گروه جهاد و مقاومت مشرق- کتاب «راه سفید» نوشته سرکار خانم فاطمهسادات کیایی توسط انتشارات روایت فتح منتشر و روانه بازار نشر شده است.این کتاب زندگینامه داستانی شهید محمدجعفر حسینی(ابوزینب) مدافع حرم لشکر فاطمیون از زبان همسرش (سرکار خانم فاطمه صفدری) است.
شهید محمدجعفر حسینی اصالتا افغانستانی بود اما هرجا پای انقلاب و رهبری و اهلبیت به میان میآمد، حضور فعال داشت. سوریه که شلوغ شد به مدافعان حرم پیوست. در بوکمال۲۰۰ترکش به جانش نشست تا آخرین پایگاه داعش فتح شود.۲۰۰ ترکشی که دو سال تمام وجودش را گرفت تا با توفیق جانبازی، در خانهاش به فیض شهادت نائل آمد.در کافهکتاب زیتون همراه با نویسنده کتاب، راوی کتاب و نمایندهای ازسوی انتشارات روایت فتح، سرکار خانم مهدیه زکیزاده، این کتاب رابه بررسی نشستیم.
ازمیان حدود ۳۴۰ قسمت گفتوگو با خانواده مدافعان حرم، یکی از لحظات سختی که در ذهن من مانده، روایت خانم صفدری از آن شبی است که ابوزینب به رحمت خدا میروند و در منزل به شهادت میرسند. مدیریت این لحظهها سخت است ولی ایشان از عهدهاش برآمدند و خانم کیایی نیز از عهده گزارش آن برآمدند و خانم زکیزاده بهعنوان کارشناسی سختگیر مورد تایید قرار دادند.
چه شد که در اولین کارتان به سراغ این سوژه آمدید که هم سخت است و هم حواشی به همراه دارد؟
کیایی: سخت بود ولی از یک جهت برای من که این همه سال در حوزه مدافعان حرم کار کردهام، سوژه راحتی بود. افت و خیزها کاملا واضح بود و قرار نبود من چیزی را بیرون بکشم. فعالیتهای ابوزینب عیان بود و لازم نبود بروید و ببینید چه کارهایی کرده است و چطور آدمی بوده. ارتباطات ایشان بسیار گسترده بود و با آدمهای گستردهای ارتباط داشتند. این ارتباطات دسترسی به راویان را آسان میکرد و باعث میشد شمایل کلی سوژه بهراحتی بهدست بیاید. این ارتباطات و فعالیتهای ابوزینب به من کمک کرد.
شاید شما تنها نویسنده کتاب مدافعان حرم باشید که با خود شهید گفتوگو داشتید.
کیایی: من به سراغ سوژه نرفته بودم و اتفاقا سوژه به سراغ من آمده بود. وقتی ابوزینب از سوریه برگشت با ایشان مصاحبه داشتم. در همان مصاحبه به من گفتند این گفتوگو را قبل از شهادت من منتشر نکنید. متن این مصاحبه در کتاب نیست و با توجه به ابعاد گستردهای که ابوزینب داشت، میشود کتاب دیگری منتشر کرد.خانم صفدری روایت بسیار خوبی داشتند و کامل توضیح دادهاند بهطوریکه اگر کسی کتاب را بخواند، متوجه شخصیت ابوزینب میشود. اینطور نیست که جای ابهام داشته باشد. ولی انتشار کتابی دیگر میتواند کاملکننده این اثر باشد؛ با وجود اینکه راه سفید و راویاش بهخوبی توانسته شهید را روایت کنند.
تدبیر شما برای فرم کتاب چه بود؟ چگونه وارد داستان شدید؟
کیایی: ورودی روایت اززمانی است که خانم صفدری درگیر جانبازی ابوزینب است.ایشان خود ازابتدای زندگیشان شروع به روایت میکنند. در واقع فلاشبک میزنند و به خطرات ابتدای آشنایی و زندگیشان میپردازند.
صفدری (همسر شهید): پدر ابوزینب میخواست جلوی او را بگیرد و اجازه ندهد که به سوریه برود. حس پدر و فرزندی در میان بود. با پدر من صحبت کردند و گفتند با جعفر صحبت کن، شاید به حساب پدرخانمی و رودربایستی و... بیاید و در مغازه شما کار کند. چون پدر من مغازه قصابی دارند و قبول کردند. همه نگران شهادت ابوزینب بودند و میخواستند او را به هر طریقی که هست، نگه دارند. آقاجعفر با پدر من صحبت کردند و گفتند از صبح تا ساعت ۳ در مغازه هستم و بعد اجازه بدهید بروم و به تدریس زبانم مشغول شوم.پدر من علاقه زیادی به درس و پیشرفت علمی دارد و قبول کرد.شاید فقط تا یک ماه از ساعت ۸ تا ۱۵ درمغازه بودو با من تماس میگرفت و میگفت میشود با پدرت صحبت کنی تا من به جلسه بروم؟!
این اتفاق چندینبار تکرار شد. از طرفی چون در فضای مغازه روی آقاجعفر حساب شده بود، فکر کردیم شاید این غیبتهای پیدرپی رابطه داماد و پدرزن را شکرآب کند. خودم وارد عمل شدم و گفتم دیگر نمیخواهد به قصابی بروی؛ نه به تو میخورد و نه میتوانی و شاید اتفاقاتی بیفتد که دیگر نتوانید جمعش کنید. دست به گوشت هم شده بود. دوعکس ازاودارم؛ درعید قربان سال۱۳۹۳بودکه گوشت خرد میکرد.این کاربا ویژگیهای روحی و نخبگانیاش همخوان نبود و نمیتوانست خودش را از فضایی که به آن تعلق داشت، دور کند. وقتی دوستانش با او تماس میگرفتند، دیگر فضای مغازه برایشان مناسب نبود.یک روز خیلی نگران بود که شاگردانش او را در مغازه در حال خرد کردن گوشت ببینند و به من گفت کار قصابی سخت است و من نمیتوانم بروم. بسیار عصبی بود. گفتم هر کدام از شاگردانت آمد، بگو من دوقلوی جعفر هستم. میخواستم با شوخی تمام شود.
کیایی: نکته ویژه ابوزینب این بود که ایشان با فاطمیون نرفتند.قبل از اینکه فاطمیونی شکل بگیرد یا همزمان با شکلگیری این گروه و با فاصلهای مکانی این اعزام انجام شد، چون فاطمیون ازمشهد شکل گرفت.ایشان خود با جمعی ایرانی وبا بچههای بسیجی که با حاجحسین همدانی ارتباط داشتند به سوریه رفتند. جمعی که گویی منتظر بودند چنین اتفاقی بیفتد.آنها میدانستند که این راه سختیهایی دارد. ایشان افغانستانی و مهاجر بودند و در خود ایران هم مشکلات اقامتی داشتند، چه برسد که از ایران به سوریه بروند.ولی رفتند و ماجراهایی برایشان پیش آمد که این ظرفیت را ایجادکردتا ابوزینب به شخصیتی خاص وویژه تبدیل شود.باعلاقهای که ایشان به ایران و شخص آقا داشتند، شاید ایرانیترین افغانستانی محسوب میشوند.شاید لازم باشد هرایرانی این کتاب رابخواند وببیند که چگونه فردی مهاجر که اصالتش متعلق به کشوری دیگر است با وجود همه سختیهایی که دارد، چقدر میتواند وطن دومش را دوست داشته باشد.
صفدری: زبان افغانستانی ما زبان دری است. من و همسرم هر دو متولد تهران هستیم ولی با هم و در خانواده دری صحبت میکنیم. این زبان از پدر و مادرها و از خانوادهها به ما رسیده و در حال حاضر هم ما اصرار داریم که این زبان و لهجه باید حفظ شود؛ هرچند در جاهایی با فارسی ایرانی مخلوط شده است. بسیاری از ما افغانیهای متولد ایران هرگز به افغانستان نرفتهایم و اگر این زبان را از دست بدهیم برای ما یک آسیب خواهد بود.این خواسته ابوزینب هم بود. ما هموطنانی داریم که گویش خود را کنار گذاشتهاند ولی ما نمیتوانیم. وقتی همولایتیهای ما برای ثبتنام اربعین میآمدند تا فارسی ایرانی صحبت میکردند، میگفت شما چطور افغانستانی هستید که به زبان خودتان صحبت نمیکنید؟! بندههای خدا ساکت میشدند. ابوزینب قدرت و سیاستی داشت و همانجا با آن لحن باعث میشد بندههای خدا آن چند کلمه را هم کنار بگذارند.
کیایی: من در ابتدای کار به آقای مدقق یکی از نویسندههای خوب افغانستانی رجوع کردم. وقتی ایشان اعلام کردند وقت ندارند با خانم اکبری صاحب رستوران خانه کابل صحبت کردم. ایشان قبول کردند کار را انجام بدهند ولی اعلام کردند که نمیتوانند بنویسند و باید من همراه ایشان باشم. ما در رستوران خانه کابل کنار هم مینشستیم و من جملات را میگفتم و از ایشان میخواستم ترجمهها را به من بگویند و همانجا تایپ میکردم. به همین دلیل کار این همه طول کشید.
پس این کار در ردیف ترجمه است؟
کیایی: بله ترجمه است و در مورد برخی از کلمات که بسیار متفاوت بود، پانویس هم آمده است.
مهدیه زکیزاده: این موارد دستانداز بود ولی برای چنین کتابی دستانداز محسوب نمیشود.من این کتاب را در آمار سال ۱۴۰۰ میگذارم. همین که میفهمم این کتاب باید به سال ۱۴۰۲ برود برای من یک ضربه است. باید ببینیم ارزشش را دارد یا نه و در مورد این کتاب واقعا ارزشش را داشت و کتابی غنیتر شد.این کتاب در زمان خوبی به دست من رسید. برخی اوقات کتابها در اوج شلوغی میرسند و حداقل در بار اول من نمیتوانم کتاب را بخوانم ولی در انتها تمام کتابهای نشر باید توسط من خوانده شوند. ولی راه سفید را از ب بسما... تا پایانش خواندم و فقط برای گرفتن تاییدیه زبان آن را به کارشناس سپردم.
در اولین مواجهه با کتاب چه چیزی برای شما مهم و برجسته بود؟
مهدیه زکیزاده: اول این که کار مرحله به مرحله به دست ما میرسید. در کتابهایی که از ب بسما... با نویسنده شروع کردهایم ابتدا ۲۰درصد کتاب به نشر میرسد و خوانده میشود و در مورد این اثر هم به همین صورت بود. ایشان طبق قاعده نشر پیش آمدند و در هر مرحله تاییدیه گرفتند و ادامه دادند. ابتدا ۲۰ درصد اول کتاب با همین جذابیت امروز به دست ما رسید و نشان داد کار خوبی پیش رو است.وقتی با نویسندهای که برای بار اول با نگارش کتاب روبهروست برخورد میکنیم، کار ما سخت است. تاکید ما روی ارائه مرحله به مرحله کتاب به همین دلیل است. ولی ما با خانم کیایی مشکلی نداشتیم.
کیایی: سابقه کار خبرنگاری کمک زیادی میکند. شاید اگر نویسندهای خبرنگار شود باید دورهای ببیند. ولی خبرنگاری که میخواهد به کار نویسندگی مشغول شود در این فضا کار کرده است. کار در حوزه ایثار و شهادت مثل نوشتن کتاب است. اتفاقا کار خبر در این حوزه سختتر است چون باید کار جمع و جور مثل داستان کوتاه ارائه کرد.من پیشنهاد کتاب را به خانم مردی دادم و ایشان به سرعت قبول کردند و بدون هیچ انقلتی گفتند سوژه بسیار خوبی است. من دلم میخواست فضای واقعی را به تصویر بکشم. واقعیت جانبازی بسیار باارزش است. استنباط خواننده از واقعیت با ارزشتر از آن است که بخواهیم مرتبا فانتزی اراده بدهیم. به نظر من تاریخ مصرف روایتهای صورتی دیگر تمام شده است. صنعت نشر هم دیگر تمایلی به انتشار این نوع روایتهای شبیه به هم ندارد.
کسی که مجرد است میتواند از زندگی مشترک بنویسد؟
کیایی: روایت از زبان همسر شهید بود از این نظر میتوان خود را به جای طرف مقابل گذاشت. اگر راوی یک آقا بود شاید کار سختتر میشد. من امروز میتوانم خودم را به جای ایشان تصور کنم و درکی از فضا داشته باشم.راوی به خوبی شرح میداد و کار من را راحت میکرد. زمانی باید روایت را از زیر زبان راوی بیرون بکشید و این کار را بسیار سخت میکند. حتی من فکر میکنم خود ایشان هم میتوانستند کتاب را بنویسند. خانم صفدری در صفحه اینستاگرامش خیلی خوب مینویسد. شاید با وجود زندگی و داشتن فرزند این کار برایشان سخت میشد. ایشان امروز هم میتوانند داستان خودشان را بنویسند.
*** احراز شهادت ابوزینب در چه مرحلهای است؟ ***
صفدری (همسر شهید): تا به حال هیچ اتفاقی نیفتاده است. یک سالی است که موضوع را پیگیری نکردهام. بعد از اربعین و از شهریور به دوستان ایشان اطلاع دادم که دیگر پیگیری نمیکنم. اگر قرار به انجام تکلیف باشد که من بدون احراز شهادت هم میتوانم کارم را انجام بدهم و اگر نه، احراز شهادت بشود هم چه بهتر.کار را پیچیده کردهاند، پرونده هنوز باز است و شاید نوع رفتارها و گویشها آنقدر برای آدم اذیتکننده میشود که با خودش میگویداگر آن را کنار بگذارم برای من بهتر است. در مورد بچهها با خودم این طور فکر کردم که ما در این چند سال چطور زندگی کردهایم؟ اگر بحث مدارک است که با همین مدارکی که داریم ادامه تحصیل میدهیم و اگر بحث امرار معاش یا زندگی روزمره است که خدا روزیرسان است.ولی ماجرا بسیار خستهکننده شده بود. تا جایی که وقتی من شهادت ابوزینب را به دوستانش اطلاع دادم برای من بسیار راحتتر بود. یکسالونیم قبل از یکی از مسئولان چیزی شنیدم که برای من بسیار ناراحتکننده بود و بهسرعت موضوع را پیگیری کردم و الحمدلله خیلی زود تمام شد. همانجا اعلام کردم که نه احراز شهادت و نه جانبازی میخواهم، هیچ توقعی ندارم و فقط خواهش میکنم با آبروی همسرم بازی نکنید!
اراده به سمتوسوی احراز است ولی گویا کسانی هستند که اجازه نمیدهند و نمیخواهند چنین اتفاقی بیفتد. نمیدانم چه کسانی هستند و نمیتوانم قضاوتی بکنم. پرونده همچنان باز است و پرونده را نمیبندند.آن زمان حال ایشان بسیار بد بود و قطعا نمیتوانست برود و پیگیری کند. میرفت و کمیسیون تشکیل میشد و میگفتند دوباره باید طول درمان بگذرد و کمیسیونی دیگر تشکیل شود. احراز جانبازیها بسیار طول میکشد و اگردراین بین کسی شهید شودواتفاقی برایش بیفتد چون درصد تعلق نگرفته مشکلاتی ایجاد میگردد. در جانبازی بعد از دو سال ابتدا ۱۵درصد دادند. اول فکر میکردیم پروسه همین است و من ۱۵درصد را قبول کرده بودم اما ته دلم هنوز شک داشتم. وقتی با دوستانابوزینب مطرح کردم تعجب کردند که چرا برای او ۱۵درصد تعیین شده است. با پیگیری من بعد از چند ماه درصد جانبازی به ۳۰ درصدرسید. بعد ازمدتی دوباره تشکیل جلسه داشتیم واین رقم شد ۳۵درصد.ولی کسانی از دوستان ایشان دستشان در کار بود و اطلاعاتی داشتند. از طرف آنها گفته میشد که این درصد درست نیست. من دو سهبار اعتراض کردم و دیگر قبول نکردند.
***
*** لهجه افغانستانی، کتاب را زیبا و زنده کرد ***
مهدیه زکیزاده، نماینده انتشارات روایت فتح: انتشار این کتاب طولانی شد؛ البته مشکل از انتشارات نبود و کتاب کار داشت. چون در وهله اول کتابی که خانم کیایی به ما داده بود لهجهای نداشت و کاملا فارسی بود، ولی درمواردی گویی از دستشان در رفته بود و در کلام میشد لهجه افغانستانی را دید و میدیدیم چقدر کار را زیبا و زنده میکند.از این رو با اینکه میدانستیم زحمتی دوباره است و باید مکالمهها تبدیل میشد که تعداد آنها هم بالا بود اما این را خواستیم. قبل از شروع صحبتهایمان این را خواستیم. کتاب خوبی بود و این تغییر کار را قشنگتر، خاصتر و ماندنیترمیکرد.برخی موارد شاید درسالهای ابتدایی که باکتاب سروکارداریم نشان ندهد ولی این کتاب ۱۰سال بعد بیشتر از امروز دیده خواهد شد. این ویژگی را نمیتوان در مورد تمام کتابها رصد کرد.خانم کیایی پیشنهاد ماراپذیرفتند وکتاب برای تغییر زبان مکالماتش رفت.این کاربرای نویسنده در اجرا و برای ما در بخش ویراستاری بسیار سخت بود. در حقیقت کتاب دوزبانه شده بود و به ویراستاری عمیقی احتیاج داشت. مدت زمانی که«راه سَفید»درویراستاری ماند، بالا بود. قبل از آن مدت زمانی حدودیکسالونیم زمان بردتاکتاب بااعمال تغییرات به دست مابرسدوپیش ازآن هم کتاب یکسالونیم زماننگارش داشت. بچههایی که از حوزه خبرنگاری وارد نویسندگی میشوند باید هنر قصابی داشته باشند. باید کاررابکشندوآنچه را نوشتهاند قصابی کنند. این مسأله درمورداین بچههاپررنگ است چون کارهایشان زیبا نوشته شده وحشو و چیزی اضافه نیست، ولی باید حذف شود.باید موقعیتسنجی و زمانسنجی کرد. ما برای خواندن زندگینامه شهدایی که موازی هم هستندزمانی نداریم.این شهدا در موازات همدیگر قرار دارند و میتوان این کتاب را کنار گذاشت و کتاب بعدی رادر دست گرفت ونمیتوان هر کتابی را خیلی خاص کرد. از این رو نمیتوان برای هر کتاب سراغ ۵۰۰صفحه رفت،چون این میزان برای جوان امروزی خستهکننده است و نمیطلبد. وقتی میتوان آن شیرینی و لذت را در حجمیکمتر رساند چرا نباید این کار را انجام داد؟!
میثم رشیدی مهرآبادی