کد خبر 161265
تاریخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۳۹۱ - ۱۵:۰۴

خدايا هر چه از شهرت فرار کردم ، شهرت به سراغم آمد. آيا کسي که از کاروان شهدا جامانده، لياقت سربلند کردن دارد؟ کسي که در درياي معنويت جنگ مردود شده ، ديگر روي عرض اندام دارد که بيايد و خاطره بگويد؟

به گزارش سرویس وبلاگستان مشرق، سعید در وبلاگ قاصدک نوشت: جستجوگر نور شهيد مجيد پازوکي که پس از شهادت يار ديرينش شهيد علي محمودوند ، او را به عنوان فرمانده تفحص لشکر 27 محمد رسول الله برگزيده بودند، پس از مرارت فراوان و تفحص در رمل هاي سوزان خوزستان ، در 17مهر 80 بر اثر انفجار در ميدان مين به جمع ياران شهيدش پيوست و اکنون پس از گذشت چند سال از شهادتش همه به دنبال آنند که او که بود.

اکنون که چند سال از شهادت مجيد پازوکي در قتلگاه  فکه مي گذرد، با مروري کوتاه بر زندگي اش به دنبال آنيم که بدانيم او چه داشت که لايق شهادت شد و ما چه چيز نداريم که در اسارت دنيا مانده ايم.
به حق خون علي اصغر و آه زينب ؛ به خون چشم مهدي در يوم عاشورا، خدايا هر چه از شهرت فرار کردم ، شهرت به سراغم آمد.



روز اول فروردين ماه سال 1346 خداوند عيدي خانواده پازوکي را پسري به نام مجيد قرار داد که عطر حضورش اهالي خانه پلاک 6 کوچه بزرگمهر در خيابان خاوران را سرمست کرد.

هر سال که شکوفه هاي بهار با باز شدنشان گذر ايام را نويد مي دادند ، مجيد هم بزرگتر مي شد تا اين که مجيد با همکلاسي هاي کلاس اولي اش با نيمکت هاي مدرسه آشنا گشت.

از همان اول گويا در رگهايش خون انقلابي جوشش داشت چرا که با اوج گرفتن مبارزات مردمي ، اونيز مبارزي کوچک نام گرفت و در روز 17شهريور مجيد چون ژاله اي بر شاخه درخت قيام مردمي نشست.

انقلاب که پيروز شد مجيد يازده ساله براي ديدن امام سر از پا نشناخته و به مدرسه رفاه رفت تا معشوقش را زيارت کند و اين آغاز ورق خوردن دفتر عشق سربازي حضرت روح الله بود.

مجيد پازوکي بعدها به عضويت بسيج درآمد و براي گذراندن دوره آموزشي در سال 1361 رنگ و بوي جبهه گرفت و زخم هاي تنش دفتر خاطراتي از رزم بي امانش گرديد.

يک بار از ناحيه دست راست مصدوم شد ، بار ديگر از ناحيه شکم و وضعيت جسمي اش اصلا خوب نبود ولي او همه چيز را به شوخي مي گرفت  و درد را با خنده پذيرايي مي کرد.
و اينک انتظار مجيد پازوکي به پايان رسيده است اما انتظار مادران مفقودالاثرها همچنان باقيست...

پس از پايان جنگ در سال 1369، منطقه کردستان، کاني مانگا و پنجوين حضور مجيد پازوکي را به خاطر سپردند و دفاع همچنان براي او ادامه داشت و اين سرباز خميني ، با بيش از هفتاد ماه حضور در جبهه ها و شرکت در بيست عمليات ، جبهه را آوردگاه عشق خود کرده بود.



مجيد در سال 70 در برابر سنت نبوي سر تعظيم فرود آورده و پس از آن ، دو پسر به نام هاي علي و مرتضي را از خود به يادگار گذاشت.

وي در سال 1371 با آغاز کار تفحص لشکر 27محمدرسول الله (ص) در خيل جستجوگران نور در منطقه جنوب مشغول جستجوي گلهاي گمگشته و فرزندان عاشورايي ايران شد و در اين راه سختي ها و مرارت هاي بسياري را به جان خريد تا اين که پس از شهادت يار ديرينه اش علي محمودوند، در برگريزان روزگار ، او در استقبال وصال يار بهاري شد و هفدهم مهر ماه سال 1380 دعاي سرهنگ جانباز مجيد پازوکي در فکه مستجاب شد و اونيز به خيل ياران شهيدش پيوست.

اما او رهرو عشق بود و عشق خود را اين چنين در قسمت هايي از دست نوشته اش که بعد از شهادت " نامه اي به خدا " نام گرفت، نگاشته است:

 سلام به بلنداي آفتاب و گرماي محبت عشق؛ عشق به همه خوبي ها ، به مهدي (عج) آن ماه پنهان و خميني روح بلند خدا که پدري خوب بود و بر خامنه اي رهبر صابران بعد از پيامبر (ص).

يا زهرا ؛ فداي مظلوميت شويت اميرالمومنين و لب عطشان حسين(ع) . اي مادر حسن و اي جده سادات ، اي حوض کوثر، اي فرياد رس عباس در کربلا ، ادرکني ادرکني ادرکني ؛ الساعه الساعه الساعه ؛  العجل العجل العجل.

به حق خون علي اصغر و آه زينب ؛ به خون چشم مهدي در يوم عاشورا، خدايا هر چه از شهرت فرار کردم ، شهرت به سراغم آمد.

آيا کسي که از کاروان شهدا جامانده، لياقت سربلند کردن دارد؟ کسي که در درياي معنويت جنگ مردود شده ، ديگر روي عرض اندام دارد که بيايد و خاطره بگويد؟



اي امام زمان عزيز، تو را قسم به خون دوستان شهيد ، از ما بگذر که تقصير کرديم.

اي پدر بزرگ ملت، مرا ببخش که کمکاري کردم و شايسته سربازي تو نبودم....

والسلام- غلام ونوکر بچه هاي فاطمه(س)، مجيد پازوکي

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۵:۰۸ - ۱۳۹۱/۰۷/۱۷
    1 0
    خدا رحمتش کنه
  • مهدی ۱۵:۱۶ - ۱۳۹۱/۰۷/۱۷
    1 0
    300هزار جوانی که هر کدامشان در محله و منطقه و شهرشان ستونی برای انقلاب بودند کوچ کردند و رفتند . امروز من در میان غریبه ها زندگی می کنم و خودم را رفتن به بهشت زهـــرا و دیدن تصاویر دوستام و یاد آوری آن روزها تصلی می دهم . امروز ما که پرتو نورانی تجلی نور خدا را در انقلاب و دفاع مقدس دیده ایم منتظر طلوع خورشیدم .
  • ۱۵:۵۱ - ۱۳۹۱/۰۷/۱۷
    1 0
    عشق اول و آخر من... نذار اشتباه برم..

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس