به گزارش مشرق، چندین و چند نامه فرستادند و در نامهها چندین و چندهزار نفر از حسینبن علی (ع) دعوت کردند به کوفه برود. به درخواست مردم، امام همراه با خانوادهاش راهی کوفه شد اما هنوز جوهر نامهها خشک نشده بود، بیعتها به عوض زر و زیور شکسته شد. امام به خواسته آنان میآمد و آنها به خواسته یزید شمشیرهایشان را تیز میکردند. کربلا، رقم خورد و بعد از صدها سال، میلیونها نفر در دنیا در تلخی لحظات این واقعه مصیبتبار عزادارند.
این سخنان از کتاب «حکمتنامه امام حسین» انتخاب شده که به تلاش و کوشش مرحوم آیتالله «محمدی ریشهری» نوشته شده است. البته اگر کتابهای مرجع را دنبال کنید حتما میدانید بیشتر سخنان امام حسین (ع) در کربلا از کتاب «تاریخ طبری» نقل شده که مرحوم ریشهری نیز در کتاب خود از آن وام گرفته است.
بخشهایی که امشب در این گزارش میخوانیم سخنانی است که پای روضهها به گوشمان خورده اما مطالعه دقیق و مستند آن حتما ارزش خودش را دارد.
تاریکی شب را مرکب خود کنید
امام حسین (ع) در شب عاشورا با یاران خویش سخن گفته و در تاریخ طبری به نقل از عبد الله بن شریک، عامری از امام زین العابدین (ع) نقل شده: پس از آنکه عمر بن سعد بازگشت امام حسین (ع) یاران خود را در نزدیکی غروب شب عاشورا گرد آورد. من بیمار بودم خودم را به او نزدیک کردم تا بشنوم.
شنیدم که پدرم به یارانش میفرماید: «خدای تبارک و تعالی را به بهترین گونه میستایم و او را در خوشی و ناخوشی ستایش میکنم. خدایا! تو را میستایم که به نبوت گرامیمان داشتی و قرآن را به ما آموختی و ما را در دین، فهیم کردی و گوش و دیده و دل برایمان قرار دادی و ما را از مشرکان قرار ندادی.
اما بعد من نه یارانی نزدیکتر و بهتر از یاران خود سراغ دارم و نه خانوادهای نیکوکارتر و برقرار کننده پیوند از خانواده خود. خداوند از جانب من به همه شما جزای خیر دهد هان که گمان دارم از دست این دشمنان، فقط فردا را داریم. هان به شما اجازه رفتن دادم همگی میتوانید بروید که تعهدی به من ندارید این شب است و تاریکی شما را فرا گرفته است. آن را مرکب خود کنید.
روضهای از زبان امام سجاد (ع)
امام حسین (ع) در شب عاشورا با خواهر صبورش، حضرت زینب (س) هم به گفت و گو نشسته است که امام سجاد (ع) آن را اینگونه نقل کرده است: در شبی که بامدادش پدرم به شهادت رسید نشسته بودهام و عمهام زینب، از من پرستاری میکرد که پدرم از یارانش کناره گرفت و به خیمه خود رفت و فقط حُوَی، غلام ابوذر غفاری، نزدش بود و به اصلاح و پرداخت شمشیر ایشان مشغول بود.
پدرم میخواند:
ای روزگار، اُف بر دوستیات!
چه قدر با مداد و شامگاه داشتی که در آنها همراه و یا جویندهای کشته شد
که روزگار از آوردن مانندش عقیم است. و کار با [خدای] بزرگ است
و هر زندهای این راه را میپیماید.
دو یا سه بار این شعر را خواند تا آنجا که فهمیدم و دانستم که چه میخواهد. گریه، راه گلویم را بست؛ ولی بغضم را فرو خوردم و هیچ نگفتم و دانستم که بلا فرود میآید.
درد دلهای خواهر و برادر
در ادامه این روایت از زبان امام زینالعابدین (ع) آمده است:
عمهام نیز آنچه من شنیدم شنید و چون مانند دیگر زنان دل نازک و بی تاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. لباسش را کشید و بیرون پرید و در حالی که در مانده شده بود، خود را به پدرم حسین رساند و گفت: «وامصیبتا؛ کاش مرده بودم امروز که تو را از دست میدهم؛ در حقیقت مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن در گذشتهاند، ای جانشین گذشتگان و پناه باقی ماندگان!»
امام حسین به او نگریست و فرمود: «ای خواهر عزیز، شیطان بردباریات را نَبَرد.» زینب گفت: «ای اباعبدالله، پدر و مادرم فدایت خود را به کشتن دادی، جانم فدایت!» امام اندوهش را فرو برد و اشک در چشمانش جمع شد و فرمود: «اگر شب مرغ سنگخواره را آزاد بگذارند، میخوابد.»
زینب گفت: «وای بر من! آیا چنین سخت در فشاری؟ همین دلم را بیشتر ریش میکند و بر من، سخت میآید.»
سپس به صورت خود زد و گریبان چاک کرد و مدهوش افتاد. امام حسین به سویش آمد و آب بر صورتش ریخت و به او فرمود: «خواهر من از خدا بترس و به تسلیت او آرام باش بدان که زمینیان میمیرند و آسمانیان، باقی نمیمانند و هر چیزی هلاک میشود، جز ذات خدا که با قدرتش زمین را آفرید، و مردم را بر میانگیزد تا همه باز گردند و او تنها بماند. پدرم از من بهتر بود، مادرم هم از من بهتر بود، برادرم هم از من بهتر بود و سرکشی من و آنان و هر مسلمان، پیامبر خداست.»