به گزارش مشرق، داستان فیلم «تلماسه» نه در این زمان اتفاق میافتد، نه در این زمین. قصه در آیندهای بسیار دور، یعنی سال ۱۰۱۹۱ بعد از میلاد شروع میشود و محل روایت سیارهای است به اسم آراکیس که بهخاطر طبیعت بیابانیاش به تلماسه مشهور شده.
این سیاره بهدلیل وجود مادهای ارزشمند به نام «اسپایس» که فقط بهوسیله آن میشود بین ستارهها سفر کرد، سالهای سال صحنهی حمله و تجاوز خاندان هارکنون شده، اما در نسخه اول فیلم تلماسه، ناگهان فرمانده خاندان هارکنون به دلیلی که معلوم نیست چیست، به افراد خودش دستور عقبنشینی میدهد. بعد امپراتور به دوکل لتو، رئیس خاندان آتریدیس ماموریت میدهد تا از سرزمین بارانی و اقیانوسی خودشان به آراکیس بروند و در آنجا صلح را برقرار کنند.
اگر از منابع زیرزمینی آب این سرزمین بهرهبرداری شود، همین بیابان بیآب و علف میتواند به یک بهشت زیبا تبدیل شود اما چون ماده سوختی ارزشمندی در خاک آراکیس هست، خیلیها هستند که نمیخواهند اینجا پروژه بیابانزدایی اجرا شود و مردمش حتی برای تامین آب بدنشان باید با روزگار بجنگند.
این صورتبندی مطابق الگوهای دوران جنگ سرد و جهان دوقطبی تنظیم شده است. دو قطب قدرتمند دنیا برای سوخت به این منطقه چشم دوختهاند و یکیشان برای رسیدن به منافعش نمیگذارد که این بیابانها تبدیل به باغ شوند و دیگری از باغ سرسبز خود برای نجات این مردمان بیابانی میآید. این مردمان که در طراحی کار بیشباهت با اعراب هم نیستند، این ناجی سفید را مهدی یا «لسانالغیب» مینامند. ۷۰ سال از روزی که رمان تلماسه در فضای جنگ سرد نوشته شد، گذشته است به غیر از مساله دوقطبیبودن دنیا بسیاری از مسائل دیگر مثل همان ایام هنوز مهم هستند.
بحث استخراج و صادرات سوخت، کریدورهای حملونقل، رقابت قدرتها در این منطقه و...
وقتی خاندان آتریدیس به این سیاره میآیند، پل که تنها پسر خانواده است، رویاهای عجیبی از تلماسه و یک دختر غریبه میبیند. بهزودی معلوم میشود که پل میتواند همان کسی باشد که از نظر افراد محلی آراکیس به لسانالغیب مشهور است؛ همان منجی موعودی که امنیت و آزادی را به آراکیس و به جهان برمیگرداند. جالب اینجاست که غربیها حتی وقتی ناجی جهان را یک سفیدپوست از میان خودشان معرفی میکنند، باز هم اعتقاد دارند که این ناجی باید از غرب آسیا یا به تعبیر خود آنها خاورمیانه ظهور کند.
قضیه اما به همین سادگی نیست و چالشهای زیادی پیش میآید که خیلی از مسائل را تغییر میدهد. در سری اول فیلم تلماسه، خاندان آتریدس به دست هارکوننها تخریب شده بود اما سری دوم از جایی شروع میشود که هارکوننها میفهمند پل آتریدیس یا همان لسانالغیب هنوز زنده است و در بیابانهای آراکیس تعقیبش میکنند.
هر دو سری فیلم تلماسه را دنیس ویلنو، فیلمساز کانادایی کارگردانی کرده که سال ۲۰۱۰ برای فیلم «ویرانشده» نامزد اسکار بینالمللی شد و بعد از آن سراغ ساخت فیلمهای تریلر و علمی-تخیلی آمریکایی رفت. فیلمهای ویلنو تا به حال مجموعا یک میلیارد و هفتصد میلیون دلار فروش داشتهاند که ۴۳۱ میلیون دلار از آن برای سری اول تلماسه بود و سری دومش تا حالا حدود ۷۰۴ میلیون دلار فروخته است؛ ۲۸۰ میلیون دلار در آمریکا و کانادا و ۴۲۵ میلیون دلار در باقی دنیا. هالیوود ریپورتر تخمین زده بود که فیلم باید حدود ۵۰۰ میلیون دلار بفروشد تا بتواند به نقطه صفر برسد و با مخارجش سر به سر شود. رقمی که تلماسه چند هفته پیش از آن عبور کرد و تا حالا هم پرفروشترین فیلم جهان در سال ۲۰۲۴ بوده است.
تیموتی شالامی در هر دو سری تلماسه نقش پل یا همان لسانالغیب را بازی کرده و ربکا فرگوسن، جاش برولین، استلان اسکاشگورد، دیو باتیستا، استیون مککینلی هندرسون، زندایا، شارلوت رمپلینگ و خاویر باردم بازیگران دیگری هستند که در هر دو قسمت بازی کردهاند و آستین باتلر، فلورنس پیو، کریستوفر واکن، لئا سیدو و آنیا تیلور-جوی ازجمله بازیگرانی هستند که با سری دوم جلوی دوربین آمدند. فیلمنامه را خود دنیس ویلنو به همراه جان اسپاتس نوشته که در نوشتن سری اول تلماسه هم همکارش بود و یکی دیگر از کسانی که برای همکاری در سری دوم تلماسه برگشته، هانس زیمر، آهنگساز معروف آلمانی است.
زیمر قبل از ساخته شدن فیلم یا حتی نوشته شدن فیلمنامهاش، بالای 90 دقیقه برای آن آهنگسازی کرد تا به ویلنو در نوشتن فیلمنامه کمک کند و به او حس و فضا بدهد. خود دنیس ویلنو تلماسه را یک فیلم جنگی حماسی توصیف کرده و میگوید سری اول متفکرانهتر بود و سری دوم اکشن بیشتری دارد. دنیس ویلنو و همکارش اسپاتس، نوشتن فیلمنامه سری سوم تلماسه را هم قبل از اینکه سری دومش اکران بشود تمام کردهاند و خود ویلنو میگوید فیلم سوم بهعنوان پایان یک سهگانه عمل میکند.
تلگرافی از دوران جنگ سرد به دوران امروز
یک نکته مهم درباره فیلم تلماسه پیشزمینه خلق آن است که مربوط به حال حاضر نمیشود اما یکسری از مسائل را از دوران معاصر گذشته، یعنی جنگ سرد بین دو ابرقدرت شرق و غرب، به دوران امروز پیوند میدهد. فیلم تلماسه اقتباسی از یک رمان معروف به همین نام است که در دهه 60 میلادی، یک نویسنده آمریکایی آن را نوشت؛ یک روزنامهنگار که عقاید خرافی و شبهعلمیاش وقتی سر و شکل داستانی گرفت، توانست او را به اوج شهرت برساند. این رمان اولین بار سال ۱۹۶۵ بهشکل دو سریال مجزا در مجله آنالوگ منتشر شد و سال بعد جایزه هوگو را برد.
چیزی که سال ۲۰۰۳ بهعنوان پرفروشترین کتاب علمی-تخیلی تاریخ معرفی شد، همین قصه بود؛ قصهای که فرانک هربرت آمریکایی برای آن پنج دنباله دیگر هم نوشت تا اینکه سال ۱۹۸۶ از دنیا رفت. بعد از او هم پسرش برایان و یک نویسنده دیگر به اسم کوین جیاندرسون این مجموعه را در بیشتر از دوجین رمان دیگر، از سال ۱۹۹۹ بهبعد ادامه داد. طبیعتا هر رمانی که در آمریکا پرفروش بشود، خودبهخود تبدیل میشود به یک سوژه بالقوه برای سینما؛ اما تطبیق این رمان با سینما خیلی مشکل و پیچیده بود. در دهه 70 میلادی آلخاندرو جودوروفسکی پرولانسکی که یک فیلمساز کالت بود، تلاش کرد فیلمی براساس این رمان بسازد ولی بعد از یک پیشتولید سنگین سه ساله، این پروژه بهخاطر بیشتر شدن مداوم بودجهاش لغو شد. سال ۱۹۸۴ هم دیوید لینچ یک اقتباس از این رمان ساخت که نقدهای منفی خیلی تندی به سمتش سرازیر شد و یک پروژه شکستخورده بهحساب آمد.
بعد از آن دیگر هیچکس در سینما هوس نکرد سراغ این رمان برود و فقط زمینشناسان و ستارهشناسان بودند که از این کتاب اقتباس میکردند و هروقت دشت تازهای قرار بود در نقشه بیاید یا قرار بود یک ویژگی از قمر زحل و تیتان نامگذاری بشود، سراغ اسم مکانها و سیارههای رمان تلماسه میرفتند.
این وضعیت حدود چهار دهه ادامه داشت تا اینکه بالاخره دنیس ویلنو، طلسم اقتباس موفق از این کتاب را شکست. درحقیقت تلماسه یکی از بدهکاریهای سینما به ادبیات بود. یک بدهی سنگین که به نظر میرسید سینما نمیتواند آن را بپردازد. در مورد آثار گابریل گارسیا مارکز هنوز این بدهی پرداخت نشده؛ آن هم درحالیکه خود او هم منتقد فیلم بود هم داور فستیوالهایی مثل کن و هم حتی یک بار یکی از رمانهایش به نام «عشق سالهای وبا» را جلوی دوربین برد. حالا به نظر میرسد با گسترش فناوری جلوههای ویژه از یکسو و انباشت چنددههای تجربههای زیباییشناختی سینما از سوی دیگر، بالاخره سینما توانست یکی از بدهیهای مهمش به ادبیات را پرداخت کند و احتمال دارد این گامی برای تسویه بدهیهای دیگر باشد. اینها همه اما مسائل فنی مرتبط به ادبیات و سینماست و مساله مهم دیگری که در مورد تلماسه توجهات را به خودش جلب میکند، تم سیاسی و اجتماعی آن است.
ماجرای بهوجود آمدن ایده این رمان هم در نوع خودش جالب است. هربرت مثل خیلی از داستاننویسان دو سه قرن اخیر، روزنامهنگار بود. او قبل از تلماسه، از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۶ رمان «اژدها در دریا» را در مجله استاندینگ Astounding بهشکل سریالی منتشر کرده بود اما تا چندسال بعد از آن کار مهمی انجام نداده بود. هربرت یک روز به فلورانس سفر کرد و به انتهای شمالی تپههای شنی اورگان رفت. وزارت کشاورزی آمریکا داشت تلاش میکرد که آنجا از گیاهان صحرایی که خودشان به آنها علفهای فقر میگویند، استفاده کند تا نگذارد که تپههای شنی یا همان تلماسهها به حریم جادهها و شهرها نفوذ کنند.
ظاهرا این قضیه خیلی روی هربرت اثر گذاشت و باعث شد او یک نامه به نماینده ادبی خودش بنویسد و در آن ادعا کند که تپههای شنی متحرک میتوانند کل شهرها، دریاچهها، رودخانهها و بزرگراهها را ببلعند. حرف هربرت اصلا علمی نبود و مقالهاش درباره تپهها با تیتر «آنها شنهای متحرک را متوقف کردند»، هیچوقت کامل نشد اما جرقهای بود برای نوشته شدن پرفروشترین رمان علمی-تخیلی تاریخ. هربرت عقاید عجیبی داشت.
مذهبی نبود اما به ایده اسرار ابرقهرمانی و مسائل مسیحیت علاقه داشت و معتقد بود فئودالیسم یک وضعیت طبیعی است که نمیشود از دایره قواعدش خارج شد. بعضی از آدمها رهبری میکنند و بعضیهای دیگر مسئولیت تصمیمگیری را رها میکنند و فقط دنبال دستورات میروند.
علاوهبر اینها، او تحتتاثیر داستان سرهنگ توماس ادوارد لارنس و مشارکتش در شورش اعراب علیه عثمانی بود که حوالی جنگ جهانی اول اتفاق افتاد. همان کسی که به تجزیه خلافت عثمانی کمک کرد و به لارنس عربستان مشهور است. نام لارنس عربستان را بهخاطر فیلم خیلی معروفی که دیوید لین در سال ۱۹۶۲ با همین نام ساخت شنیدهاند. در نسخه اولیه رمان تلماسه، قهرمان قصه درواقع خیلی به لورنس عربستان شبیه بود، اما بعدا هربرت تصمیم گرفت لایههای بیشتری به داستان لارنس اضافه کند.
یک قارچشناس به اسم پل استامتس Paul Stamets هم گزارشی نوشته از ملاقاتی که با هربرت در دهه ۸۰ میلادی داشت و میگوید منبع مهم دیگری که او از آن الهام میگرفت، تجربههایش در پرورش قارچ بود که برای سرگرمی انجام میداد.
از متن و بطن داستان تلماسه میشود فهمید که ذهن فرانک هربرت فضای آخرالزمانی داشت، البته با چاشنی علمزدگی شدید که از بس افراطی شده، شکل شبهعلم و خرافه پیدا کرده است اما همین ایدهها و اعتقادات عجیب، وقتی فرم هنری پیدا کرد و از ادعای مستند بودن فاصله گرفت، توانست برای خیلیها سرگرمی و جذابیت به وجود بیاورد. علاوهبر اینها یک نقد مهم که به رمان هربرت میشد و در مورد فیلم تلماسه هم دوباره پایش به میان آمد، استفاده از عنصر «ناجی سفید» در داستان بود. در خیلی از قصههای غربی، حتی جایی که مردم غیرسفیدپوست قرار بود از ظلم سفیدپوستها نجات پیدا کنند،
حتما باید یک سفید غربی وسطشان میآمد و بهشان یادآوری میکرد که چه حقوقی دارند و رهبریشان میکرد تا پیروز بشوند. نقش پل یا همان لسانالغیب در تلماسه هم میتواند مطابق همان کلیشه ناجی سفید تعریف بشود.
در کل دلیل استقبالی که از سری اول و دوم فیلم تلماسه شد، بیشتر از آنکه به پس زمینههای سیاسی و اجتماعیاش برگردد، متوجه جذابیتهای سرگرمیساز آن است. ماجرا در چند هزار سال بعد روایت میشود اما عناصری از چند هزار سال قبل را در خودش دارد و این ترکیب غریب برای بسیاری از مخاطبان جالب است.
شاید به نظر برسد از آنجایی که منبع اقتباس این فیلم در اوج دوران جنگ سرد و متاثر از آن خلق شده، تلماسه برخلاف بعضی از آثار سرگرمیساز دیگر که در زیرلایههایشان مفاهیم سیاسی را القا میکنند، تا آن اندازه با مسائل روز پیوند ندارد.
مثلا اگر به دو فیلم اخیر کریستوفر نولان دقت شود مسائل کلان جهان که مرتبط با کشمکش بین قدرتها، جنگ اتمی و از این دست موارد است، در آنها مطابق با مسائل روز یا آینده نزدیک در نظر گرفته شده اما در تلماسه دو قدرت مطلق وجود دارند که بر سر یک منبع رقابت میکنند؛ مثل دوران دوقطبی بودن دنیا.
اینها اما باعث نمیشود که فیلم کاملا از آن دسته مسائل سیاسی که مبتلابه روز هستند فاصله بگیرد. هنوز غرب آسیا بهعنوان منبع انرژی جهان شناخته میشود، هنوز غرب آسیا منبع الهام برای ایدههای آسمانی انسانهاست و قطب گسترش ادیان ابراهیمی است، هنوز در تمام دنیا نزاع بر سر سوخت و کریدور و چیزهایی از این دست است و ملتها مجبورند برای رسیدن به منافع خودشان، با قدرتهایی که منافع متعارضی با آنها دارند، بجنگند.
اینکه در این میان آمریکاییها ادعا میکنند ما ناجی شما هستیم و قطب مقابل فقط قصد غارت دارد، چیزی است که رمان تلماسه القا میکرد و این فیلم هم در پی القای آن است. درحقیقت وقتی اقتباسی سینمایی از رمان تلماسه را در سال ۲۰۲۴ میبینیم، انگار در حال رمزگشایی از تلگرافی هستیم که از دوران جنگ سرد به دوران امروز ارسال شده است. در ادامه چند نقد از چند زاویه مختلف را میخوانید که این فیلم را از جهات گوناگون بررسی کردهاند.