به گزارش مشرق؛ حاج حیدر رحیم پورازغدی چند روزی است که در بیمارستان و در بستر بیماری است. فردی که هم مجتهد است و هم فعالیتهای سیاسی و فرهنگی بسیاری در کارنامه خود دارد. نقدهای او به کاستیها و مشکلات جسورانه و بیپرواست به طوری که خیلیها عدالتخواهی را از روی نامههای او شناختند. در گفتوگو با فرزند ایشان، حبیب رحیم پورازغدی، مختصات فکری و نظری ایشان را مورد بررسی قرار دادیم. فرزندش معتقد است باید مساله نقد را شالوده فکری و معرف هویت نظری ایشان دانست. در ادامه مشروح گفتوگوی «فرهیختگان» با حبیب رحیم پورازغدی را از نظر میگذارنید.
باخبر شدیم که استاد حیدر رحیمپور ازغدی چند روزی است به علت بیماری در بیمارستان بستری شدند. مایل بودیم به این بهانه، گزارشی از زبان شما درباره ابعاد دینی و سیاسی زندگی ایشان بشنویم.
روایت پدر، کار دشواری است. از یکسو روایت بزرگمردی است که نزدیکترین انسان دستنیافتنی زندگیام است و از سوی دیگر دشواری این روایت، به این دلیل است که باید پیر فرزانهای را گزارش کنم که شخصیتی چندجانبه و چندوجهی دارد و همزمان فرهنگ و سیاست و اقتصاد را پابهپای همدیگر پیش برده است. بهدلیل اینکه پیشتر در سال ۱۳۸۸ در کتاب از انجمن پیروان قرآن تا انجمن حجتیه گزارشی از زیستنامه دینی و سیاسی پدرم بیان شده، میپسندم در این گفتوگو، بیش از تکرار مفاد گفتهشده، ایدهای را درباره زیستنامه فکریشان پیریزی کنم و پیش کشم.
اما بهتر است پیش از اینکه گزارش شما از هندسه فکری استاد حیدر رحیمپور را بشنویم، مروری هرچند کوتاه به تحصیلاتشان در حوزه خراسان داشته باشید. چون ممکن است بخشی از خوانندگان، کتابی که گفتید، نخوانده باشند.
اگر بنا باشد اشارهای شتابان داشته باشم به تبار معرفتی و استادانی که پدرم داشتند و همگی از علمای پرسابقه و اثرگذار مشهد بودند، باید یاد کنم از زندهیاد علیاصغر عابدزاده پایهگذار انجمن پیروان قرآن و مهدیه مشهد که اولین مدرس ایشان در دروس مقدماتی بود. استاد محمدتقی شریعتی، از دیگر افرادی است که ایشان با وی در راهاندازی کانون نشر حقایق اسلامی در قامت مرکزی برای نواندیشی دینی در مشهد همکاری نزدیکی داشت. پدرم نزد استاد محمدتقی ادیب نیشابوری، دروس ادبیات عرب را گذراند و متأثر از ایشان بر یادگیری ادبیات تأکید بسیار زیادی داشته و باور دارد که معارف دین بدون اشراف به ادبیات عرب دستیافتنی نیست و به بدفهمی یا لغزشهای زبانی سر میگذارد. نزد آیتالله میرزااحمد مدرسیزدی لمعه را فراگرفت و در پیشگاه آیتالله شیخهاشم قزوینی، فرائدالاصول و مکاسبالمحرمه و کفایهالاصول را درس گرفت. سالها در دوره خارج فقه آیتالله سیدمحمدهادی میلانی شرکت داشت و موردتوجه ویژه ایشان بودند.
دورههای عقایدی را پیش آیتالله میرزاجواد تهرانی گذراند که در قالب کتاب میزانالمطالب نشر یافت و البته نقد شرحالمنظومه را نیز با ایشان گذراند. اما در این بین، بیش از هرکسی، از آیتالله شیخمجتبی قزوینی، نویسنده کتاب بیانالفرقان و از پیشروان سترگ مکتب تفکیک، اثر پذیرفتند که از ایشان بهعنوان مرشد و مراد یاد میکنند و ذهنیت معارفی و شاکله عقایدیشان را مدیون ایشان میدانند. ازجمله علمایی که در دوران یادگیری معارف دینی با یکدیگر همدوره بودند باید به استاد محمدرضا حکیمی، آیتالله سیدجعفر سیدان، آیتالله سیدمحمود مجتهدیسیستانی اشاره کنم. پیشنهاد میکنم بزرگوارانی که مایلاند با دقت بیشتری سابقه ایشان را دنبال کنند، کتاب «از انجمن پیروان قرآن تا انجمن حجتیه» را از نظر بگذرانند که سال ۱۳۸۸ از سوی نشر طرح فردا منتشر شد و شامل نیمقرن تاریخ شفاهی و خاطرات تحلیلی ایشان از شهریور ۱۳۲۰ است. مرور کتاب یادشده در شناسایی سابقه و کارنامه ایشان اهمیت زیادی دارد؛ زیرا در این گفتوگو بهدلیل کمبود وقت، از ابعاد پررنگ و اثرگذار سیاسی ایشان در دهههای سی تا شصت صرفنظر کرده و بر ابعاد دینپژوهانهشان متمرکز میشویم.
با توجه به شناختی که شما از پدرتان دارید، اصلیترین ویژگی فکری ایشان را چه چیزی میدانید؟ بهعبارت دیگر اگر بخواهید اندیشه ایشان را توصیف کنید براساس چه مولفههایی آن را شرح میدهید؟
اگر بنا داشته باشم در یک کلمه شالوده فکری ایشان را روایت کنم باید بگویم «نقد و تفکر انتقادی»، مقوم و معرف هویت فکری پدرم است. ایشان کتابی را با نام تلخترین نوشته من در سال ۱۳۸۹ درباره اقتصاد تولید و سیاستهای کشاورزی دولت در ایران منتشر کردند و روی جلد کتاب نوشتند: «امام انقلاب، انتقاد بجا را لازمه انقلاب میداند، اما من منتقد حرفهای، کرسیای در دانشگاه و منبری در حوزه ندارم.» کسانی که در همه این دههها با نوشتههای ایشان انس دارند، میدانند که پدرم همیشه پای نوشتههایشان امضا میزنند: «نویسنده منتقد؛ حیدر رحیمپور ازغدی». هر بار که نوشتههای ایشان را ویرایش میکردم به این اندیشیدهام که چرا در ذهنیت ایشان، «نقد» این اندازه اهمیت دارد و نقطهای کانونی میشود، بهقدری که هویتشان را تعریف میکند.
کدام درک از نقد، دلیلی میشود که اندیشمندی دینی، نقد را مقوم هویت و معرف ذهنیتش برگزیند؟ در ادبیات فلسفی مدرن، بنیادهای سنت تفکر انتقادی را بیشتر با دیدگاههای کانت میشناسند. کانت، نقادی به معنای ویژه کلمه، را امری مدرن میداند که نشانه بهدرآمدن انسان از دوره کودکی و نارسی فکری است. نقد مدرن بیانگر بیرون آمدن انسان مدرن از ناتوانی در بهکارگیری فهم بشری بدون راهنمایی دیگران است. اگر انسان مدرن، خودخواسته شالوده و هویت فکریاش را دائر بر مدار نقد استوار سازد، بنا به تفسیری که امروز از سوبژکتیویته داریم، شگفتزده نمیشویم اما اینکه اندیشمندی دیندار، شاکله فکریاش را در سایه مفهوم نقد سامان دهد، نیازمند درنگ است؛ بهویژه کسی که در معرفت دینی نیز رهروی گونهای نابگرایی است و راه زدودن معرفت دینی از سوگیریها و پیشفرضهای غیردینی را میپیماید.
در این نگاه دروندینی، نقد به معنای تمییز و تمایز سره از ناسره است. در نگاه ایشان، امر دینی، سره و امر غیردینی ناسره است؛ پس تمام ذهنیت و عینیت پیرامونش را از همین زاویه میپوید و میپالاید. در نگاه وی، بنیاد ایمان، باور به گزاره لا اله الا الله است و لازمه ایمان، مبادرت به نفی و اثبات است. ایمان، وازنش امر غیردینی و پذیرش امر دینی است. در الگوی دینداری مد نظرش، نقد همان دینبانی است. هر دینداری با اتکا به گزاره پایهای لا اله الا الله، باید مراقبت کند امری که باید نفی شود، اثبات نشود و امری که باید اثبات شود، نفی نشود. ایمان به لا اله الا الله، یک باور الهیاتی است که در کنشهای انسانی به نهیازمنکر و امربهمعروف تبدیل میشود و مابهازای رفتاری پیدا میکند و فریضه الهی میشود.
مومنان باید از اصالت دینی صیانت کنند و نقد، لازمه زیست دینی است؛ زیرا دینداری همان مراقبه است. به مقداری که بنده گفتهها و نوشتههای ایشان را به یاد دارم و بارها مرور کردهام، در نگاه ایشان دو امر، همزمان هویت اصیل دینی را تهدید میکند: التقاط و ظلم. و شگفت اینکه این دو، نسبتی معنادار با یکدیگر دارند: التقاط، ظلم نظری است و ظلم، التقاط عملی است. همانگونه که گفته شد دینبانی، صیانت از اصالت امر دینی است: صیانت از اصالت نظری دینداران در برابر التقاط و صیانت از اصالت عملی دینداران در برابر ظلم. دینشناسی و دینداری مقاومت در برابر افسونزدگی و اثرپذیری زیست دینی از زیست غیردینی است. بر همین اساس گمان میکنم بشود کارنامه فکری و نویسندگی ایشان را در دو سرفصل «نقد الهیات» و «الهیات نقد» صورتبندی کرد.
در میان استادانی که برای پدرتان نام بردید، گفتید که آیتالله شیخمجتبی قزوینی اثر زیادی بر طرز تفکر و شخصیت ایشان داشتند. طوری که پدرتان، شیخمجتبی قزوینی را مراد خود میخواند. آیا میشود پدر شما را هم تفکیکی دانست و اگر اینطور است، چگونه اهمیت نقد را در اندیشه تفکیکی توجیه میکنید؟
در تبارشناسی فکری پدرم باید به نسبت نقد و الهیات اشاره کرد. همانگونه که گفته شد، اندیشه دینی ایشان در سایه آموزههای اندیشمندان مکتب تفکیک شکل گرفته است. اگر نوشتههای متفکران تفکیکی را از نظر بگذرانید، میبینید که از آیتالله میرزامهدی غرویاصفهانی در کتاب ابوابالهدی تا شاگردان ایشان، مانند آیتالله شیخمجتبی قزوینی در کتاب بیانالفرقان و شاگردان شاگردان ایشان، مانند آیتالله سیدجعفر سیدان در کتاب آیاتالعقائد یا استاد محمدرضا حکیمی در کتاب الهیات الهی و الهیات بشری همگی به الهیات انتقادی میپردازند و منزلت ویژه نقد در نوشتههای یکایک آنها رونمایی میشود. الهیات مکتب تفکیک، الهیاتی انتقادی است نسبت به الهیات متعارف. مکتب تفکیک، نقد الهیات عرفانی و الهیات فلسفی را در دستورکار میگذارد و پیش میکشد تا از رهگذر این نقد، بتواند الهیات ناب و بیپیرایه را صورتبندی کند. پایه الهیات تفکیک، التفات به نسبت عصمت و معرفت است.
الهیات تفکیک بهدلیل اینکه منشأ صدور گزارههای دینی را با مناشی صدور گزارههای فلسفی و عرفانی متمایز میداند، بین این دو نوع گزاره تمییز میدهد. الهیات تفکیک به دو نوع اپیستمولوژی ناسازگار با یکدیگر در دینشناسی باور دارد و به همین دلیل، دو نوع متدولوژی در دینپژوهی را صورتبندی میکند. اگر ایده صدرای شیرازی، ترکیب روششناسی معرفت دینی بود، ایده غرویاصفهانی تفکیک روششناسی معرفت دینی است. براساس این، اندیشه تفکیک بر اصالت نظری دین تأکید زیادی دارد و هشدار میدهد که نباید معرفت دینی با معرفت غیردینی قاتی شود و التقاط نظری به بار آورد. از دیگر مؤلفههای مکتب تفکیک، تأکید بر اهمیت بازاندیشی و نواندیشی در عقاید و التفات به پیوندهای بین عقاید و فقه است.
شاگردان مکتب تفکیک به پیروی از آیتالله میرزا مهدی غرویاصفهانی، تأکید ویژهای بر اجتهاد مداوم در عقاید به موازات اجتهاد در فقه دارند. ایشان نیز متأثر از آموزههای مکتب تفکیک، بر ضرورت تقریر روشمند و نوبهنوی عقاید اسلامی پافشاری دارند؛ زیرا درغیر اینصورت، زمینه فروافتادن در کژرویهای تئوریک و لغزیدن در انگارههای غیردینی یا بدفهمی از معارف دینی فراهم میشود. بر همین مبناست که با التفات به رویدادهای اخیر منطقه و شدتگرفتن نفوذ گروههای تکفیری، نسبت به تحجر هشدار میدهند و میپرسند آیا هنوز وقتش نرسیده که برای شناساندن اسلام ناب به زبان و بیانی جهانی، بیاننامه و مرامنامهای در شناسایی باورها و دستورات اسلامی بنویسید؟ با اینکه میبینید دستگاه کفر و تکفیر، اسلام را در عرصه بینالمللی، مانند پوستینی وارونه، آیینی تروریستی میشناساند اما در زمینه نشر عقاید درست دینی دست روی دست گذاشتهاید! پدر بهعنوان یکی از شاگردان و پیروان مکتب تفکیک، بهمثابه یک رویکرد دینشناسانه، بارها به این دیدگاه در درسها و نوشتههایشان اشاراتی داشتهاند. ایندست از نوشتهها را باید ذیل فصل «نقد الهیات» فهرستبندی کرد که تا اندازهای کوشیده است به نشر ادبیات مکتب تفکیک بپردازد و درونمایهای دینی دارد.
آثار ایشان در این حوزه را که بهطور مشخص به موضوعات و مسائل دینی میپردازد، معرفی میکنید؟
برای نمونه نوشتهای از ایشان با نام «بحارالانوار و معجم آن» در سال ۱۳۶۳ در شمارۀ ۱۲ «کیهان فرهنگی» نشر یافت. سپس همین نوشتار در ویراستی نو و به نام «سخنی پیرامون بحارالانوار و نقدی بر معجمات» در سال ۱۳۶۸ منتشر شد و بار دیگر پس از ۱۹ سال، در سال ۱۳۸۷، همراه با ضمیمه و اضافات فراوانی با نام «مجلسی، غواص دریای نور؛ نقدی بر بحار و پندی به معجمنویسان» نشر یافت.
در نوشته دیگری به نام «پرده افکند عروس بهروز» که سروصدای زیادی بهپا کرد، به نقد فقه حداقلی پرداخته و فقه غیرنظاممندی که بهروز نیست را به باد نقد میگیرد. در نوشتار دیگری با عنوان «در چگونه اندیشیدن تجدیدنظر کنیم؟» به منزلت فلسفه و فقه در رویکرد تفکیک میپردازند که شاید بیش از هر اثر دیگری باورها و گرایش روششناسانه ایشان را بیان میکند و نشانگر گرایش تفکیکی ایشان در دینپژوهی است. در این نوشته اشاره میکند که «اگر میخواهید به فقه اکبر بپردازید، فلسفهورزی و تدبرتان بر پایه محکمات کتاب و سنت باشد. پیشوایان دینتان از دیگران به فقه اکبر و اصغر، واقفتر بودند و درایت بیشتری داشتهاند و مبتنی به معارف و سنتهای الاهی به گرهگشایی از مسائل بسیاری پرداختند. نه به شذوذات بپردازید و نه در سایه فلسفه فلانی و بهمانی، مقلدانه استدلال کنید که بسیاری از فقها امروز بر پایه تقلید، اجتهاد میکنند!»
در کتاب دیگری که با نام «سنت چیست؟ سنی کیست؟» در سال ۱۳۹۴ از سوی انتشارات امیرکبیر نشر یافت و به مقوله سنت میپردازد. اهمیت این کتاب، از اینرو است که مفهوم سنت از مفاهیم مرکزی و بنیادی اندیشه تفکیک است. زیرا مکتب تفکیک بنا دارد با بازاندیشی در سنت دینی، نظام معارف دینی را از زیر سلطه التقاط نظری و دریوزهگری معارفی و وامداری تئوریک رها کند. برای تفکیکیها، بازاندیشی در سنت، بهمعنای صیانت از اصالت نظری دین است. دین نظری دارد و دینداران نباید در نظرورزی بهواسطه تقلید، بیاصالت و بیهویت شوند. ایشان در ترمینولوژی سنت مینویسد: «سنت واژهای است که به دلیل گرتهبرداری و تقلیدزدگی مترجمان، امروزه بیمعناترین و پرآفتترین واژه شده است. سنت، واژهای عربی و اصیل است و برای شیوه و روشی درنظر گرفته شده که گذشت زمان تاثیری در ارزشش نداشته باشد و تا سنتگرایی باقی بماند، طراوت سنت همیشگی است؛ از اینرو در بیان معنای واژه سنت نوشتند: «السنه طریق لایموت طراوتها بمر زمان ابدا.» تازگی سنت همیشگی است به گذشت زمان و گردش مکان طراوتش نابود نمیگردد.»
تا جایی که آثار استاد حیدر رحیمپور را مرور کردم، بیشتر نوشتههای ایشان مقالات انتقادی در زمینه سیاست و اقتصاد است که قوانین و عملکرد ناصواب مدیران جمهوری اسلامی را نقد میکند. نسبت بین این مقالهها با مکتب تفکیک بهعنوان یک سنت فکری که ایشان در ذیل آن فکر میکند، چیست؟ چطور این مواضع انتقادی انضمامی با آن مبانی فکری الاهیاتی جمع میشود؟
گفته شد که تفکیکیان، مأموریت دینپژوهانهشان را صیانت از اصالت و مقاومت در برابر التقاط میدانند و نقد را بر همین اساس کیمیا میانگارند و مرزبانی مینامند. نقد زورقی است که تشنه معارف سره دین را از وادی معارف ناباب به دریای معارف نایاب میرساند و عقل، همان بادی است که از بادی امر در بادبان این زورق میوزد. عقل همان ودیعه اللهی و نعمت بیبدیلی که بهگفته آیتالله محمدباقر ملکی، دیگر متفکر تفکیکی و نویسنده کتاب توحید الإمامیه، ظاهر بالذات و مظهر للغیر است. نقد در نگاه ایشان، صیانت از اصالت دینی جامعه است. از سویی صیانت از اصالت نظری جامعه دینی در برابر التقاط حق با باطل و از سوی دیگر صیانت از اصالت عملی جامعه دینی در برابر درهمآمیزی عدل و ظلم است. شاید رویهای که در ایشان تا اندازهای متمایز است و بشود بهمنزله مزیت و ویژگی بارزشان درنظر گرفت، پیشبرد بنمایه اندیشه تفکیکی که مناسبات الاهیات و نقد است، از دینشناسی نظری به دینبانی عملی است. این ویژگی در واکنشهای شفاف و دور از رودربایستی و مصداقی، به التقاط در نظر و ظلم در عمل پدیدار میشود و نمود مییابد.
در نگاهشان دیانت منهای سیاست نیست، سیاست منهای عدالت نیست و عدالت منهای معرفت نیست و همه اینها را باید به اصالت دینی برگرداند. کوششی که شاید «الاهیات نقد» نام گیرد و روی دیگر سکه «نقد الاهیات» است. در الاهیات نقد، بازخوانی صفات و فعل الاهی و مناسبات انسان و الله معیاری میشود برای بازسازی مناسبات انسان با انسان. ایشان در بسیاری از نوشتههایش باورهای الاهیاتی را تبدیل میکند به معیاری برای نقد واقعیتهای بشری و سیاستهای دولتی و مدیریتهای انسانی. بسیاری از مقالهها و گفتوگوهای ایشان در اصل نقدی است بر کژرویها و نابلدیها و مفاسد در سیاستها و مدیریتهای اجرایی جمهوری اسلامی؛ اما در همه این نوشتههای انتقادی گزارههای الاهیاتی در مقام بنیاد و پایه نقد قرار میگیرد.
برای نمونه اگر مقالههای ایشان را مرور کنید در بسیاری از موارد میبینید که در لابهلای یک نوشته انضمامی و نقدهای سیاسی یا اقتصادی، به مقولاتی مانند مبانی مذهب عدل و اختیار، مباحث قضا و قدر، یا نسبت ربوبیت و خالقیت اشاره دارد و نقد انضمامی را در پیوند با یک مبنای نظری الاهیاتی تقریر کرده است.
برای نمونه اقتصاد مسکن یکی از مواردی است که ایشان بارها دربارهاش هشدار داده و با اشاره به مضامین الاهیاتی مانند «الذی جعل لکم الارض فراشا» یا «الله ملک السموات و الارض» به این مناقشه میپردازد که اگر الله مالک زمین است و بتوان در فقه با ضوابطی برای زمین مالکیت درنظر گرفت و مالکیت اعتبار کرد، آیا میشود بهگونهای زمین را قیمتگذاری کرد که حق سکونت را از شمار زیادی افراد جامعه سلب کند و امکان مسکنگزینی را برای عده پرشماری از شهروندان از بین ببرد؟ ایشان در این دست از نوشتهها، تقریری از وضعیت کشور دارد که درنهایت به نقد سیاستهای سرمایهسالارانه اقتصادی و سرمایهداری نابرابریزا منتهی میشود.
یا در موردی دیگر بنا به گزارههای الاهیاتی مانند «ان الحکم الا الله» یا دستوری مانند «و لا تقف ما لیس لک به علم» به نقد روندهای قانونگذاری و سازوکارهای سیاستگذاری در نظام جمهوری اسلامی پرداخته و به نمایندگان مجلس و اعضای شوراهای عالی مینویسند: «اگر در مسائل و امور کشور، کتاب و سنت نظر داده باشد، شور بیمعنی است و باید بر پایه کتاب و سنت به امور مردم بپردازید و اگر هم امور، پدیدههای نو و از حوادث واقعه است، اظهارنظر منحصر به فقهای جامعالشرایط است و این قیود، بهاندازهای است که با وجود اعلم، عالم نیز حق اعمال نظر ندارد و فصلالخطاب، نظر اعلم است. اما بیشتر شمایان بااینکه به امور مردم بیخبرتر از خود مردم هستید، در هر امری اظهارنظر میکنید، بااینکه حق اظهارنظر در امور شرعی با افقه و اعلم عالمان است و در امور عرفی مردم با خبرگان و اهل فن.»
پدرم دوره خارج فقه را نزد آیتالله محمدهادی میلانی گذراندند و در تاریخ شفاهیای که از ایشان ثبت شده ضمن تکریم استادشان به مناقشهای سیاسی که بین شاگرد و استاد شکل گرفته، اشاره میکند و میگوید همه این مناقشه بر سر تفاوت رویه آیتالله میلانی با امام بهاندازهای بر من ناگوار بود و تلخ گذشت که نهتنها دیگر به درس ایشان نرفتم که حوزه را ترک کردم و تنها، رابطهام را با استاد بزرگ و مرادم، آیتالله شیخمجتبی قزوینی نگاه داشتم. از آن زمان، بهصورت مداوم تا پیروزی انقلاب به روشنگری و کنشگری سیاسی و نشر و پیشبرد دیدگاههای امام مبادرت ورزیدم.
هنوز هم سیاق کلی نوشتههای ایشان همین است و سودای صیانت از انقلاب و اصالت انقلابی را دارد. مراقبت از اینکه مبانی نظری انقلاب به التقاط و ارتجاع و عمل نظام برآمده از انقلاب به ظلم نیامیزد. ایشان بارها به این هشدار امام اشاره داشتند که فرمودند: «اگر خدای ناخواسته، اسلام در ایران سیلی بخورد، بدانید که در همه دنیا سیلی خواهد خورد و بدانید که به این زودی دیگر نمیتواند سرش را بلند کند. حفظ اسلام در ایران الان یک تکلیف بسیار بزرگی است که از همه تکالیف بالاتر است.»
ازجمله صدها نوشته انتقادی ایشان که یا به صورت رسمی یا غیررسمی نشر یافت و با بهرهگیری از مضامین الاهیاتی و گزارههای دینی به نقد رویههای ناکارآمد مدیریتی، مفاسد دولتی و سیاستهای اشتباه فرهنگی و اقتصادی کشور پرداخته، میتوانم به این موارد اشاره کنم: «نامهای به پیشگاه تاریخ، لبه تیغ، چهارراه بنبست، نقدی بر درماندگی شورای عالی انقلاب فرهنگی پشت کوه قاف و تلخترین نوشته من.»
در انتها اگر نکتهای باقی مانده بفرمایید.
بگذارید به بهانه این گفتوگو از خوانندگان دلسوز، خواهش کنم که برای بهبود بیماری ایشان دعا کنند. وضعیت هوشیاری ایشان هنوز نوسان دارد و هنوز درمانشان پیشرفت زیادی نکرده است. پدر پس از دههها نویسندگی، سالیانی است که به دلیل شدت بیماری دیگر نتوانستند بنویسند و از قضا نوشتهای دینپژوهانه در دست داشتند که ناتمام مانده است. در سال ۱۳۹۶ مقالهای نوشتند با نام «ولایت از مفهومشناسی تا مصداقیابی» که در نشریه علمیپژوهشی «اندیشه نوین دینی» منتشر شد. این مقاله، در اصل گزارشی بود از ایده کتابی با نام «ولایت چیست؟ ولی کیست؟» که درباره ولایت فقیه در دست نگارش داشتند. بارها در درسها و دیدار با شاگردانشان اشاره میکردند که آرزو دارم بتوانم این کتاب را تا پیش از مرگم به انتها برسانم. ایشان در این سالها که نتوانستند بهدرستی بنویسند مدام غم قلم و تمنای اتمام این کتاب را دارند؛ بنابراین از خوانندگان این گفتوگو درخواست میکنم برای بهبودی ایشان دعا کنند تا بتوانند این اثر گرانمایه را به انتها برسانند.