به گزارش مشرق، محسن مهدیان طی یادداشتی نوشت: سالها پیش با او در دفتر محقرش دیدار کردیم. وارد اتاق که شدیم صمیمانه به استقبال آمد. از هر دری سوال کردیم. از سابقه مبارزاتی و روزهای زندان و شکنجه گرفته تا مسوولیت های بعد از انقلاب و نوع رابطه اش با فرزند و همسر و غیره. اما پاسخ به همه سوال های ما تنها دو یا سه کلمه مشابه ،همراه با لبخندی دوست داشتنی بود. "کاری نکردم" . " وظیفه بود".
عباس شیبانی حقا دیدنی بود.
دوستان قدیمی دکتر وقتی دیدند سوالهای ما بی پاسخ مانده به کمک آمدند و خاطراتی از زندگی کاری و شخصی ایشان بازگو کردند، تا شاید به سخن بیاید. اما بازهم بی نتیجه بود. گویی قرار نداشت درباره خودش حرف بزند. پاسخش به همه سوال ها این بود؛ " فراموش کنید" .
جناب شیبانی در ۹۱ سالگی به رحمت خدا رفت. حقیقتا سیاستمداری خادم که زندگی اش در تراز یک مسوول راستین انقلاب اسلامی بود. سالها عضو شورای شهر تهران بود و رکورد بی غیبت و بی تاخیرترین عضو شورا را در جلسات داشت. در نهایت سادگی زندگی می کرد. پزشک بود و سابقه ریاست دانشگاه تهران و نماینده مجلس و شورای شهر و دهها مسئولیت دیگر داشت، اما تا پایان عمر بدون خانه شخصی و اخرین ماشینش پیکان ساده ای بود که با اصرار خانواده چند سال پیشتر تبدیل به پراید شده بود.
سال ها در زندان طاغوت بود و در همان زندان هم مراسم خواستگاری از یک بانوی انقلابی و مبارز صورت می گیرد. بعد از انقلاب هم خانه اش محل رفت و آمد و جلسات بزرگان انقلاب و قدمگاه بهشتی و مطهری و طالقانی و باهنر ودیگر بزرگان بود؛ حقا «خانه انقلاب» بود.
به گفته دخترش دو دست کت و شلوار داشت که سالهاست تغییر نکرده بود. رابطه بس عاشقانه با همسر مرحومه شان داشت و اما آنقدر به کار اهمیت می داد که یک روز بعد از تدفین همسر در محل کار حاضر می شود و اجازه نمی دهد بیش از یک کاغذ معمولی از بیت المال برای اعلام تسلیت هزینه شود.
جهیزیه دخترش یخچال و گاز نداشت و فقط فرش و تعدادی ظروف بود و کمی هم خرت و پرت؛ به خانواده داماد هم گفته بود که اگر برای عروسی شام بدهند در مجلس حاضر نمی شود؛ فقط میوه و شیرینی. در مجلس عروسی هم صندوق کمک به خیریه گذاشته بود تا مردم بجای کمک به عروس و داماد به خیریه کمک کنند.
همه این حرف ها را هم از اطرافیان و همسایه هایش شنیدیم. خودش در پاسخ به همه این سوالها فقط سکوت می کرد و می خندید.
وقتی گفتیم نصیحت مان کن یک جمله گفت: "تا می توانید به این مردم خدمت کنید."
اما جناب شیبانی عزیز یکبار در طول این جلسه به وجد آمد و سخن گفت. وقتی یکی از همراهان از خصوصیات حاجیه خانم فاطمه، مادر مرحوم شان گفت. نقل شد که مادرشان وقتی بیمارستان می رفتند بالای سر هر مریض می ایستادند و دعا می خوانند.
جناب شیبانی اسم مادر که آمد با صلابت خاصی که دیگر همان خنده هم روی لبانش نبود و با بیانی پر از حرارت و حرمت گفت: "مادر ما یک درویش تمام عیار بود."
از مادر درویشی را آموخته بود، سادگی و زاهدی و کم سخنی و خدمت. میگفت من کمتر حرف میزنم و تلاش می کنم عمل کنم.
و بیشتر اوقات سالهای پایان عمر نیز به سکوت گذشت...