به گزارش مشرق، روز یازدهم دی ماه رهبر معظم انقلاب در آستانه دومین سالگرد شهادت سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با خانواده و اعضای ستاد بزرگداشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی دیدار کردند.
حضرت آیتالله خامنهای در این دیدار پایبندی و وفاداری کاملاً صادقانه سردار سلیمانی به عهدی که با پروردگار بسته بود و تعامل از سر صدق حاج قاسم با امام و آرمانهای اسلام و انقلاب را مایه برکت فعالیتهای سردار سلیمانی خواندند و افزودند: سردار عزیز ملت ایران، رنج مجاهدت در راه آرمانها را با همه وجود تحمل میکرد و با کمال دقت و در همه عمر به وظایف خود در قبال ملت ایران و امت اسلامی وفادار بود.
اما نقطه اوج این دیدار که طی روزهای گذشته بسیار مورد توجه قرار گرفت، روایت بغضآلود رهبر انقلاب از یکی از لحظات زندگی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و نمونهای از برخورد عمیقاً مهربانانه شهید سلیمانی با فرزندان شهدا، بود.
ایشان در این دیدار با اشاره به کتاب «حاج قاسمی که من میشناسم»، خاطرهای را از حضور شهید سلیمانی در بیمارستان و پشت درب اتاق عمل نوه یکی از دوستان شهیدشان بیان فرموند که نشان از دغدغه و برخورد بسیار مهربانانه شهید با خانواده و فرزندان شهدا بود.
حاج قاسم سراغ نوه کدام شهید را گرفته بود
در کتاب کریمانه که روایت دیدار رهبر معظم انقلاب با خانواده شهدا استان کرمان در جریان سفر استانی ایشان در سال ۱۳۸۴ است، آماده که: «در جبهه، در سختترین عملیاتها، حاج قاسم سلیمانی_ که اعتقاد و علاقه عجیبی به شهید مغفوری داشت_ از او خواهش میکرد که بیاید و برای جمع سخنرانی کند. حتماً پنجشنبهها به گلزار شهدا میآمد. میگفت گلزار شهدا نباید خلوت باشد. هر وقت هم میخواست از گلزار خارج شود، بدون آنکه به مزار شهدا پشت کند، عقب عقبی از گلزار خارج میشد. حالا هم مزارش، امامزادهای است در کرمان. هرکس به کارش گرهای میخورد، میآید اینجا و با توسل به شهید مغفوری، مشکلات را حل میکند.
سید حسین میگوید «پس آن شهیدی که حاج قاسم میگفت مزارش شفاخانه است، همین شهید مغفوری بوده.» میپرسم: اخیراً این را گفته؟
-بله، همین دو هفته پیش، که هفته فرهنگی کرمان بود، بزرگداشت شهدای استان کرمان، در تهران برگزار شد. حاج قاسم هم یکی از سخنرانهای مراسم بود. آنجا در سخنرانیاش گفت «ما افتخار میکنیم شهید مغفوری که امروز قبرش امامزاده شهر ماست، برای استان کرمان است؛ شهیدی که هیچ شبی نافله شبش قطع نشد. ما افتخار میکنیم به شهید مغفوری، او آن قدر در حفظ بیتالمال حساس بود که حتی موقع وضع حمل همسرش، برای انتقال او به بیمارستان، از ماشین سپاه استفاده نکرد».
شهید عبدالمهدی مغفوری متولد سال ۱۳۳۵ در روستای سرآسیاب فرسنگی شهر کرمان بود و در سال ۵۹ به سپاه پاسداران پیوست و در دیماه سال ۶۵ و در عملیات کربلای ۴ در سمت معاونت ستاد لشکر ۴۱ ثارالله به مقام شهادت نائل آمد.
در اردیبهشت ماه ۸۴ و در خلال سفر ۱۰ روزه رهبری انقلاب به استان کرمان و حضور در گلزار شهدا به همراه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، ایشان بر سر مزار این شهید حاضر شده و با خانواده شهید دیدار کردند.
حجتالاسلام علی شیرازی، نماینده سابق ولیفقیه در نیروی قدس و نویسنده کتاب {حاج قاسمی که من میشناسم} در خصوص این روایت رهبری انقلاب گفت: حاج قاسم به خانواده شهدا احترام ویژهای میگذاشت و همیشه در دیدارهایش به نیکی از شهدا یاد میکرد و به فرزندان شهدا میگفت که پدران شما افتخار این کشور هستند و شما هم باید به آنها افتخار کنید. یکی از فرماندهان جنگ تحمیلی، مهدی مغفوری است که سه فرزند به نامهای فاطمه، مریم و مصطفی داشت. مهدی مغفوری در عملیات کربلای ۴ به شهادت میرسد. وقتی مهدی شهید میشود، حاج قاسم به منزل شهید مغفوری سر میزد و هر زمانی با فرزندان این شهید تماس میگرفت و جویای حال آنها بود.
وی ادامه داد: زمانی که مهدی مغفوری به شهادت میرسد، فاطمه دختر او سه ساله بود. پس از سالها، فاطمه مغفوری با پسر شهید تهامی که خلبان است، ازدواج کرد و رهبر معظم انقلاب در سفری به کرمان، عقد آنها خواند. حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای حسین و زینب است.
فاطمه مغفوری فرزند شهید عبدالمهدی مغفوری در تشریح روایت رهبر معظم انقلاب اظهار کرد: زمان پیش از شهادت پدرم، حاج قاسم فرمانده لشگر بودند، پدر من نیز فرمانده بسیج جنوب شرق بود و چون در بخش تبلیغات و ساماندهی نیروها بود، فاصله مکانی بین او و حاج قاسم حاضر در جبههها بود.
وی با اشاره به پیشینه آشنایی با سردار سلیمانی افزود: بخش زیادی از آشنایی حاج قاسم با خانواده ما مربوط به بعد از شهادت پدر میشود؛ ما تقریبا همسایه بودیم و به دلیل همسن بودن من با دختر بزرگ شهید سلیمانی، من و نرجس خانم به اتفاق هم مدرسه میرفتیم و حتی گاهی در ایام امتحانات خود حاج آقا شخصا ما را به مدرسه میبردند.
فرزند شهید مغفوری اضافه کرد: به واسطه همین همسایه بودن و ارتباط با دختر ایشان و از طرفی به واسطه اینکه ما خانواده شهید بودیم و حاج آقا خود را مقید میدانستند که به خانواده شهدا سر بزنند، این ارتباط از زمان کودکی شکل گرفت.
خطبه عقد من و همسرم را حضرت آقا خواندند/ خاطراتم با حاج قاسم را کتاب میکنم
فاطمه مغفوری گفت: سال ۱۳۸۴ که حضرت آقا سفر استانی به کرمان داشتند با واسطهگری شهید سلیمانی، حضرت آقا خطبه عقد من و همسرم را در کرمان خواندند و ما پس از آن به واسطه شغل همسرم برای زندگی به تهران آمدیم.
وی با اشاره به تداوم ارتباط با سردار شهید سلیمانی ادامه داد: در تهران نیز حاج آقا لطف و محبت بسیاری به ما داشتند و بعضا ماهی یکبار به ما سر میزدند و این ارتباط به همین شکل حفظ شد و به دلیل شلوغی و حجم بالای کاری، حاج قاسم معمولا صبحهای زود برای صبحانه به منزل ما تشریف میآوردند.
فرزند شهید مغفوری خاطرنشانکرد: در طول این سالها خاطرات زیادی از همراهیها و کمکهای حاج قاسم داریم که تصمیم دارم تمام آنها را نوشته و تبدیل به کتاب کنم.
حاج قاسم یکبار با لباس نظامی در بیمارستان حاضر شد
فاطمه مغفوری با اشاره به روایت رهبر انقلاب در دیدار با خانواده شهید سلیمانی بیانکرد: ماجرایی که حضرت آقا در دیدار با خانواده شهید سلیمانی به آن اشاره داشتند مربوط به اردیبهشت ماه ۹۸ است که دخترم باید تحت عمل جراحی قرار میگرفت. البته پیش از آن نیز به صورت ناگهانی متوجه دیابت پسرم شدیم که موجب بستری شدن یک هفتهای او در بیمارستان شد که در آن زمان نیز حاج قاسم در بیمارستان مرتبا به ما سر میزد.
وی افزود: معمولا حاج قاسم با لباس فرم جایی نمیرفتند و از کودکی دیده بودم که برای رفتن به جایی خیلی سریع در منزل یا هرجایی لباس فرم خود را عوض میکردند ولیکن در یکی از روزها که ایشان برای سرزدن به من و پسرم حسین به بیمارستان حضرت علی اصغر(ع) آمدند، با لباس فرم آمدند.
فرزند شهید مغفوری گفت: پسرم در آن زمان حدودا ۹ ساله بود و دخترم هم ۳ سال از حسین بزرگتر است. پس از مرخص شدن پسرم از بیمارستان، به فاصله یک شب شاهد تورم شکم دخترم بودیم که همگی تعجب و نگران شدیم.
وی ادامه داد: سراغ متخصصان زیادی رفتیم تا علت این مسئله را پیدا کنیم. متخصصان پس معاینه گفتند دخترت باید تحت عمل جراحی قرار بگیرد تا دلیل قطعی بیماری مشخص و برطرف شود. این شرایط ۲ هفته ادامه داشت و شهید سلیمانی در این ۲ هفته پیگیری کار ما بودند و وقتی فرصت میکردند در بیمارستان به ما سر میزدند.
به دوستان شهیدت بگو فرزند من را شفا دهند/ عمو جان «توکل کن»
فاطمه مغفوری با بیان اینکه شهید سلیمانی در منزل خود قاب عکسی بزرگ، شاید ۱.۵ متری داشتند که تصویر اکثر شهدای کرمان از جمله پدر من در آن بود، گفت: حاج قاسم با حضور و صحبتهای خود سعی در انتقال آرامش به من را داشت و جمله «توکل کن» از زبانش نمیافتاد. یک روز که خیلی نگران حال فرزندم بودم با اضطرار به شهید سلیمانی گفتم، حاج آقا وقتی به خانه رفتید در خانه به آن قاب عکس بزرگ و دوستان شهیدت بگو فرزند من را شفا دهند.
ماجرای حضور ۴ ساعته سردار سلیمانی در بیمارستان
فرزند شهید مغفوری با اشاره به ماجرای حضور حاج قاسم در پشت اتاق عمل دخترش هم گفت: ۱۹ اردیبهشت ماه ۹۸ و روز عمل زینب خانم فرا رسید؛ ما در حال آمادهکردن دخترم برای اتاق عمل بودیم که حاج قاسم به تلفن من زنگ زدند، من گمان کردم که ایشان برای احوالپرسی و پیگیری وضعیت زینب تماس گرفتهاند اما سردار بخش بستری دخترم را سوال کردند و بعد از دقایقی دیدم حاج قاسم همراه با آقای پورجعفری خود را به ما رساندند؛ حضور ایشان از ساعت ۷ صبح در بیمارستان در کنار ما آرامش وصفناپذیری به ما داد.
این فرزند شهید اضافه کرد: در همین حین حضور حاج قاسم از طریق آقای پورجعفری متوجه شدم که ایشان عازم هستند، دلهرهای در جانم افتاد اما با توجه به مأموریتهای مهم حاج قاسم از او تشکر کردم و خواستم تا به کار و مأموریت خود برسند.
شهید سلیمانی پدرم را برای مدیریت میدان فرستاده بود
فاطمه مغفوری حال و هوای خود را اینگونه توضیح میدهد: از طرفی دلهره زینب را داشتم، از طرفی دیگر اما به حاج قاسم گفتم میدانم که یک خاورمیانه روی انگشت شما میچرخد و حضور شما در این موقعیت حتی برای من آزار دهنده است و احساس دین میکنم! که شهید سلیمانی آن جمله معرف که رهبر انقلاب به آن اشاره کردند را گفتند.
وی ادامه داد: پس از اصرار شدید من، شهید سلیمانی جمله عجیبتری گفت؛ «عموجان صبح که من داشتم به بیمارستان میآمدم، به پدرت گفتم تو برو اونجایی که من باید بروم و مدیریت کن، من به جای تو بیمارستان میروم و در کنار دخترت میمانم.» پس از این جمله انگار دیگر رو پای خودم بند نبودم، چند قدم به سمت عقب رفتم و بغضم ترکید.
دختر شهید مغفوری افزود: زمانی که به ما اعلام کردند که نوبت عمل دخترم فرارسیده است، قبل از رسیدن من و همسرم به طبقه مورد نظر و اتاقهای جراحی، حاج قاسم خود را رسانده بود و تمام زمانی که زینب در حال عمل بود، من به همراه سردار سلیمانی، همسرم و آقای پورجعفری در اتاق مجاور نشسته بودیم.
حاج قاسم گفت تا زینب به هوش نیاید نمیروم
وی ادامه داد: من در این زمان آرام قرار نداشتم و گریه میکردم که حاج قاسم میگفت: «گریه نکن، الان همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشود، بخند عمو» که پس ۴۵ دقیقه پزشکان اتاق عمل آمدند و گفتند که الحمدالله به خیر گذشته است.
فاطمه مغفوری ادامه ماجرا را اینگونه روایت میکند: خیالمان که راحت شد به حاج قاسم گفتم لطفا تشریف ببرید، اما باز هم نمیرفتند و میگفت تا زینب به هوش نیاد و او را نبینم، نمیروم؛ پس از نیمساعت، به هوش آمدن و ورود زینب به ریکاوری، حاج آقا بالای سر او رفت و پس از دیدن او خیالشان راحت شد و با ما خداحافظی کردند و رفتند.
فرزند شهید مغفوری یادآوری کرد: حاج آقا در روز عمل دخترم از ۷ صبح تا حدود ساعت ۱۱ و شاید بیشتر از ۴ ساعت در بیمارستان در کنار ما بودند.
حاج آقا گویی بیشتر از ما پیگیر وضعیت زینب بود
خانم مغفوری با اشاره به پیگیری وضعیت دخترم پس از عمل جراحی گفت: یک هفته پس از عمل و ترخیص زینب، شهید سلیمانی با ما تماس گرفتند و گفتند من همین الان در خصوص آزمایشات با بیمارستان صحبت کردم و گفتند مورد خاصی نبوده است. من به سردار گفتم که خودمان این موضوع را فراموش کرده بودیم، حاج قاسم گفت: «نه عمو جان من کاملا حواسم بود و منتظر جواب آزمایش بودم.»
وی ادامه داد: به هر حال شهید سلیمانی با تمام افراد و خانواده شهدا همین رفتار را داشتند و چنانچه در این ایام صحبهای فرزندان شهدا و اقدامات و رفتارهای حاج قاسم را دیدیم.
شهیدسلیمانی، شهیدمغفوری را امامزاده کرمان میدانست/مزه یتیمی را باشهادت سردار چشیدم
فاطمع مغفوری با اشاره ارادت حاج قاسم به شعید عبدالمعدی مغفوری گفت: یک سخنرانی مشهوری حاج قاسم در برج میلاد در خصوص پدر من داشتند و حتی پدر من به شهید باب الحوائج معروف است و حتی پس از شهادت مشهور شدند و از نقاط مختلف کشور و حتی خارج از کشور خواب پدرم را میبینند و برای گرفتن حاجت میآیند؛ حتی مادرم تعریف میکرد که خانمی از آمریکا پس از خواب دیدن برای حاجت گرفتن بر سر مزار پدر من آمده بود.
وی ادامه داد: شهید سلیمانی در آن سخنرانی معروف گفته بود که ما افتخار میکنیم که شهید مغفوری امامزاده شهر ماست، کسی که هر شخصی به سمت او بیاید، حاجت خود را میگیرد.
دختر شهید مغفوری در پایان گفت: واقعا لحظه شنیدن خبر شهادت حاج قاسم در قالب کلمات نمیگنجد، زمان شهادت پدرم من ۳ ساله بود و خاطره زیادی از او به خاطرم نیست و چه بسا شاید به جرئت بگویم مزه یتیمی را برای اولین بار شنیدن این خبر تجربه کردم.