جمهوری ماه نوامبر، به سیاست خارجی ایالات متحده و نیز به دموکراسی ایالات متحده، آسیب حتی بزرگتری خواهد زد. ما به «برهه نابودی» رسیدهایم. آنچه در کنگره روی داد، شکستی صرفاً برای آمریکا بود، اما پیامدهای آن از مرزهای آمریکا فراتر میرود. یک جهان پساآمریکایی، جهانی که دیگر به واسطه برتری ایالات متحده تعریف نمیشود، زودتر از آنچه انتظار میرفت در حال ظهور است – و دلیل آن بیش از آنکه ظهور گریزناپذیر دیگران باشد، کاری است که آمریکا با خودش کرده است.
تمام جهان در حال نظاره کردن است
جهانیان از دیرباز رویدادهای ایالات متحده را با دقت دنبال کردهاند: جنبش حقوق مدنی و اعتراضات به جنگ ویتنام در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، واترگیت، بحران مالی ۲۰۰۸ – و طی چهار سال اخیر، شارلوتویل، کشتهشدن جورج فلوید، و ناکامی ایالات متحده در مقابله با کرونا. اما اشغال کنگره در تاریخ ۶ ژانویه، امری متفاوت بود: رئیسجمهور ایالات متحده، همراه با بسیاری از حامیانش در کنگره و سراسر کشور، با هدف واژگونی دموکراسی آمریکایی دست به خشونت زدند یا دیگران را به اعمال خشونت ترغیب کردند. (به علاوه، شاهد یک ناکامی در اجرای قانون بودیم، و این امر سبب افزایش تردید در مورد شایستگی آمریکا شد، تردیدی که پاسخ ناکافی به کرونا و ناتوانی در تشخیص حمله سایبری توسط روسیه به آن دامن زده بود.)
نگرانی از ادامه حضور ترامپ در عرصه سیاسی
رئیس شورای روابط خارجی آمریکا معتقد است رویدادهای اخیر باعث این تصور در میان دیگر دموکراسیها شد که در آمریکا و در رابطه با امورات آن، یک جای کار شدیداً مشکل دارد. آنها میپرسند که چگونه بسیاری از آمریکاییها به کسی رأی دادند که، حتی پیش از هفته گذشته، به نهادهای رسانهای و قضایی مستقل حمله کرده بود، از یک واکنش صحیح به بیماری کشنده کرونا امتناع کرده بود، و از بسیاری از دیرپاترین هنجارهای سیاسی کشورش تخطی کرده بود؟ آنها بیم آن دارند که حتی پس از پایان ریاست جمهوری ترامپ، وی همچنان در صحنه سیاسی باقی بماند، بر سیاست آمریکا تأثیر بگذارد و در آینده بر حزب جمهوریخواه مسلط شود؛ احیای رفتار سنتیتر آمریکا در دوران جو بایدن و کاملا هریس میتواند، از دید اکثر همپیمانان ایالات متحده، صرفاً یک برهه محدود و موقتی باشد.
در نتیجه، همپیمانان چارهای ندارند جز اینکه در مورد تصمیمشان مبنی بر اعتماد به آمریکا برای تضمین امنیتشان تردید کنند. پیشتر تردیدهایی در این رابطه وجود داشت، که نتیجه برخی اقدامات در خلال دولت اوباما و حتی بیشتر در دوران ترامپ بود (حمله به همپیمانان، گرمگرفتن با دیکتاتورها، اقدام یکجانبه و پیشبینیناپذیر). چنین تردیدهایی به معنای گرایش بیشتر دیگر کشورها به سمت نادیده گرفتن درخواستهای ایالات متحده و رسیدگی مستقل از آمریکا به مسائل سیاستی است، خواه از طریق مصالحه با همسایگان یا از طریق ساخت (یا استفاده از) قدرت نظامی خودشان. نشانههایی از این امر پیشتر در خاورمیانه، اروپا، و آسیا مشهود است: سعودی در جنگ یمن، مداخله ترکیه در سوریه و حمایت از آذربایجان در ناگورنو-قرهباغ، پیمان سرمایهگذاری اتحادیه اروپا با چین، بلوک تجاری پیمان اقتصادی جامع منطقهای در آسیا. نتیجه این روند، جهانی خواهند بود خشنتر و بستهتر به لحاظ اقتصادی و سیاسی، و در چنین جهانی ایالات متحده نقش چشمگیری را برای خود حفظ میکند اما دیگر از قدرت یا نفوذ برتر برخوردار نخواهد بود.
خشونت در کنگره به خصوص سبب تضعیف توانایی ایالات متحده برای دفاع از دموکراسی و حاکمیت قانون میشود: میتوان تصور کرد بار بعدی که واشنگتن دولت دیگری را به خاطر رفتارش سرزنش کند یا تحریم کند، از همه طرف به تزویر و دورویی متهم خواهد شد. رژیمهای خودکامه نظیر رژیم چین پیشاپیش مشعوف شده و استدلال میکنند که صحنههای هفتههای گذشته، هم برتری مدل مطلوب آنها را اثبات میکند و هم تزویر مقامات ایالات متحده را در زمانی که به انتقاد از سرکوب هنگکنگ یا سینکیانگ میپردازند. به طور مشابه، استدلالهایی علیه اشاعه تسلیحات هستهای مطرح میشود بر مبنای اینکه وقتی فرمانده کل قوای بزرگترین قدرت هستهای جهان بیثبات است و مسئولانه رفتار نمیکند، پس دیگر کشورها هم به اندازه کافی ثبات نخواهند داشت و مسئولانه عمل نمیکنند.
نقطه پایانی برای آمریکای استثنایی
در بخش دیگری از این گزارش آمده است: در مورد کشورها نیز به مانند اشخاص، نابود کردن شهرت راحتتر از ساختن آن است. با این همه، ضروری است که به هر طریق ممکن در راستای جبران مافات اقدام شود، هم به خاطر خود آمریکا و هم برای بقیه جهانیان. حتی در یک جهان پساآمریکایی، ایالات متحده از قدرت و نفوذ چشمگیری برخوردار خواهد بود، و بدون نقشآفرینی پررنگ ایالات متحده، تقریباً هیچ شانسی برای ساخت یک نظم جهانی باثبات، باز، و مؤثر وجود ندارد.
بنابراین به میزانی از خودآگاهی نیاز است. ایالات متحده تا آن حد که آمریکاییها باور دارند منحصربهفرد نیست، از جمله وقتی بحث بر سر تهدید ناشی از نواقص دموکراسی باشد. آنچه روی داد باید نقطه پایانی باشد برای تصور آمریکای استثنایی، تصور آمریکا به عنوان شهر درخشان ابدی بر فراز یک تپه.
عاقلانه خواهد بود که دولت بایدن فعلاً برنامههای اعلامشده برای برگزاری نشستی با حضور دموکراسیهای جهان را به تعویق بیندازد تا زمانی که بتواند وضعیت داخلی را سامان دهد. این امر مستلزم برداشتن گامهایی فوری است، مثلاً تأسیس نهادی نظیر کمیسیون ۱۱ سپتامبر به منظور تحقیقات در مورد اینکه چگونه با وجود تهدیدهای آشکار، از ساختمان کنگره محافظت نشد، و ارائه توصیههایی برای اصلاح نواقص امنیتی، از جمله نواقصی که ناشی حکمرانی نامنسجم در پایتخت آمریکا هستند. به علاوه، ضروری است که همه افراد دخیل در اقدامات غیرقانونی محاکمه شوند، تا هم تصریح شود که چنین رفتاری پیامدهایی دارد و هم به جهانیان نشان داده شود که اجازه داده نمیشود چنین گسستی در قانون و نظم به وضعیتی دائمی بدل شود.
جمهوریخواهان محافظهکارتر یا رادیکالتر؟
اما عمده کاری که باید انجام شود نیازمند تلاشی بلندمدتتر است. آمریکا باید به مسئله نابرابری رسیدگی کند، که در پی رکود ناشی از شیوع کرونا تا حد چشمگیری تشدید شده است، و شامل نابرابری درآمدی و نابرابری در دسترسی به آموزش و دیگر فرصتها است؛ شرایطی که سبب بروز دلسردیهای قابلدرک میشوند و به پوپولیسم و نژادپرستی دامن میزنند. یکی از چالشهای خاص عبارتست از جهتگیری حزب جمهوریخواه. اگر یکی از احزاب بزرگ ایالات متحده منکر انگاره مخالفت صادقانه شود و ماهیت خود را نه بر اساس آنچه میتواند انجام دهد بلکه بر مبنای اموری که میتواند مانع آنها شود تعریف کند، آنگاه کارکرد دموکراسی آمریکایی مختل خواهد شد.
برخی تغییرات رویهای – انتخابات اولیه آزاد، رتبهبندی گزینههای رأیدهی، گامهایی به منظور سادهتر کردن رأیدهی حضوری یا از طریق پست – میتوانند مفید واقع شوند. با این وجود، در نهایت همه چیز منوط به رأیدهندگان است. آنها تصمیم میگیرند که آیا آنهایی که از ترامپ پشتیبانی کردند ارزش حمایت بیشتر را دارند یا نه. جمهوریخواهان باید تصمیم بگیرند که آیا حزبشان میخواهد محافظهکارتر شود یا رادیکالتر (و اگر اکثریت آنها خواهان حالت دوم باشند، محافظهکاران باید در مورد انشعاب و تشکیل حزبی جدید تصمیم بگیرند). به علاوه، اینکه دموکراتها چگونه کنترل فعلیشان بر قوه مجریه و دو شاخه کنگره را اعمال میکنند – اینکه آیا گرایشی مرکزگرا را در پیش میگیرند یا گرایشی چپگرایانه را – دارای تأثیری چشمگیر خواهد بود.
نیاز به تغییر فرهنگ سیاسی آمریکا
تغییر فرهنگ سیاسی آمریکا نیازمند طرحی جاهطلبانه و گسترده است. این امر مستلزم مقابله با عناصر مخرب رسانههای اجتماعی است، که مردم را به سمت صداها و اطلاعاتی سوق میدهند که تأییدی بر دیدگاههای خود آنها است. چنین اقدامی مستلزم سرمایهگذاری مجدد روی آموزش مدنی است – دیانای دموکراسی به صورت خودکار از نسلی به نسل دیگر منتقل نمیشود. و نیز نیازمند اصلاح انگاره خدمات ملی است. ایالات متحده بیشازپیش به کشوری متشکل از مردم ملیتهای مختلف بدل شده، که بنا به تفاوتهای جغرافیایی، نژادی، تجربی، و آموزشی – و گرایشهای سیاسی – تقسیم میشوند. خدمات ملی صرفاً به معنای خدمت نظامی نیست، و لزومی ندارد که حتماً اجباری باشد. اما اگر قرار باشد تفاوتهای موجود در آمریکا مایه تضعیف آن نشوند، آنگاه آمریکاییهای جوانتر باید به همکاری با دیگر طبقات، ادیان، رنگینپوستان و افراد با پیشینههای متفاوت بپردازند.
نهایتاً، بسیاری از مهمترین تغییرات نمیتواند اجباری یا قانوناً الزامآور باشد. مسئله اصلی، شخصیت است. شاید ایالات متحده خود را یک کشور متکی بر قوانین تلقی کند، اما قوانین هم حد و حدودی دارد. هنجارها رکن اساسی یک دموکراسیاند، که مقامات را ترغیب میکنند تا به جای صِرف اجتناب از اقدامات غیرقانونی، کار درست را انجام دهند. دونالد ترامپ فردی بوده که مرتباً هنجارها را زیر پا گذاشته است. شاید کنگره بتواند از طریق تغییراتی در قانون، به برخی از فاحشترین شیوههای غلط وی رسیدگی کند، و دولت بایدن میتواند از طریق همکاری با کنگره در راستای لغو برخی از امتیازات ویژه ریاست جمهوری، به امر مذکور کمک کند. اما در نهایت، مهمترین مسئله عبارتست از اینکه رهبران و شهروندان آمریکایی چه رفتاری از خود نشان میدهند.
روز بدنامی فراموشنشدنی
فارین افرز در پایان گزارش خود مینویسد: روز ۶ ژانویه روزی است که به عنوان یک بدنامی بهجا میماند – و باید هم بماند. میتوانیم امیدوار باشیم که این رویداد یک شوک مؤثر برای بدنه سیاسی کشور بوده باشد. اما بحرانها در همه موارد باعث تغییر نمیشوند. تضمین اینکه رویداد ۶ ژانویه باعث تغییر شود باید یک اولویت ملی باشد.
مراجعه به تاریخ در اینجا مفید خواهد بود. شوک رکود بزرگ بود که به توافق جدید دامن زد، و شوک پرل هاربر بود که به انزواگرایی آمریکا خاتمه داد. اگر رویداد ۶ ژانویه منجر به خودانتقادی و اصلاح داخلی شود، ایالات متحده میتواند بار دیگر به قدرت نرم و سختی دست یابد که برای کمک به مدیریت رقابت بر سر قدرت برتر و مقابله با چالشهای جهانی، به آن نیاز خواهد داشت؛ سیاست خارجی مثل همیشه، از داخل کشور آغاز میشود. یک جهان پساآمریکایی تحت سلطه ایالات متحده نخواهد بود، اما این امر به معنای آن نیست که چنین جهانی باید توسط چین رهبری شود یا هرجومرج به مشخصه بارز آن بدل گردد.