به گزارش مشرق، در همه جای دنیا خودکشی مذموم است. هیچ دین و آیینی «دست تطاول گشودن به سوی خود» را تقدیس نمیکند. در تاریخ هم نگاه کنید نفس خودکشی امر پسندیدهای نیست. ادیان ابراهیمی به طور سنتی خودکشی را وهن خدواند تلقی میکنند. در فرهنگ اسلامی هم خودکشی به معنای عقب نشینی از نیل به غایت کمال و سقوط به وادی حسرت وناکامی و شقاوت ابدی است. در ادیان دیگر هم خودکشی هیچ منزلت و فضیلتی ندارد.
خودکشی در آیین مسیحیت و یهود هم به شدت نکوهیده شده است. خودکشی با هرهدف و منظوری که انجام شود از اساس باطل است و هیچ آیینی آن را طریقی برای رهایی از مشکلات و رسیدن به ساحل آرامش نمیداند. خودکشی به همان اندازه که در ظاهر فرد اقدام کننده به این عمل را نجات میدهد (که البته معلوم نیست این اندیشه از کجا آمده) بار سنگین و غیر قابل تصوری را بر روی دوش افراد خانواده ونزدیکان فرد میگذارد که رهایی از آن سادگی ممکن نیست.
بهانه این نوشته در گذشت هنرمند پیشکسوت سینمای ایران کیومرث پوراحمد است. کسی که براساس آخرین یادداشتهایش به خاطر مسایل شخصی خودکشی را بر زندگی ترجیح داد و باز براساس بعضی شنیدهها در همان آخرین یادداشتهایش خواسته بود «ایست قلبی» را دلیل در گذشتش عنوان کنند.
خواستهای که در همان اولین ساعات توسط هوشنگ گلمکانی نادیده گرفته شد و حتی به آن سمت و سوی سیاسی هم داده شد. خیلی ناجوانمردانه است که بدون اینکه علت اصلی مرگ کسی روشن شود «خبر مرگ» یک دوست را هیزم شعله منویات و تمنیات خود بکنیم و چیزی که در درون خودمان وجود دارد را به دیگران نسبت دهیم. درست است که آقای پوراحمد به برخی اتفاقات پیرامونش انتقاد داشت –مانند بسیاری از ما- اما او تا آخرین لحظات در گفتگو با یکی از عوامل آخرین فیلمش پیگیر اکران آخرین فیلمش بود و دوست داشت فیلمش را در اکران ببیند...
متاسفانه قشر روشنفکر و به اصطلاح متجدد ما به سمتی رفته که دیگر اخلاقیات برایش هیچ اهمیتی نداردواز هر اتفاق و پیشامدی تنها و تنها و جه سیاسی مطابق با منویات خودش را بیرون میکشد و به آن بها میدهد و چشمش به حقایق دیگر کاملا نابیناست، تنها همان چیزی را که میپسندد را پررنگ میکند و بر همان اساس هم قضاوت و نتیجهگیری میکند. نگاهی به یادداشتهای افرادی که در باره مرحوم پوراحمد در این چند روزه نوشتهاند، بیاندازید تا ببینید چه میل مهیبی برای ربط دادن مسایل شخصی به مسایل سیاسی وجود دارد.
اینکه هوشنگ گلمکانی بدون اینکه اطلاعی از آخرین نوشتههای مرحوم پوراحمد داشته باشد آن را مرگی سیاسی و مربوط به حوادث اخیر جامعه جلوه میدهد، سقوط روشن ارزشهای اخلاقی و وهن روزنامه نگاری امروز است. خودکشی تاریخ بلند بالایی داردو اتفاقا آدمهای بسیار معروفی هم متاسفانه به آن مبادرت کردهاند که تقریبا همه آنها سمت و سوی شخصی و روانشناسی داشته است.
به این اسامی نگاه کنید؛ رابین ویلیامز، ارنست همینگوی، ونسان ونگوگ، ویرجینیا وولف، تونی اسکات، رومن گاری، زیگموند فروید، سیلویا پلات، جکسن پولاک، مارک روتکو، صادق هدایت، غزاله علیزاده و... برخی از شخصیتهای شناخته شده فرهنگ وهنر وتاریخ علم بودهاند که نوع مرگشان باعث حیرت جامعه بشری شده است. اما هیچکدام از دوستان و آشنایان «عمل» آنها را خرج سیاستها و امیال خود نکردهاند. کاری که روشنفکر ما با وقاحت تمام مرتکب شده است.
اساسا فرق روشنفکر ایرانی با روشنفکر خارجی در همین بدیهیات است. روشنفکر ایرانی هیچوقت از خودش هزینه نمیکند و همیشه آماده ذبح کردن دیگران برای محقق شدن تمنیات درونی خود در حوزههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و نیز تحمیل و حقنه آن به بقیه است روشنفکر غیور ما برای رسیدن به این منظور حتی از مرگ دوست خود هم نمیگذرد وآن را اسبابی برای رسیدن به خواستهاش میکند.
دراین چند روز در فضای مجازی و رسانه متاسفانه و در کمال حیرت شاهد بودیم که برخی این عمل را شجاعانه و مرگ خود خواسته دانسته و به نحوی آن را ستایش و تکریم کردهاند. ستایش و تمجید عمل خودکشی در حالی که عرف و اخلاق و دین به وضوح آن را گناهی نابخشودنی میداند زمینه سازی و عادی سازی این عمل منکر برای آدمهایی است که در خلوت خود به آن فکر کردهاند. چرا باید طیفی از آدمهای اجتماع خودکشی یک انسان را عملی قهرمانانه، باشکوه و قابل ستایش معرفی کنند و آن را طوری جلوه بدهند که باعث تشویق و رغبت دیگران برای انجام این عمل بشود؟ خودکشی چه فضیلتی دارد که آن را تبلیغ میکنند و آن را دارای ارزشهای انسانی میدانند!؟ آیا آنها فکر نکردهاند که چقدر در اتفاقات بعدی از این دست که ممکن است برای افراد مختلف روی بدهد شریکند و مجرم؟
این نحوه صورت بندی و عرضه آن به اذهان جامعه در باره مساله مهمی مثل خودکشی در فضای رسانهای، آن هم از سوی مدعیان مختلف شکل جدیدی به ماجرا داده که باید هر چه زودتر برای آن تدبیری اندیشید. چرا که ظرفیت گمراه سازی شگرفی در این تقلیل دادن ماجرا و همدلی با شرارت وجود دارد...
نویسنده: محمد متقی