در مورد رابطه بين عرفان و فقه در ابتدا بايد به چند نكته توجه كرد، نكته اول اين كه بين عرفان نظري و عرفان عملي تفاوت وجود دارد، عرفان نظري از سنخ علم حصولي است، مانند ساير علوم است و شيوه تعليم و تعلم در آن مانند سايد علوم است هر چند كه به نوبه خود به منظره سلطان علوم است و به لحاظ موضوع و مسائل همه علوم، حتي فلسفه هم از آن الهام گرفته و در سايه آن حركت ميكنند. عرفان عملي اما از سنخ علم حضوري و شهود حقايق است و قابل نقل و انتقال نبوده و روش تعليم و تعلم در آن با ساير موارد متفاوت است، البته روشن است كه سوال بررسي تفاوت بين عرفان عملي و فقه است و تفاوت فقه و عرفان نظري.
بين عرفان و اخلاق هم بايد تفاوت عميقي را شناخت هر چند اخلاق هم مانند عرفان به دو بخش اخلاق عملي و نظري تقسيم ميشود و اخلاق عملي مانند عرفان عملي و اخلاق نظري مانند عرفان نظري است؛ اخلاق عملي سلوك و رفتار و كرداري است كه انسان متخلق با آن امور صاحب ملكات فاضله و منزه از اذايل اخلاقي خواهد شد، اما هرگز شهود حقايق و ارتباط شهودي با اين شيوه ممكن نيست.
نسبت فقه و اخلاق همان نسبت عرفان و اخلاق است، يعني اخلاق برزخ بين فقه و عرفان است، اخلاق جلوه ظاهر فقه و جلوه باطن عرفان است، جوادي آملي نسبت بين اخلاق و عرفان را با اين بيت از حافظ بيان ميكنند كه: در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود كين شاهد بازاري و آن پردهنشين باشد، اخلاق به مظان گل و عرفان به منظره گلاب است اخلاق قابل شناخت و عرفان غير قابل شناخت است. نكته چهارم اين كه نسبت بين شريعت، طريقت و حقيقت مثل نسبت بين فقه و اخلاق و عرفان است، فقه براي شريعت، اخلاق براي طريقت و عرفان براي حقيقت است و نه تنها هيچ كدام ديگري را رد نميكند بلكه عرفان نسبت به اخلاق و اخلاق نسبت به فقه مصدق و مهيمن است.
نكته پنجم اين كه همان طوري كه اخلاق سقف فقه است، عرفان نيز سقف اخلاق بوده و اين سه تأمين كننده جهات وجودي انسان است يعني انسان داراي جهات سهگانه است، بدن، نفس و عقل يا قلب، كه هر يك از اين جهات سهگانه با يكي از علوم ياد شده تغذيه ميكنند. فقه ناظر به احكام و عمل انسان مكلف است و حلال و حرام و همچنين صحت و فساد عمل انساني را ميسنجد كه ناظر به جسم و بدن انساني است، دانش اخلاق ناظر به حيثيتهاي نفساني است كه مرحله مياني وجود انسان را تأمين ميكند و علم ارزشمند عرفان ناظر بر حقيقت و قلب انساني است، از منظر عرفان حقيقت وجود انساني كه قلب اوست تأمين ميشود.
بعد از بيان نكات ياد شده شايد در يك جمله بتوان رابطه بين فقه و عرفان را رابطه بين لفظ و معني دانست، ليكن لفظي كه توسعه معني فراواني را برميتابد با اين توضيح كه هر وقت معني يا همان عرفان بخواهد تحقق يابد تنها و تنها در لفظ يعني همان شريعت امكان پذيرد، و هر زمان شريعت بخواهد معني بيابد تنها در عرصه عرفان امكان آن وجود دارد، اگر بخواهيم از منظر ديگري به اين تفاوت بنگريم ميتوان تفاوت اين دو را به تفاوت بين اعتبار با حقيقت تنفيض كرد، زيرا عرفان شهود و تماس علمي با واقعيت است و فقه رابطهاي از پس پرده است.
در عرف معرفت حصولي لفظ، حجاب معني و در عرف عرفان شريعت، حجاب حقيقت است و تا از اين حجاب اعتبار عبود نشود به معني و حقيقت راهي نيست. شايد با تمثيل ديگري اين رابطه را بتوان بهتر بازگو كرد، فقه ظاهر است و عرفان باطن به همان نسبتي كه هيچ گاه ظاهر ظهور نميكند مگر اين كه باطن او را همراهي كند و هرگز باطن آشكار نميشود مگر آن كه از طريق ظاهر؛ فقه كه همان شريعت است ظاهر اعتبار لفظ و عرفان باطن حقيقت و عين است، از نقطه نظر علمي تفاوتهاي فراواني بين اين دو به لحاظ موضوع، محمول، مسائل و روش وجود دارد و هر يك از اين دو علم با هم متفاوتاند و هيچ نقطه مشتركي به لحاظ علمي با هم ندارند. موضوع عرفان وجود مطلق به معني لا به شرط است، مطلق وجود در ظل هستي او معني مييابد و محمول بر اين علم شريف احكام هستي و اسماء و اوصاف الهي است.
منابعشان هم با هم متفاوت است؟
منابع فقه كتاب هست و سنت، منابع عرفان اما شهود حقايق است، يعني هيچ عارفي گرچه از اينها الهام ميگيرد اما از طريق تزكيه نفس است كه به شهود دست پيدا ميكند و با حقايق شهود عيني دارد يعني اگر فقيه با علماليقين كار دارد عارف با عين اليقين كار دارد، و تا حقايق را شهود نكند باور نميكند و طبعاً فقه او هم از شهود و باورهاي اوست اگر ما ميتوانيم اين فاصله بين فقه و اخلاق را درست طي كنيم از اخلاق به عرفان را هم بتوانيم طي كنيم، آن وقت تفاوتها بسيار روشنتر خواهد بود، بنا بر اين در مورد تفاوت منبعها فقيه منبع كارش عقل و نقل است، ليكن عارف در فهم حقايق از تهذيب و طهارت نفس استفاده ميكند و از عقل و نقل راهنمايي ميگيرد، و منبع مستقيم معرفت او شهود حقايق است.
ناظران معتقدند كه شريعت منطبق بر فقه است و طريقت منطبق بر عرفان و اين دو منابعشان با هم متفاوت است؟!
تفاوتها در طول هم هستند نه در عرض هم، اين طور نيست كه اگر منبع عارف شهود شد اين حقيقت تجسم اخلاقي و فقهي پيدا نكند، ما يك حقيقت داريم يك تمثل داريم و يك تجسد، اينها گرچه با هم مختلف هستند اما در باطن در طول هم هستند و پاييني در بالايي مصدق و مهيمن است، همان طور كه قرآن نسبت به ساير شريعتها مصدق و مهيمن است عرفان به اخلاق و اخلاق به فقه هيمنه دارد كساني كه شناختي نسبت به اين مسير طولي نداشته باشند اينها را مختلف و احياناً در عرض هم ميبينند و تفاوتهاي طولي را تفاوت عرضي تلقي ميكنند و تصور ميكنند اينها با هم اختلاف دارند. شواهد مختلفي در پيشينيان ما وجود دارد كه جامع اخلاق و عرفان و فقه بودهاند و از جمله آنها كه امام (ره) بوده است، اين جامعيت پيشينيان ما نشان ميدهد كه هر چند به ظاهر منابع مختلفاند اما در واقع همديگر را تصديق ميكنند.
اما مخاطبان اينها متفاوتاند، فقها بيشتر نگاهشان به مخاطب عام است اما عرفا بيشتر به مخاطب خاص توجه دارند، اين تفاوت در مخاطب چطور قابل فهم است؟
انسانها يكسان نيستند نوع انسانها در حوزه بدن و احكام بدن كار ميكنند و لذا با فقه سر و كار دارند، ميخواهند حلال حرام و صحيح و فاسدشان درست باشد، اما انسانهايي كه در مرحله بالاتر قرار دارند و نفس خودشان را شناسايي كردهاند به دنبال اخلاقاند، اين معنياش اين نيست كه اخلاق ميخواهد فقه را دور بزند، گذر به عرصه اخلاق با فقه ممكن است و بدون اخلاق به دنبال فقه رفتن ميسر نيست. چون انسانها در يك سطح نيستند و نوع مردم در سطح ابتدائيات زندگي هستند با فقه سر و كار دارند، افرادي كه دراخلاق هستند متوسطاند و افرادي كه در عرفان هستند اوهوي هستند، ما يك سري عام داريم،خاص داريم و اخص اينها اخصاند كه با عرفان حقيقي در ارتباط هستند و از اين جهت محدود هستند.
شما به امام اشاره كردهايد، آيا ميشود آيتالله بهجت را كه در حوزه اخلاق مورد توجه بودهاند در حوزه عرفان هم جاي داد؟
قطعاً ايشان در حوزه عرفان هستند و مخصوصاً عرفان عملي، اما آنچه در مورد امام وجود داشت غير از اين كه هويت دانشي ايشان بود حيثيتهاي انگيزشي هم بود كه در حوزه جهاد و مبارزه با دشمن درون و برون خيلي موفق بودند و انقلاب زاده عرفان عملي و نظري از يك سو و فقه و اخلاق {ايشان} از سوي ديگر بود و حيثيتهاي ارزشي و گرايشي و به تعبيري انگيزشي كه در مقابل انديشه مطرح است در امام موج ميزد. خيلي از فقها ميدانند كه بايد در مقابل استكبار و استبداد بايستند و ليكن شرايط ديگري، مخصوصاً شرايط روحاني نياز دارد كه بعضاً شايد آن را تحصيل نكردهاند و ويژگي امام اين بود كه هم در عرضه علم بود و هم آن حيثيتهاي انگيزشي فراوان ايشان را وادار ميكرد كه در عرصه عمل در مورد آن چيزي كه آن را ناصواب ميدانستند ايستادگي كنند،
برخي عرفان آيتالله بهجت را عرفان زاهدانه ميدانستند، تفاوت اين عرفان با عرفانهاي ديگر در چيست؟
عرفان فراتر از زهد است، همانطور كه شيخالرئيس بوعلي سينا در اشارات گفتهاند، عرفان اينطور نيست كه بر اساس بيرغبتي به دنيا و به تعبير حضرت علي، خوف الي النار يا شوق علي جنه باشد، عرفان به مراتب فراتر از زهد است، زهد در حوزه اخلاق و عرفان در حوزه شهود حقايق است، آنكس كه حقايق را شهود كند نيازي به زهد ندارد، كسي كه حقيقت را ميداند، مستقيماً آتش جهنم را ميبيند، از جايگاه زهد جلو نميرود چون با حقيقت روبهرو است.
ويژگي زاهد بودن آيتالله بهجت به حوزه اخلاق ايشان برميگردد، ويژگي شهود حقايق و ديدن واقعيتها به حوزه عرفان ايشان بر ميگردد،زهد كساني كه در حوزه كارزاري ميآيند مثل امام كه به اوج قدرت ميرسد ولي كمترين رغبتي به دنيا ندارد بالاتر از آن كسي است كه به آن جايگاه نرسيده است و ميخواهد از دنيا چشم بپوشد، اين زهد كه در اوج قدرت و مقام ايشان از دنيا روي برگردانند، بسيار ممتاز است.
جايگاه آيتالله بهجت را در بين عرفا چگونه ميبينيد؟
عارفان حقيقي حقايق را مشاهده ميكنند اما رمزي را آموختهاند كه آن را آشكار نميكنند، ويژگي آيتالله بهجت اين بود كه آن حقايق را در خود ميداشتند و تنزل يافته آن را به صورت قرص و كپسول در قالب يادداشتها و تذكرات به ديگران ميفرمودند و خب جايگاه آيتالله بهجت جايگاه رفيعي است، همانطور كه نوعاً ايشان را شناختهاند، بعدها اگر افرادي بتوانند سرّ وجود ايشان را آشكار كنند، به هر حال ايشان يك انسان استثنايي بودند كه در حوزه عرفان عملي و آموزههاي استادشان آقاي قاضي را به دقت اجرا ميكردند.
*مهرنامه