به گزارش مشرق، در کتاب «برف و آفتاب» به خاطراتی از حکومت نظامی سال 57 در ایران اسلامی پرداخته شده تا مخاطبان بدانند انقلاب اسلامی بهرهبری امام خمینی(ره) بهصورت علنی از کجا شروع شد و نحوه و اجرای حکومت نظامی چه کمکی به انقلاب کرده است.
راوی و نویسنده این کتاب در مقدمه نوشته است: بیش از سی سال که از آخرین روزهای یکی از طولانیترین جنگهای معاصر گذشته است، من بهعنوان فردی نظامی که از ساعتهای اول جنگ از ابتدا تا انتها در گوشه و کنار بعضی از عملیاتها افتخار حضور داشتم، بر آن شدم به شرط توفیق الهی، مشاهدات، اطلاعات و خاطرات خود را به علاقهمندان تاریخ کشور عزیزم تقدیم کنم.
همانگونه که امروز تاریخ گذشتههای دور و نزدیک مردمان وطن قضاوت میشود، آیندگان درمورد عملکرد دیروز و امروز ما به قضاوت میپردازند که در زمان بحران و جنگی ناخواسته چه کردهایم و چه باید میکردیم. اگر میلیونها جوان باغیرت، هنگامی که بخشی از کشور اشغال شد، جان خود را خالصانه فدای اسلام و انقلاب و استقلال و تمامیت ارضی میهن اسلامی کردند و تن به شهادت، جانبازی، اسارت، مفقودالاثری و مفقودالجسدی دادند، باید در تاریخ ثبت و ضبط شود.
تاریخ به خود دید چه بسا مردانی که توان کمک و حمایت از سربازان وطن خویش را داشتند؛ اما بیغیرتی و بیمسئولیتی پیشه کردند و به تنپروری و روشنفکرمآبی و غربوشرقزدگی و بهانههای شیطانی پرداختند و نهتنها کمکی نکردند، که یار پنجم دشمن شدند و حتی از اعزام فرزندان خود به سربازی ممانعت کردند. این نوشته بازگو خواهد کرد هنگامی که ارتش بعث هممیهنان عزیز مرزنشین ما را آواره و به ناموس مملکت، که همانا مرزهای ایرانی اسلامی بود، تجاوز کرد، عدهای بهخاطر کسب قدرت، نامردانه دست به ترور و خونریزی و گرفتن جان پاکترین انسانها زدند و بر طبل باطل خود کوبیدند.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
در بین یگانهای نظامی مستقر در شیراز اولین واحدی که روبه روی مردم قرار گرفت و با ساز و برگ نظامی، برابر دستور مقامات بلند پایه رژیم شاه، ماموریت حکومت نظامی را به مرحله اجرا گذاشت تیپ 55 هوابرد بود.آن هم در زمانی که مردم رفته رفته خط امام بزرگوار را درک کرده بودند.
اولین الفبای این درک، شجاعتی معنوی بود که امام به جامعه انقلابی ایران تزریق کرده بود و روحیه شهادت طلبی را در روح و روان جوانان ایرانی دمیده بود. شعارهای آن روزهای فراموش نشدنی همیشه به یاد ماندنی است:
«ماهمه سرباز توایم خمینی» «گوش به فرمان تولیم خمینی» توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد» «میجنگیم، میمیریم ذلت نمیپذیریم» و صدها شعارهای حماسی که مو به تن ما نظامیان راست میکرد...
یا در بخش دیگری از کتاب درباره دوران دفاع مقدس میخوانیم:
یکی دو مرتبه سرباز عراقی را دیدم و دو باره گم کردم. بالاخره او را دیدم. سپس سلاح خود را آماده کردم باید چند سانتیمتری، خود را از زمین بلند میکردم که او را در دوربین سلاح ببینم. سرباز اصفهانی هم در پیدا کردن تیرانداز دشمن به من کمک میکرد و بیسیم را نیز جواب میداد. لحظهای به طور کامل او را در دوربین دیدم. ثانیهای قبل از این که ماشه را بچکانم دست چپم سوخت و سلاح از دستم افتاد و تیر مستقیم به سر شانه من اصابت کرده بود. خیلی بد شد دیگر سلاح هم نمیتوانستم به دست بگیرم. چند لحظهای گذشت. به بچهها سفارش میکردم به زمین بچسبند که زده نشوند و منتظر عاقبت وضع خودم بودم. خون از زیر لباس تا پوتین من سرازیر شده بود.
کتاب «برف آفتاب»؛ خاطرات افسر اطلاعاتی از حکومت نظامی شاه تا چهارزیر کرمانشاه به قلم محمدرضا یوسفی در قطع رقع یو 240 صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.