به گزارش مشرق، علیرضا شاطری، کارشناس تاریخ اسلام- این روزها، روزهای فاطمه است و این شبها، شبهای علیست. هر سال فاطمیه جملههای مرحوم عین صاد را با خودم مرور میکنم و به این میاندیشم که درک ما از بزرگترین بانو تاریخ چقدر دور است. مواجهه ما با حضرت صدیقه کبری محدود شده است به غصه و عزای بزرگ او، اما آیا میتوان حضرت زهرا(س) را در این عزا محصور کرد؟ اصلاً ممکن است کسی در این شأن و مقام، اثری برای تاریخ نگذاشته باشد؟
آیا همه نقش این بزرگ بانو تاریخ پشت آن درِ مقدس دفاع از همسر و ولی و امامش بود؟ اصلاً مگر علی با آن قدرت و هیبت و پهلوانی نیاز به دفاع آن وجود لطیف داشت؟
با این نگاه و این سؤالها تلاشی میکنم در حد بضاعت کم و ناقصم، اندکی به نقش مؤثر حضرت زهرا(س) در آن دوره ۹۰ و اندی روزه و ادامهاش در تاریخ نگاهی کنم.
رسولالله برای جانشینی علی اقدامات مختلفی میکنند. از بیعت چند هزار نفری غدیر تا نشان دادن ناتوانی مدعیان به ناحق خلافت، از ماجرای خواستن قلم و دوات تا فرستادن سپاه اسامه. اما همه این اقدامات کارگر نمیافتد(دقت کنید که بنای حضرات معصومین بر به کرسی نشاندن حق به هر طریقی نیست و تنها حق را بر بستر پذیرش اجتماع میخواهند بر کرسی اداره مملکت اسلامی بنشانند)
رسول خدا در کنار این اقدامات برای اهل فهم و حق و تاریخ هم کلامی درباره دخترش دارد که این را شیعه و اهل سنت و وهابی و... نقل کردهاند و تقریباً از فرمایشاتیست که هیچ معارضی ندارد.
رسول خدا میفرماید: فاطِمَه بِضعَه مِنی وَ مَن أغضَبَها أغضَبَ فاطمه پاره تن من است، هرکس او را غضبناک کند، من را غضبناک کرده است.
حالا پس از رحلت رسول خدا، بار حق بر دوش این دو یادگار رسول خداست. برادرش علی و دخترش فاطمه. در نقل معصوم داریم که بعد از پیامبر همه مردم مرتد شدند الا ۴ یا ۵ نفر. در این دوره دست و پای علی بسته است و آن کسی که بار مسئولیت را به دوش میکشد، فاطمه است.
رفتن به خانه انصار
مسلمانان مدینه، مهاجرین و انصار هستند. مهاجران عمدتاً از قریشند که در دعوای خلافت عملاً طرفدار آن افرادی هستند که از قریش مدعی خلافت شدهاند، ماندهاند انصار.
امیرالمؤمنین شبها، حضرت زهرا(س) را سوار بر مرکبی(نقل است که سوار بر درازگوشی) میکنند و به در خانه انصار میروند. اینجا هنوز ماجرای تعرض به خانه و جسارت به حضرت صدیقه پیش نیامده است. به همراه حسنین در آرامش شب سراغ انصار میروند و از حق میگویند. از بزرگان انصار در دل این سکوت و آرامش ۴۰ نفر قول همراهی میدهند که سر بتراشند و به خانه امیرالمؤمنین بیایند اما دریغ از یک نفر.
خطبه فدکیه
داستان فدک ماجرای عجیبی است. آنچه شنیدهایم این است که ابوبکر دستور میدهد کارگران، حضرت زهرا(س) را از این نخلستان بزرگ بیرون کنند و زمین را تصرف میکند. حضرت زهرا(س) میروند و معترض میشوند، ابوبکر شاهد میخواهد و ادله، حضرت زهرا(س) شهود و ادله را حاضر میکنند. خلیفه هم برگهای مینویسد و به دست ایشان میدهد. هنگام خروج آن فرد برگه را میبیند و عصبانی میشود از دست حضرت زهرا(س) میکشدش و پارهاش میکند. کار به مسجد میکشد و حضرت خطبهای میخوانند و تمام.
اما ماجرا پیچیدهتر از آن چیزی است که ما میبینیم. اصلاً چرا ابوبکر راضی به ماجرای خطبه خواندن در مسجد میشود؟
تصور این افراد این است که فاطمه(س) میآید در مسجد و مدعی ملکش میشود، ملکی که حالا برای همه مسلمین شده و نعوذبالله خودخواهی حضرت به چشم عوام میآید و غاصبان به حق جلوه میکنند. اما ماجرا جور دیگری رقم میخورد.
حضرت زهرا(س) در حلقهای از بانوان بنیهاشم به مسجد میروند. نقل است که دقیقاً مانند رسول خدا قدم برمیداشتند چنان که مردم همه به یاد حضرت رسول افتادند بعد به منبر رفتند و شروع کردند. به جای گفتن از زمین، از غصب خلافت گفتند و از ظلمی که به دین خدا رفته و از انحرافی که در دین اتفاق افتاده. در مجموع بیاناتشان مجموعاً سه جمله از فدک گفتند و به منزل رفتند.
در نقلهای شیعه و سنی آمده که ابوبکر به منبر رفت و چنان عصبانی شد و فحاشی کرد که در زندگانی او دیده نشده بود و پس از آن نیز دیده نشد.
ماجرای جسارت به خانه اهل بیت(ع)
وضعیت جامعه مدینه را ببینید. مسلمانان دو دسته مهاجر و انصار هستند. انصار، جا زدهاند، اینها سردمدار و مرد روزهای سخت بودند، اینها عقب کشیدند و قدرت حاکم هم آماده همه کار است. سپاه اسامه که خلاف صریح دستور رسول خدا در زمان شهادتشان اعزام نشده بوده بعد از به خلافت رسیدن ابوبکر توسط او اعزام شده و حالا به شهر برگشته است.
شما در تاریخ بخوانید در کوچههای مدینه عمر با دهان کف کرده از عصبانیت حرکت میکند، یک عده زیادی عمدتاً از قبیله اسلم که به تطمیع همراه او هستند و هر کس را میبیند دست او را میگیرد و به شانه ابوبکر میزند(به نشانه بیعت). صحنه بیعت گرفتنشان خیلی عجیب است. این به قول لاتهای قدیم یک نوع نسقگیری است و دارند از مردم نسق میگیرند که کسی نتواند نفس بکشد، بعد هم با خانه علی(ع) میدانید که چه میکنند، میگویند آتش خواهیم زد، فردی میگوید آخر زهرا(س) در خانه است، میگوید فاطمه هم باشد آتش میزنم. نوع برخورد شدیداً در مدینه رعبآور است.
مردم مدینه پراکنده شدهاند و حالا عدهای پشت در خانه ایستادهاند و علی را به بیرون میخوانند. حضرت زهرا(س) پشت در میآیند و خطاب به مهاجمان میگویند: در تمام عمر خود هیچ قومی را نمیشناسم که بیوفاتر و بیعاطفهتر از شماها باشند. جنازه رسول خدا(ص) را نزد ما گذاشته و سرگرم کار خود و بهدست آوردن خلافت شدید، نه مشورتی با ما کردید و نه کمترین حقی برای ما قائل شدید، گویا شما هیچ اطلاعی از فرمایش پیامبر(ص) در روز غدیر خم نداشتید؟
به خدا سوگند در همان روز آنچنان امر ولایت را محکم ساخت که جای هیچ طمع و امیدی برای شما باقی نگذاشت، ولی شما آن را رعایت نکرده و هر رابطهای را با پیامبرتان قطع کردید. البته خداوند متعال میان ما و شما حکم خواهد فرمود.
از جزئیات حادثه و آسیب به حضرت صدیقه میگذرم اما این را در تاریخ میخوانید که علی(ع) را دست بسته بیرون میآورند، به مسجد میبرند و در مسجد صحبتهایی که میشود کاملاً مشخص است که تصمیم به قتل علی(ع) دارند.
سه بار تکرار میکند که یا بیعت میکنی یا تو را خواهیم کشت و علی(ع) دائم تکرار میکند که در این صورت یک برادر مؤمن و برادر رسولالله را کشتید، آنها هم تکذیب میکنند که تو برادر رسول خدا نیستی در حالی که همه میدانند دو بار پیمان اخوت میان علی(ع) و حضرت رسول بسته شده است، اینکه چطور علی(ع) آن روز کشته نمیشود، تدبیر و نقش حضرت صدیقه(س) است.
اگر از حیث سیاسی قصه را در نظر بگیرید، بهترین راهحل برای آنها کشتن علی(ع) است چون علی(ع) با همه فرق میکند.
علی(ع) بزرگترین قهرمان جنگی است، علی(ع) کسی است که همین الان هم خیلیها در دلشان با او همراهی دارند. حالا در ظاهر جرأت ندارند و مردِ پشت علی(ع) ایستادن نیستند، علی(ع) یعنی بنیهاشم، علی(ع) یعنی یک خطر دائم، به خاطر همین مسائل و به طور طبیعی اینها باید علی(ع) را بکشند و الان هم در آنجا زمینهاش کاملاً هست. جامعه در شرایطیست که قتل علی بن ابیطالب در آن تأثیر بزرگی نخواهد گذاشت و اگر اعتراض و قیامی هم بشود قابل مدیریت توسط حاکمان جدید است.
شما از اقدام زهرا(س) هم میفهمید که داستان خیلی جدی است، اگر داستان جدی نبود زهرا(س) از خانه بیرون نمیزد آن هم با آن حال و روز که شنیدهاید که پس از صدمه خوردن، او خود را به بیرون در میکشد و به سمت مسجد میآید.
همه ماجرای معروف سدالابواب را هم شنیدهایم که پیامبر(ص) به دستور الهی همه درهای خانهها به مسجد را مسدود میکنند الا در خانه علی(ع) و زهرا(س) را.
حضرت زهرا(س) میتواند از خانه وارد مسجد پیامبر شود اما این کار را نمیکند. از در دیگر خانه و از مسیر کوچههای مدینه به همراه دو پسرش به سمت مسجد میرود. معروف است که از شدت جراحت و آسیب هر چند قدم مینشیند و بعد به کمک این دو طفل برمیخیزد و ادامه مسیر میدهد تا به مسجد برسد.
دلیل این حرکت این است که حضرت زهرا نیاز به یک هیجان عمومی میبیند.
وقتی همراه بچهها به در مسجد میرسد، آن تهدید معروف را دارد که بچههای من کمتر از شتر صالح در نزد پروردگار نیستند که خدا به خاطر آنها عذاب نازل کرد و به خاطر ما هم این اتفاق خواهد افتاد.
حرکت زهرا(س) یک ترس فوقالعاده برای آنها میآورد، هم یک نوع ترس از فضای اجتماعی طبیعتاً خواهد آورد و هم علائم و نشانههای نزول عذاب ظاهر میشود و فضای آسمان و شرایط جوی نشان میدهد که دارد اتفاقی میافتد، شما میبینید که همین باعث میشود دست از علی بردارند، آن هم در شرایطی که همه چیز برای قتل امیرالمؤمنین فراهم بود.
با این نگاه عملاً میبینیم که در طول این دوره کوتاه که بهدلیل فشار بر امیرالمؤمنین امکان نقشآفرینی ایشان کمتر وجود دارد، حضرت صدیقه(س) این عَلَم را به دوش میکشند تا هم با حفظ جان علی(ع) مسیر امامت و حق گم نشود و هم برای تاریخ و نسلهای بعد خط حقیقت روشن بماند.