کد خبر 1476054
تاریخ انتشار: ۹ فروردین ۱۴۰۲ - ۰۳:۰۰
شهید

همه‌ی نیروهایش شهید شدند. باید برمی‌گشت ایران. تنها، مجبور به عقب‌نشینی شد که توی راهش به یک گروهان از صدامی‌ها رسید. یا باید تسلیم می‌شد یا اینکه همان کاری را می‌کرد که فقط عقرب زرد از پسش برمی‌آمد.

به گزارش مشرق، یک نوزاد سرخ و سفید بود؛ با موهای ریز زرد و بور که شاخ روی کله‌ی کوچکش ایستاده بود. وقتی پدرش بغلش گرفت تا اولین اذان را زیر گوشش بخواند با چشم‌های آبی و درخشانش توی صورتش خندید. پدر هم که با دیدن زلال چشم‌های «علی» یاد فرات و تشنگی سید الشهدا (ع) افتاده بود، پسرش را نذر کرد که «سقا» شود!

فرمانده‌ی مو بوری که لقبش «عقرب زرد» بود+ عکس

آن روزها توی همدان این نذرها رسم نبود. اصلا از آن‌جا که خانه‌ی پدری علی بود تا علقمه و کربلا آن‌قدر راه بود که این نذر از سرش بیفتد. صدام هم که تمام راه‌های رسیدن به کربلا را بسته بود و بهانه‌ی خوبی بود برای جا ماندن از قافله‌ی سیدالشهدا (ع) و تکرار زمزمه‌ی «یا لیتنا کنا معکم و نفوز فوزاً عظیما». اما مگر می‌شد سقای علمدار نتواند خودش را به خیمه‌ی حسین (ع) برساند؟ علی بزرگ میشد؛ مثل بذری که سینه‌ی خاک را برای نخلی تنومند شدن می‌شکافد و سرش را به آسمان می‌رسانَد. سر نترسی داشت سقا و شده به قیمت سرخی خونش، دنبال رسیدن به کربلا بود.

فرمانده‌ی نوزده ساله

سن و سالی نداشت که برای علمداری، سرش را سپرد به خدا و خودش را رساند به جبهه‌ی مهران. بیشتر از خودش می‌فهمید! عاقله مردی بود در کالبد پسری نوجوان که تازه پشت لبش سبز شده. به زبان عربی مسلط بود. یک تنه و یک نفس، انگار که مثلا یکی از خود عراقی‌ها باشد تا بیخ سینه‌ی سنگرهایشان می‌رفت و عین خیالش نبود. از این طرف هم چهار گردان چشم به راه یک اشاره‌ی دست او بودند که چه کنند.

فرمانده‌ی مو بوری که لقبش «عقرب زرد» بود+ عکس

اولین بار نبوغ این نوجوانِ چشم آبیِ مو بورِ کله شقِ نترس را «علی شادمانی» کشف کرد اما وقتی قصه‌ی جنون سقا دهن به دهن پیچید «حاج همت» نتوانست بی‌خیال خلاقیتش شود؛ هرچند «همدانی» زودتر دست جنباند و به سقای نوزده ساله‌ی همدان، حکم فرماندهی داد! آن هم فرماندهی کجا؟ علی نوزده ساله شد فرمانده‌ی اطلاعات و عملیات لشگر «انصار الحسین».

جوان ریش خرمایی

توی یکی از جلسات، فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «این جوون ریش خرمایی که همه جا حرفشه، کیه؟» یکی از فرماندهان گفت: «مسؤول اطلاعات و عملیاته؛ اعجوبه‌اییه تو کار اطلاعات» وقتی علی را صدا زدند تا آخرین گزارشش را بدهد، روبه‌روی نقشه ایستاد و با انگشت روی جاده‌ی «زرباطیه» به «بدره» کشید و ریز به ریز به فرماندهان گفت که فرمانده تیپ عراقی کی می‌آید، با چه می‌آید، از کدام خط می‌آید و کجا می‌رود. چشم‌های فرمانده‌ی قرارگاه از تعجب گرد شده بود. چه کسی باورش می‌شد که این جوان و نیروهایش توانسته‌اند توی یک ماه، خطوط سه و چهار بعثی‌ها را این‌طور دقیق شناسایی کرده باشند اما سقا از پسش برآمده بود.

فرمانده‌ی مو بوری که لقبش «عقرب زرد» بود+ عکس

علی دست بردار نبود و دست آخر خودش را به کربلا رساند! آن هم نه یک بار و دو بار که چند بار. بعثی‌ها را عاصی کرده بود. همه جا بود و هیچ جا نبود. نیششان میزد و دستشان به علی نمی‌رسید. آن‌قدر کفری‌شان کرد که اسمش را گذاشتند «عقرب زرد»! وقتی گزارشش را به «صدام» دادند خیلی عصبانی شد. فرماندهیشان را به هم ریخته بود و «بعث» زیر سوال رفته بود. می‌گویند روی میزش کوبیده و یک جایزه‌ی سنگین برای سرش گذاشته اما کدام دست بود که به عقرب زرد برسد؟

اسیر گرفتن با دست خالی

در یکی از عملیات‌هایش که توی خاک عراق بود همه‌ی نیروهایش شهید شدند. خودش ماند و خدای خودش. باید برمیگشت ایران. تنها، مجبور به عقب‌نشینی شد که توی راهش به یک گروهان از صدامی‌ها رسید. یا باید اسلحه‌اش را میگذاشت زمین و زیرپیرهنی سفیدش را درمی‌آورد و سر دستش می‌گرفت و داد می‌زد: «تسلیم» یا اینکه همان کاری را می‌کرد که فقط عقرب زرد از پسش برمی‌آمد.

علی جلو آمد. با همان سرِ افراخته و سینه‌ی فراخ و نگاه نافذش. روبه‌رویشان ایستاد و گفت: «من علی چیت‌سازیانم؛ عقرب زرد! اگه مقاومت کنید تا آخرین گلوله باتون می‌جنگم و الا تسلیم بشید و جون سالم به در ببرید.»

فرمانده‌ی مو بوری که لقبش «عقرب زرد» بود+ عکس

علی، دست خالی، صد و چهل نفر را اسیر گرفت و برگشت. وقتی به خاک ایران رسید، دیده‌بان‌ها جمعیتی دیدند که یک نفر مدام دور آن‌ها می‌چرخد و به جلو هدایتشان می‌کند. اسلحه‌ها برای شلیک آمده می‌شود اما جمعیت هر چقدر نزدیک‌تر می‌شد آن مرد جوانی که دورشان می‌چرخید آشناتر به نظر می‌آمد، تا اینکه وقتی روبه‌رویشان قرار گرفت دیدند آقای فرمانده است، همان فرمانده‌ی به قول خودی‌ها، «ریش خرمایی» و به قول بعثی‌ها، «عقرب زرد».

سردار «علی چیت‌سازان»، آن سقای همدانی، سرانجام در چهارم آذر سال یک هزار و سیصد و شصت و شش، در منطقه «ماووت»، و در حالی که در گیر و دار عملیات شناسایی بود، در سن بیست و پنج سالگی خودش را به قافله‌ی سیدالشهدا (ع) رساند و به دست شمرهای زمانه‌اش، به شهادت رسید.

منبع: فارس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 17
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۰۵:۰۳ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
    19 0
    شادی روحش صلوات
  • IR ۰۵:۰۵ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
    16 0
    هشت سال جنگ تحمیلی برای ما دنیایی از معرفت به عالم غیب و فرهنگ شهادت ساخت . کجایند صاحبان آن لبخندهای بی ریا؟ کجایند آن مخلصان و شهادت طلبان فی سبیل الله؟
  • IR ۰۷:۳۷ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
    0 14
    چخان
    • IR ۱۷:۴۱ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
      3 0
      اغتشاشوی بی ناموس!!
  • IR ۰۸:۴۷ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
    0 12
    به نظر این اخرکه یه نفره صدنفررواسیر گرفته اقراق بود
    • IR ۱۷:۴۴ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
      5 0
      اصلأ هم "عغراغ" نبود!!!! همین چند سال پیش دوازده نفر تفنگدار انگلیسی رو که پشتیبانی هوایی هم داشتن مگه یکی از نیروهای نظامی ما یکنفره دستگیر نکرد؟؟! اغراق فقط تو فیلم‌های خالیوودی یانکی‌های گاوچرون تروریست همجنس باز آدمکشه که ماها رو بترسونه!!!!
  • IR ۰۹:۲۲ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
    35 1
    چه اعجوبه ای بودن شهیدان ما
    • ایرانی GB ۱۸:۵۲ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
      2 0
      درود بر این شهید بزرگوار , من خودم در منطقه ماووت عراق در سالهای ۶۶ و ۶۷ در خط اول جبهه حضور داشتم و یکی از دوستان نزدیکم در همون خط شهید شد , میتونم بگم منطقه ماووت عراق یکی از بدترین خطوط جبهه ای ایران در عمق خاک عراق بود چون فوق العاده صعب العبور , بشدت کوهستانی و دارای آب و هوای عجیب و غریبی بود بطوریکه شبها از شدت سرما یخ میکردیم و روزها گرمای شدید رزمنده ها رو اذیت میکرد , مشکل اصلی رساندن آذوقه به خطوط اول جبهه بود که به علت وجود کوه های متعدد , اینکار خیلی سخت صورت میگرفت و همه در مضیقه آب و غذا بودند حتی آب کافی واسه خوردن وجود نداشت تا چه برسه واسه دستشویی رفتن , منطقه ای که من بودم سرشار از اجساد کشته شدگان عراقی بود که جسد هاشون بر اثر پوسیدگی بدبو و بر اثر اصابت خمپاره و گلوله های توپ های شلیک شده عراقی بطرف خطوط ایران همه جا تکه های بدن سربازان عراقی پخش شده بود ! تکه های پخش شده استخوان , گوشت بدن و جسد های مثله شده عراقی واقعا" منظره وحشتناکی رو بوجود آورده بود که هنوز بعد از سالها یادش آدمو دچار عذاب میکنه ... واقعا" عزیزان بسیجی , سپاهی و ارتشی با دستهای تقریبا" خالی و با چنگ و دندان از ایران عزیز ما محافظت کردند , درود بر همه مدافعان وطن
  • علوی IR ۰۹:۲۴ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
    33 0
    خداوند ایشان را قرین رحمتش فرماید از اعجوبه های جنگ در تمام دنیاست. نظیر ندارد.
  • IR ۰۹:۳۳ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
    8 0
    درود بر ایشان , چطور میشه جوانی در این سن و سال به چنین بلوغ فکری و اجتماعی و دینی رسیده باشه و نسبت به مردم و خاکش چنین تعلق خاطر ی رو داشته باشه و متأسفانه امروزه ما شاهد جوان هایی هستیم که بزرگترین دغدغه شون دوست دخترای رنگ و وارنگ شونه.
    • ۰۷:۱۳ - ۱۴۰۲/۰۹/۰۵
      0 0
      وقتی هدف رضایت خدا باشه وتقوا رو رعايت كنيم خدا تو معرکه ها قدرت وتوان الهی میده، وقتی هدف رضایت خدا باشه خدا هم میاد کمک
  • IR ۱۰:۲۸ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
    0 9
    یک نفر ، صد و چهل نفر رو اسیر کرد و اون ۱۴۰ نفر هم یه ترقه ننداختن ؟ لابد باید باور کنیم.
    • حاجی ازجوبشور قم IR ۱۹:۱۲ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
      0 1
      اون صدو چهل نفر فبل اسارت اسیر شده بودن
    • پرهام IR ۱۹:۳۵ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
      3 0
      سربازا عراقی وقتی فرمانده بالاسرش نبود به سرعت تسلیم میشدن این جریان ۱۴۰ نفر هم در جریان عملیات دفاع مقدس که لشکر عراقی ها پخش وپلا شده بود در خرمشهر در حین شکست عراق مورد داشتیم یک بسیجی ۶۰۰ نفر رو اسیر کرد راه میاورده شما بچه ریقو ها که ارایش میکنید نمیفهمید
  • حسین IR ۱۱:۲۸ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
    2 0
    شهادت هنر مردان خداست. امام خمینی.
  • ناشناس IR ۲۰:۳۱ - ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
    1 0
    باسلام دنیا دیکه بخواب ببینه این جوان‌ها را مخلص باایمان با گذشت و.....خداوند ما را با آنها محشور نمایید هرکی بودن مطمئن هستم از من بهتر بودن
  • IR ۱۱:۴۴ - ۱۴۰۲/۰۱/۱۰
    2 0
    یاد دوستان ا.ط تیپ انصار در روستای مله دزگه بخیر . امیدوارم حالتان خوب باشد . امضا یکی از اعضای تیم ا.ط ل27 که مامور به تیپ انصار بود . از دوستان ان زمان اقایان مصباح - شیخ عباسی - نوری - فلاح - بختیاری زنده هستند و یاد شهیدان علی چیت سازان - محمد مرادی گرکانی - عباس عباسی - طالب لو - و...زنده و جاوید باد

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس