به گزارش مشرق، عباس حاج کناري که حالا يکسال است به دور گذشته تباه شده اش خط قرمز کشيده، در گفتگو با برنا از ناگفته هاي دل پردردش مي گويد.
حاج کناري در اين گفت و گو علاقه اي به نام بردن از کسي نداشت و با مناعت طبع عنوان مي کرد که نياز به کمک هيچکس ندارد و زندگي بر وفق مرادش است؛ در حاليکه از گوشه و کنار شنيده ايم قهرمان ارزنده جهان با همان حقوق 120 توماني صندوق حمايت از قهرمانان، روزگار مي گذارند!البته خود حاج کناري هم چنين موضوعي را تاييد کرد.
در کراسنويارسک، همه سالن مسابقات را ترک کردند
در مسابقات جهاني کراسنويارسک هيچکس تصور نمي کرد بتوانم از پس "ماگومد عزيزف" برآيم.رقبايش را يکي پس از ديگري با فنون مختلف کله پا کرده بود!تمام هم تيمي هايم سالن مسابقات را ترک کرده بودند و تنها غلامرضا محمدي در سالن حضور داشت.امير رضا خادم مدير آن زمان تيم ملي هم که من را خيلي دوست داشت، شايد عباس 22 ساله را در قواره هاي رقابت با حريف روس نمي ديد. به هر تقدير هيچيک از اين مسائل باعث نشد که روحيه ام را ببازم.وضو گرفتم و بااعتماد به نفس بالا روي تشک حاضر شدم.مي دانستم اگر لحظه اي غفلت کنم، اسير تکنيک ناب عزيزف خواهم شد؛ با حواسي جمع آنقدر از قهرمان روس امتياز گرفتم که همه روسها و ايراني ها از شکست قهرمان جهان متعجب شدند.
در مراسم تجليل از من، دو نفر فوت کردند!
از همان زماني که مدال طلاي مسابقات جهاني کراسنويارسک را به سينه زدم، اتفاقات ناگواري را تجربه کردم.در مراسم تجليل از من دو تن از دوستانم که با موتور سيکلت به استقبالم آمده بودند، تصادف کردند و از دنيا رفتند.وقتي قرار بود مسئولان و مردم متمول شهر و استانم از من تجليل کنند، تصميم گرفتم در مراسم عزاداري دوستانم حضور يابم.به مدت 20 روز همراه خانواده آنها بودم و وقتي به خانه ام برگشتم، ديدم هيچ اثري از پاداش و تقدير درکار نيست!
يک ماه پس از کسب مدال طلاي جهان، پايم لغزيد
قبل از اينکه به مدال طلاي مسابقات جهاني روسيه دست يابم، تنها انگيزه زندگي ام کسب مدال و مقام بود.متر و ملاک دوستيابي ام را در آن قرار داده بودم که عاملان دوري ام از تمرين را دشمن خطاب کنم و کسانيکه در راه کسب مدال جهاني کمکم مي کنند را دوست بدانم؛ اما بعد از کسب مدال طلاي جهان در سن 22 سالگي ديگر نمي دانستم حالا که قهرمان دنيا شده ام، بايد چه تصميمي بگيرم.عواملي چون جواني، غرور بيش از حد، خودراي بودن و هيچ شمردن نصايح ديگران باعث شد تا پوچ گرا شوم. راهنما و مشاوري نداشتم و همين مسئله باعث شد مني که تا قبل از سال 2007 هيچ راه خطايي را تجربه نکرده بودم، يک ماه بعد از قهرماني جهان بلغزم و وارد بازي خطرناکي شوم.خطري که زندگي ام را تباه کرد و 13 سال از بهترين سالهاي عمرم را به باد داد.
عامل آلودگي ام را مدتهاست که بخشيده ام
کسي که راه و چاه کشيده شدن در دام بلا را نشانم داد، مدتهاست که بخشيده ام. حدود يکسال است که به زندگي عادي ام بازگشته ام و تصميمم بر اين بوده که تمام عواملي که در بيچاره شدنم نقش داشته اند را ببخشم.
در مسابقات جهاني تهران حال و روز خوشي نداشتم
بين سالهاي 97 تا 98 حال و روز خوشي نداشتم و اسير حواشي زندگي شده بودم.آنقدر اوضاع بدي داشتم که حتي بازگشت به زندگي عادي و سالم، از ديد هم تيمي هايم بعيد به نظر مي رسيد و حضور در مسابقات جهاني تهران دور از انتظار مي نمود.برخي از قهرمانان در آن روزها به من گفتند که با کشتي گرفتن و زمين خوردن در مسابقات جهاني تهران، خودم را پيش چشم کشتي دوستان ايراني و طرفدارانم خراب خواهم کرد.در هر صورت ابتدا به مدت 37 روز ار ازدوي تيم ملي خارج نشدم و درد بازگشت به شرايط عادي(!) را تحمل کردم؛ سپس تمرينات سنگين را از سر گرفتم و با وجودي که بايد در وزن 63 کيلوگرم به روي تشک مي رفتم، به خاطر استعداد ذاتي ام، وزنم روز به روز افزايش يافت و به 76 کيلو گرم رسيد تا مجبور شوم براي رسيدن سر وزن قانوني 13 کيلو کم کنم! البته در مسابقات جهاني تهران بسيار سر حال کشتي گرفتم و با شکست دادن کشتي گيران نامدار دنيا سر از ديدار نهايي درآوردم و مدال نقره جهان را به سينه زدم.بعد از مسابقات جهاني تهران، در حاليکه تازه 23 ساله بودم و بايد به کسب پنج مدال جهاني و المپيکي ديگر نقشه مي شکيدم، براي هميشه قيد کشتي را زدم و از دنياي قهرماني محو شدم.
خوشا به حال ساير قهرمانان مازندران
برخي از قهرمانان مازندران، همچون من مستعد خارج شدن از جاده سلامت بودند؛ اما مسئولان شهر و استانشان طوري پر و بالشان را گرفتند که هر کدام از آنها امروز سرشان را بالا گرفته و به گذشته خود مي بالند.با اين وجود حاج کناري جوان، تک و تنها در مشکلات خود غوطه ور شد و هيچکس از او نپرسيد که حالش چه طور است؟نمي دانم، شايد مقصر خودم بودم که فکر مي کردم بايد راه زندگي را هم همچون راه قهرماني، تنها طي کنم.
دختر 6 ساله ام در غياب پدرش به آسمان پر کشيد
در حالي که از خانه ام دور بودم، خبردار شدم که دختر نازنينم در سن 6 سالگي دار دنيا را وداع گفت.دکترها افسردگي و دوري از پدر را عامل درگذشت "شادي" من عنوان کردند.وقتي اين خبر را شنيدم به کما رفتم و پزشکان اعلام کردند که کاري از دستشان بر نمي آيد و بايد در بخش رواني بستري شوم؛ که البته با پيگيري هاي دوست خوبم محمد دادويي از اين کار ممانعت به عمل آمد.دخترم را که از دست رفته ديدم، بيشتر از گذشته در منجلاب فرو رفتم و هر روزم را با افکار تلخ ديروز فنا کردم.امروز اما ديگر آنگونه نمي انديشم.هميشه به خودم مي گويم که دخترم به سمت خدا پر کشيده و شاهد و ناظر زندگي من است.مي خواهم طوري زندگي کنم که روح او شاد باشد.
عاشق همسرم بودم؛ اما...
همسر بسيار مهربان و خوبي داشتم.عاشقش بودم؛ اما احساس مي کردم که او هم دارد تاوان اشتباهات من را مي دهد.به همين خاطر به کسي که از صميم قلب دوستش داشتم پيشنهاد دادم تا از زندگي من جدا شود و شريک غصه هايم نباشد.آرزومندم هر کجا که هست، شاد و موفق باشد.
"عليرضا دبير" خيلي پهلوان است
نگارنده:حاج کناري اصرار داشت اين خاطره در مصاحبه ذکر نشود و در کل نامي از دوستان واقعي يا دوست نمايانش برده نشود.مي گفت اجر کساني که کمک حالم بودند، با خداست و آنهايي که در حقم نامردي کرده اند را هم بخشيده ام. به هر حال با جلب رضايت او تنها به اين مسئله اکتفا کرديم تا از نام بردن گوش شکسته هايي که او از حرکاتشان گله مند بود، صرفنظ کنيم.
يک شب با حال و روز ناخوش در حال عبور از خيابان ورزنده بودم که به يکباره عليرضا دبير را ديدم و ناخودآگاه به او گفتم:"سلام پهلوون"؛ دبير که از ديدن سر و روي رنگ پريده من خجل شده بود، حتي يکبار هم به روي من نگاه نکرد و در حاليکه سرش پايين بود، گفت:"عباس آقا اگر شما از کشتي کناره گيري نمي کردي، من حالا حالاها به وزن 63 کيلوگرم نمي آمدم"
مطمئنا دبير با شکسته نفسي چنين جملاتي را به زبان آورد و در اينکه يکي از ستارگان دنياي کشتي بوده شکي نيست.از احساس ديگران نسبت به او خبر ندارم؛ اما به عقيده من عليرضا دبير يک پهلوان واقعي بود و خدا هم دوستش داشت که اينقدر پيشرفت کرد.
به هر حال وقتي ادب و احترام دبير را ديدم، تازه متوجه شدم که از روزگار سيلي محکمي خورده ام.قهرمان المپيک خاضعانه جوياي احوالم بود؛ در حاليکه خودم حال خودم را نمي پرسيدم!
در اوج دردمندي براي "منصور برزگر" دعا کردم
هميشه عاشق استاد منصور برزگر بوده و هستم.او را معلم هميشگي خودم مي دانم؛ حکم پدرم را داشت.هم او من را به عنوان شاگردش دوست داشت و هم من برايش احترام ويژه اي قائل بود.وقتي فهميدم در بستر بيماري افتاده، حال و روز خودم هم بد بود؛ با اين حال کاري از دستم برنمي آمد و تنها برايش از صميم قلب دعا کردم.
کشتي هاي "حاجي زاده" را که ديدم،فکر کردم دارم مي ميرم!
بعد از مسابقات جهاني 1998 تهران ديگر ميانه اي با کشتي نداشتم و کشتي گيران جوان را نمي شناختم.در سال 81 تصادف کرده بودم و در حاليکه روي تخت بيمارستان از درد به خود مي پيچيدم، ديدم که از تلويزيون مسابقات کشتي پخش مي شود.مشاهده يکي از کشتي ها نظرم را جلب کرد و از آنجا که کشتي گير پيروز بسيار شبيه من کشتي مي گرفت، به اطرافيانم گفتم که من در حال مرگ هستم و مسئولان سيما هم دارند کشتي هايم را نشان مي دهند؛ که البته اطرافيانم با خنده گفتند کشتي گير ياد شده نامش مهدي حاجي زاده است و از جويبار به کشتي ايران معرفي شده .از همان روز نحوه مبارزاتش نظرم را جلب کرد و وقتي فهميدم که در بازيهاي آسيايي بوسان شکست خورده و امکان دارد زخم زبان مردم همان بلايي را به سرش آورد که بر سر من آورد، برايش نامه اي نوشتم و به او گوشزد کردم که اشتباهات من را در زندگي مرتکب نشود.
"فريدونکنار"ي ها برايم سنگ تمام گذاشتند
چند روز پيش در خلال برگزاري مسابقات لوچو(کشتي محلي مازندران) مسئولين هيئت کشتي شهر فريدونکنار(زادگاه حاج کناري) تجليلي از من به عمل آوردند و مردم برايم سنگ تمام گذاشتند.در آن مراسم براي لحظاتي احساس کردم که سال 97 است و بعد از کسب مدال طلاي جهان به ايران بازگشته ام.واقعا شرمنده مردم شهرم شدم و ذهنيتم در اين خصوص که آنها ميانه خوبي با من ندارند، به کلي عوض شد.
آقايان مسئول، من را مي شناسيد؟قهرمان مملکت شما هستم
خودم زندگي خودم را تباه کردم و در اين راه از کسي گله ندارم؛ اما حالا که رو به زندگي سالم آورده ام، آيا نبايد مسئولاني که در گذشته فقط و فقط از من مدال و قهرماني مي خواسته اند، يک قدم به سمتم بردارند؟از تضرع و التماس بيزارم.هنوز هم مثل دوران قهرماني ام حجب و حيا دارم و مغرورم؛ ولي با آنکه به "نه" شنيدن عادت کرده ام، انتظار دارم مسئولان گذشته را فراموش نکنند و من را به چشم قهرماني ببينند که پرچم ايران را در قلب روسيه به اهتزاز درآورده است.آيا به چشم آنها عباس حاج کناري ماشين دريافت مدال جهاني و آسيايي بوده و حالا که خراب شده است، بايد به گوشه انباري پرتابش کنند؟! در شان من نيست که تنها منبع درآمدم 120 هزار تومان حقوق ماهيانه اي باشد که به واسطه دو مدال جهاني از "صندق حمايت از قهرمانان" دريافت کنم.آنقدر از روي پدر و مادرم خجالت مي کشم که اگر قهرمان جهان نبودم و در شهرم مرا نمي شناختند، به خدا تن به کارگري هم مي دادم.بي شک کارگري از انجام تمرينات سنگيني که بدون کوچکترين امکاناتي انجام مي دادم، سخت تر نيست.(بحث مبلغ دريافتي حاج کناري از صندق ياد شده را ما مطرح کرديم؛ در حاليکه او تمايلي به صحبت کردن در اين خصوص نداشت)
تقاضامند ملاقات با سعيدلو هستم
چند روز پيش به دفتر آقاي سعيدلو رفتم از رئيس دفترش خواستم که ايشان را ملاقات کنم. نامم را در فهرست درخواست کنندگان ثبت کردند و گفتند که با شما تماس مي گيريم.اميدوارم هر چه سريعتر اين اتفاق ميسر شود.شايد لازم باشد که رئيس سازمان ورزش براي دقايقي هم که شده، پاي صحبتهاي قهرمان ديروز و مربي بي ادعاي امروز بنشيند.
هيچ آرزويي جز خشنودي پدر و مادرم ندارم
گرچه دير شده؛ اما تازه فهميده ام که هيچ پناهگاهي جز آغوش پدر و مادر وجود ندارد.در کنار پدر و مادرم که به اندازه دنيا دوستشان دارم، احساس آرامش مي کنم و در خانه پدري مستقر هستم.اوج لذت و عمق ذلت را در زندگي تجربه کرده ام و هيچ آرزويي جز اين ندارم که رفتار مسئولان با پدر و مادرم به گونه اي باشد که آنها احساس کنند والدين يک قهرمان ملي هستند.در ضمن دو خواهر دارم که هميشه محرم اسرارم بوده و بي نهايت ممنونشان هستم.
کد خبر 13192
تاریخ انتشار: ۱۵ آبان ۱۳۸۹ - ۱۱:۰۷
- ۰ نظر
- چاپ
در مبارزاتي که او پنجه در پنجه " ماگومد عزيزف" قهرمان نامدار کشتي آزاد روسيه مي انداخت، براي دو روز هم که شده ما ايراني ها دلمان به حال روسها مي سوخت.