به گزارش مشرق، یادداشتی که میخوانید، نوشته محمدحسین موسویتبار بر کتاب «کارخانهی اسلحه سازی داوود داله» است که به دست مشرق رسیده:
داوود را خوب می شناسم، او خود من است .من و من های دیگر.
شرفی خبوشان با داوود داله اش دست مرا گرفت و از کوچه پس کوچه های خاطرات آن کوچه ای را نشانم داد که داوود شب ها را روز می کرد با خیال اینکه داله هایش ابتر نمانند، همان روزهای عجیب خمپاره، شب های غریبِ بمباران.سال های دهه شصت.
پدرش مردی معمولی ست، می خندد، تشر می زند، بغض می کند و سیمان پوست دستش را می بَرد! دست هایی که چشم امیدِ داوود به آنها دوخته شده است و البته جان داستان در دستان اوست، مادرش اما از همان زن های ساده و بی آلایشی ست که حتی اگر با همسرشان قهر و بگو مگو داشتند برای بدرقه شان به جبهه همیشه چادر حجاب اشکشان می شد، زنی که تلاش می کند رتق و فتق امور را به دست بگیرد و با غر و لند های گاه و بی گاه هر طور شده زندگی را سر و سامان دهد.
خبوشان تا می تواند به نقش ها جان می دهد، رنگ می پاشد و می گذارد در ذهن مخاطب خشک شوند تا چیزی را که خلق کرده به منصهی ظهور برساند.
او خوب می داند چطور باید با جزئیات به تصویرسازی خواننده کمک کند و میزانسن ایده آل خودش را با چنان دقت و ظرافتی بچیند که: سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان. و گواهی می دهم داله ی مرگ را برای من همانگونه توصیف کرد،در نمای:
خارجی - مرده شورخانه – غروب.
روند داستان با فضاسازیهای غنی و مضامین انسانی پیش رونده است و مخاطب را گمراه نمی سازد، و تا جایی پیش می رود که او را بهت زده هم می کند. انتظار ما برای نقطه اوج نتیجه ی حوادث روایت شده است اما خبوشان از جایی که فکرش را هم نمی کنیم چنان ضربه ای به مخاطب می زند که هاج و واج می ماند.
در ابتدا با داوود و ترسش همراهیم و تصمیم مهم پدرش، و لیلا که می خندد و داوود مرورش می کند و روایت های روشنی که ما را برای بزنگاهی مهم آماده می کند. اما یک چیز برای من روشن نیست که چرا خبوشان از شب بازگشت پدر و آن اتفاق و مواجههی داوود گذر می کند. شاید جواب این باشد که بزنگاهی مهم در پیش است، همانی که یکباره انسان را فرو می ریزد، اما باید بگویم وقتی آن همه فضاسازی بکر و ملموس را پشت سر می گذارم دلم می خواهد یک جایی از آن تصویرها در نمایی نزدیک، پدر داوود را ببینم که نظاره گر ماک پدر لیلاست که بازگشته و چراغ کم سوی اتاقش سایه های شکنندهی مردی را ترسیم می کند که درد را نفس کشیده است.
کارخانهی اسلحه سازی داوود داله، کارخانهی عشق است و آه ...