به گزارش مشرق، ساعت ۱۳:۱۶ روز گذشته، زنگ تلفن پلیس ۱۱۰ به صدا درآمد و خبر جنایت وحشتناکی در خیابان میثم جنوبی گزارش شد. در پی دریافت این خبر، بیدرنگ گروهی از نیروهای گشت به دستور سرهنگ علی عبدی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) عازم پلاک ۱۳ شدند و به تحقیق در این باره پرداختند. بررسیهای پلیس بیانگر آن بود که مرد ۵۰ سالهای به نام «ابراهیم – ص» با وارد آمدن ضربات متعد چاقو نقش بر زمین شده و بر اثر شدت خون ریزی و جراحات وارد شده، جان خود را از دست داده است.
ماموران انتظامی با حفظ صحنه حادثه، مراتب را به قاضی ویژه قتل عمد اطلاع دادند و بدین ترتیب با حضور قاضی «محمود عارفی راد» در محل وقوع جنایت، بررسیهای قضایی به شیوه تخصصی ادامه یافت. تحقیقات میدانی نشان داد: جوان ۲۱ سالهای به نام «علی» با پدرش درگیر شده و پس از ارتکاب جنایت از محل گریخته است. در همین حال مشخص شد پسر خشمگین بیش از ۱۰ ضربه چاقو را بی رحمانه به کمر و ناحیه گردن پدرش وارد کرده است که نشان از یک درگیری وحشتناک داشت.
به دستور قاضی شعبه ۲۱۱ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، جسد این مرد بازنشسته (مقتول) برای انجام معاینات و تعیین دقیق علت مرگ به پزشکی قانونی مشهد انتقال یافت و تحقیقات با حضور کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی برای ردیابی عامل جنایت وارد مرحله جدیدی شد. دقایقی بعد با استقرار نیروهای عملیاتی در کلانتری میرزا کوچک خان مشهد، شماره تلفن همراه متهم به قتل از طریق نزدیکان وی به دست آمد و سپس با راهنماییهای مقام قضایی گروهی از نیروهای انتظامی در حالی به رصدهای اطلاعاتی پرداختند که از سوی دیگر قاضی ویژه قتل عمد و نیروهای عملیاتی به گفتگو با نزدیکان و اطرافیان قاتل فراری ادامه دادند و تلفنی به ارشاد و نصیحت متهم به قتل پرداختند.
در این هنگام مشخص شد که پسر ۲۱ ساله پس از قتل پدرش، دچار عذاب وجدان شده و با تهیه مقداری بنزین و قرصهای کشنده به کوههای خلج رفته است تا خودکشی کند، اما پس از شنیدن این نصیحتها از خودکشی منصرف شد و ساعتی بعد با ورود به کلانتری میرزا کوچک خان، خود را تسلیم قانون کرد. «علی» (متهم پرونده) که وانمود میکرد از وقوع این حادثه وحشتناک بسیار پشیمان است در پاسخ به سوالات قاضی «عارفی راد» درباره چگونگی این جنایت هولناک گفت: من از همان دوران کودکی ارتباط خوبی با پدرم نداشتم و در واقع برخی عقدههای دوران کودکی همواره مرا آزار میداد.
او که ادعاهایی را درباره بدرفتاری پدرش مطرح میکرد، گفت: او همیشه به من گیر میداد و من هم رفتارهایش را نمیپسندیدم. امروز هم وقتی از بیرون به خانه آمد، دوباره به من گیر داد که «چرا در خانه نشسته ای؟!» من هم که از این کلام او خشمگین شده بودم، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. یقه اش را چسبیدم و باهم درگیر شدیم. در همین حال زمانی که پدرم چرخید و پشت به من قرار گرفت در یک لحظه چاقویی را از روی میز عسلی برداشتم و در کمرش فرو کردم، بعد هم دیگر نفهمیدم چند ضربه زدم چرا که در همان حالت عصبانیت ضربات چاقو را بر پیکرش وارد میکردم!
او گفت: بعد از این ماجرا به کوههای خلج رفتم تا خودکشی کنم، اما وقتی تلفنی با خاله ام و افراد دیگر صحبت کردم، از این موضوع منصرف شدم و به کلانتری آمدم!