به گزارش مشرق، جعفر علیاننژادی متنی با عنوان جامعه نامرئی؛ کشف واقعیت نامرئی در جامعه «شبهنمایش» در کانال خود در ایتا منتشر کرد و نوشت:
اول.گیدوبور فیلسوف فرانسوی در کتاب جامعه نمایش، از یک جامعه مرئی حرف میزند که واقعی است اما ریشه در واقعیت ندارد. او به عنوان یک اندیشمند، مسألهای را در جامعه سرمایهداری شناسایی کرده است که بسیار طبیعی و واقعی شده است. آنقدر طبیعی شده که مورد سوال واقع نمیشود. بلکه برعکس کسی که این طبیعت ثانوی را زیر سوال ببرد، غیرعادی خوانده میشود. دوبور به زعم مردم این کشورها، یکی از همین عناصر آنرمال است. او میگوید ما مردم در یک طبیعت ثانوی زندگی میکنیم. طبیعتی که تصویر را بر مسند واقعیت نشانده و واقعیت را بر آن اساس ساخته است. در چنین جامعهای «نمایش» بر «توانش» اصالت مییابد. «شبیهسازی» بر «نقشیابی» اولویت مییابد و «نمود» بر «بود» چیره میشود.
دوم. جامعه به عنوان مکان یا لوکیشن زندگی روزمره، تبدیل به «فضای بازنمایی» میشود. یعنی جایی که مردم در حال زندگی روزانه هستند اما ناخواسته در حال بازنمایی و شبیهسازیاند. در واقع این جامعه است که تبدیل به صحنه نمایش شده و مردم بدون اینکه بدانند در حال بازی کردن نقشهایی هستند که مال خودشان نیست. این صحنه به قدری برای مردم طبیعی شده که آنها خود بدون چندوچون کردن و زیرسوال بردن وضعیتشان، اقدام به «بازنمایی فضای» جامعه میکنند. اما، چه چیزی جامعه اصیل را تبدیل به جامعه نمایش کرده باقی است. به زعم بسیاری از متفکرین مطالعات شهری، روشهای تولید سرمایهداری و محصولات تولید شده، فضایی را بهوجود میآورند که منجر به از خودبیگانگی و شیءگشتگی آدمها میشود.
سوم. توضیح آنکه تداوم نظام سرمایه داری در گروی انباشت سرمایه، و انباشت سرمایه وابستگی بی چون و چرایی به تولید انبوه کالا و محصول دارد. تولید انبوه نیز منطقا چیزی بیشتر از نیاز ضروری افراد و مردم را در بر می گیرد، حتی اگر بازارهای مصرفی در خارج از کشور مبدأ پیدا کند. این سیستم برای تداوم و حفظ خود ناگزیر از چاره اندیشی است. از همین جاست که سرمایه داری برای حفظ شرایط سودافزایی، نیاز به تولید فضا پیدا می کند. به بیان گویاتر ایجاد فضایی اجتماعی که مردم در آن فضا، کالاهای تولید شده را حتی بیشتر از میزان نیاز خود تهیه و مصرف کنند. در واقع کالا باید ارزشی بیش از نیاز مصرف ضروری برای افراد داشته باشد. از چه طریقی چنین چیزی ممکن می شود؟ با تبدیل کالا به نشانه این اتفاق می افتد.
چهارم. اما ببینیم منظور از تبدیل کالا به نشانه چیست؟ مردم باید برای خرید کالاهای بیشتر ترغیب می شدند، چنین چیزی با تبلیغات ممکن می شد. یعنی باید کالاها جوری نشان داده می شدند که مصرف کننده مجاب می شد این کالا بهتر و بیشتر نیاز او را برآورده می کند. کالاهایی که از نظر کیفیت هم ممکن بود، تفاوتی با یکدیگر نداشته باشند اما از نظر بیشتر دیده شدن می توانستند با یکدیگر متفاوت باشند و ارزش بیشتری برای انتخاب شدن پیدا کنند. در واقع این نشان کالا بود که داشت کار می کرد. در واقع مردم به معنی واقعی کلمه بیشتر مصرف کننده نشانه های کالاها شدند تا اصل کالا ها. مصرف نشانه ها چنین معنایی دارد و منظور آن است که نظام ترجیحات مصرفی مردم از نیاز ضروری به اصل کالا تبدیل به نیاز نشانه ای از کالاها شد. یک کالا باید علاوه بر اینکه نیاز ضروری مردم را تامین می کرد، نیاز نشانه ای آنها را نیز پاسخ می گفت. «من یک ماشین لباس شویی دارم که همزمان هم لباس هایم را می شورد و هم فلان برند یا نشانه را دارد»
پنجم. این چنین بود که نشان دادن و نمایش، به تدریج فرهنگ خاص خود را هم ساخت و تبدیل کالا به نشانه، یک فضای جدید را ایجاد کرد. فضای جدیدی که در آن رقابت در دیده شدن مزیت پیدا کرده بود. و اساسا فضا برای کالاهای بدون واسطه تصویر و نشانه، ضیق، محدود و ممتنع شد. در چنین فضایی بود که دانش مدرن نشانه شناسی سربرآورد. ایجاد دانش جدیدی به نام نشانه شناسی ناشی از تغییر فضای فرهنگی و اجتماعی بود. یک فرهنگ تصویری، نیاز به شناخت و شناسایی مسائلی که می آفرید نیز داشت. در واقع یک فضای جدیدی ایجاد شده بود که بازنمایی چیزها بر خود چیزها (فضای بازنمایی) اصالت یافته بود. حتی این بازنمایی تا حدی حاد و شدید شده بود که چیزهای جدید را نیز ساخته بود. مردم هم مصرف کننده نشانه ها شده بودند، هم تولید کننده نشانه ها(بازنمایی فضایی). شرکت های تولیدی نیز در یک رابطه معکوس نشانه های تولیدی مردم را تولید انبوه می کردند و این فرهنگ نمایشی را توسعه و تعمیق می دادند. یعنی هر اثر کوچکی که می پذیرفتند ، تبدیل به یک اثر بزرگ می کردند. صنعت مد اساسا در چنین کنش و واکنشی، بین تولید و مصرف نشانه ای ایجاد شد.
ششم. اما نشانه ها با مردم چه می کنند؟ ایجاد این فرهنگ تصویری و نمایشی، یعنی تبدیل جامعه به «فضای بازنمایی» و تبدیل زندگی روزمره مردم به «بازنمایی فضای» جامعه، اساسا رابطه مردم با حقیقت و واقعیت را مخدوش کرد و این فضای تصویری شده، آن چنان عمیق و فراگیر شد که طبیعی پنداشته شد. در نشانه شناسی چنین مساله ای با عنوان مخدوش شدن رابطه دال با مدلول صورت بندی شد. یعنی نزد مردم، تصاویر و نشانه ها به عنوان دال، بجای اینکه به مدلول خود یعنی واقعیت آن نشانه ارجاع داده شود، به دال های دیگر یعنی تصاویر و نشانه های دیگر مربوط می شد. به عنوان مثال، یک برند گوشی یا یک مدل لباس از طریق مقایسه و شباهت یابی با یک برند یا یک مدل دیگر مفهوم می شد. به بیان دیگر همان ارزش نشانه ای مصرف، تعیین کننده و اعتباربخش بود نه ارزش واقعی مصرف آن. این مساله، یعنی قطع ارتباط بین تصویر و واقعیت، همانطور که گفته شد در سطحی گسترده تر، فرهنگی جدید بوجود آورد. جامعه نمایش این چنین شکل گرفت. این معضل تنها در سطح مصرف باقی نماند بلکه وارد روابط انسانی نیز شد.
هفتم. زبان به عنوان ابزار روابط انسانی، تحت تأثیر این نظام نشانهای یا فرهنگ تصویری شده، اهمیت بی سابقه ای یافت. اهمیت زبان از این مساله ناشی می شد که کلمات یا جملات یا دال ها، تنها گزارش واقعیت نبود. یعنی کلمات بجای اینکه با ارجاع به واقعیتی که از آن می گوید،معنا شود، در یک ساختار زبانی خودبسنده و خود ارجاع، مدلول خود را می یافت. به بیان دیگر، حتی واقعیت خارجی، ماهیت زبانی پیدا کرده بود. گویی خارج از این ساختار زبانی هیچ واقعیتی وجود دارد و اساسا این زبان بود که واقعیت خارجی را می ساخت. بنابراین روابط انسانی به شدت تحت تاثیر این اهمیت یابی زبانی، از یک رابطه واقعی و خارجی به یک رابطه زبانی و نمادین مبدل شده بود. در این خصوص پیشرفت های بسیاری صورت گرفت و شاخه های مختلف دانش زبان شناختی شکل گرفت. زبانی شدن روابط اجتماعی، و به بیان گویاتر نشانه ای یا نمادین شدن روابط اجتماعی بر اهمیت گفتار می افزود. این تغییرات زبانی تا جایی پیش می رفت که حتی ساحت قدرت را متاثر می ساخت. انبوهی از مباحث حول موضوع "دیسکورس" که با یک تلقی غلط رایج به "گفتمان" ترجمه شده است، شکل گرفت. به هر حال فرهنگ اجتماعی تحت تسلط ساختارهای زبانی قرار گرفت. بحث های زبانی حتی مساله باور و شناخت را نیز دگرگون کرده بود و معیارهای سنجش صدق و کذب را دستخوش تغییر ساخت.
هشتم. در چنین جامعه ای که تمام فضای ممکن بین انسان ها با اشیا و انسان ها با یکدیگر به واسطه نشانه و تصویر پر شده بود، مرزهای طبیعی سازی نیز تغییر می کرد. سرمایه داری متقدم که از طریق صادرات کالا به بازارهای خارج از خود، گسترش پیدا کرد، اکنون چاره ای نداشت، برای تداوم تسلط خود، بر اهمیت و اولویت صادرات نشانه ها بر کالاها بیفزاید. یعنی او نیاز داشت علاوه بر بالا بردن ارزش محصولات خود، بر ارزش نشانه ای محصولاتش نیز بیفزاید. شرط مهم تداوم نظام سرمایه داری منوط به حفظ روابط سلطه با کشورهای سلطه پذیر بود و این مهم در فضای جدید ممکن نبود مگر با سلطه ای نشانه ای. سلطه نشانه ای دو کارکرد عمده داشت اولا دارای کارکرد یا مصرف داخلی بود. یعنی به مردم کشورهای سرمایه داری القا می کرد، واقعیتی خارج از این نظام نشانه ای و نمایشی وجود ندارد و دنیا تماما دارای یک طبیعت ثانویه شده است که مدرنیته آن را ساخته است. به بیان آنتونیو نگری گویا سرمایه داری همه چیز را ساخته است، حتی طبیعت را و اساسا امکان خلق اثر یا واقعیتی خارج از این نظام وجود ندارد. ثانیا با هجمه نشانه ای، فرهنگ کشورهای ضعیف تر را مستعد تعمیق منطق وابستگی می کرد. به عنوان مثال قدرت نشانه ها در بسیاری از نقاط جهان تا حدی بود که فرهنگ آمریکایی یا اروپایی را بر فرهنگ های بومی فضل تقدم بخشیده بود.
نهم. سرنوشت اکثر کشور ها باز تولید نشانه ها و نمادهای نظام سرمایه داری بود. این سرنوشت محتوم در اکثر کشورها با قلب ماهیت جامعه واقعی به جامعه نمایش، ممکن می شد. به معنای دیگر با نامرئی سازی حقیقت جوامع و مرئی سازی واقعیتی ناواقعی، یعنی تصاویر و نشانه ها این بستر شکل می گرفت. این جوامع تحت تاثیر فضای بازنمایی محصولات سرمایه داری، کم کم ارتباط واقعی خود را با ریشه ها از دست می دادند. مردم نیز در چنین وضعیتی، اقدام به بازنمایی همین فضا در زندگی روزمره، روابط اجتماعی، گفتار عمومی و فرهنگ شهری و روستایی می کردند. شاید تنها معارض این فضای جدید، ایجاد یا تشکیل جامعه ای حقیقی بود که در آن امکان اخلال بین واقعیت و تصویر یا دال و مدلول بسیار سخت و مشکل باشد. باید جامعه ای غیرطبیعی (نمایشی نشده) بوجود می آمد که اساسا امکان پرسش و سوال از این جامعه بیگانه با واقعیت، مهیا شود. جامعه ای نامرئی برای نظام سرمایه داری که مدت هاست از آن فاصله گرفته و دستگاه محاسباتی اش، سواد فهم سازوکارش را از دست داده است. به گمانم جامعه بوجود آمده بعد از وقوع انقلاب اسلامی چنین فضایی را تولید کرد. فضایی غیر نمایشی، اصیل و حقیقی که واقعیت های آن را مردم با حضور در میدان می ساختند. نه یک حضور نمادین، نمایشی، کارناوالی، قابل مصادره و غیرواقعی که یک حضور به هنگام، حقیقی، جدی، کارساز و تعیین کننده بود.
دهم. در چنین جامعه نامرئی برای نظام سرمایه داری، امکان تغییر ماهوی بدلیل ناتوانی دستگاه محاسباتی او، ممکن نبود، اما امکان تغییر صوری ممکن بود. تغییرات صوری در سطوح شهری تاحدودی شکل گرفت. فضاهای بازنمایی نظام سرمایه داری ایجاد شد، حتی در برخی موارد و در برخی برهه ها روابط اجتماعی نیز قلب ماهیت داد، فرهنگ عمومی و رفتار شهری در سطح مرئی خیابان و کوچه ها، شباهت به جامعه نمایش یافت، اما در بهترین حالت یک جامعه "شبه نمایش" تولید کرد. به گمان نگارنده این سطور مساله اصلی ما در این روزها همین تغییر صوری فضای اجتماعی است که می توان آن را با مفهوم "جامعه شبه نمایش" شناسایی کرد. از این نظرگاه حتی می توان "رفتار پوششی" مردم را مورد تحلیل قرار داد. در برخی آنات، مظاهر کم حجابی، کشف حجاب و حتی کشف بدن به میزانی قابل تامل بالا می رود، نگرانی هایی ایجاد می شود. تحلیل هایی مبتنی بر این نگرانی ها صورت می گیرد. وضعیت اجتماعی بسیار سیاه و غیرقابل بازگشت تصور می شود، اما به نظر باید توجه داشت، تحلیل مبتنی بر یک وضعیت شبه نمایشی شده ، نمی تواند ماهیت واقعی جامعه ایرانی را گزارش کند. در زیر تصویر این جامعه شبه نمایشی شده، یک جامعه نامرئی و واقعی وجود دارد که نه دستگاه محاسباتی نظام سرمایه داری می تواند او را دیده و تحلیل کند، نه فهم و تحلیل کسانی که در این لایه رویین و سطحی باقی مانده اند.
بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.