-
پاسخ به یک سئوال؛ «جومونگ یا ابوزینب»؟
کتاب «جومونگ یا ابوزینب» با تحقیق عبدالرسول محمدی و به قلم طاهره کوهکن در انتشارات سورهمهر به چاپ رسید.
-
چند دقیقه با کتاب «مسجدنا» / ۱۹۳
لیست پدر شهید برای ازدواج جوانان!
بعد هم پدر شهید یک دفتر و خودکار آورد و گذاشت جلوی ما! پرسیدم چه کار کنیم؟ گفت: «اطلاعات و شماره تلفنت رو بنویس. شستم خبردار شد که پای معرفی برای ازدواج وسط است...
-
در نشستی با راوی، نویسنده و ناشر، کتاب «راه سفید» را بررسی کردیم؛
ایرانیترین افغانستانی را میشناسید؟! + عکس
پدر ابوزینب میخواست جلوی او را بگیرد و اجازه ندهد که به سوریه برود. حس پدر و فرزندی در میان بود. با پدر من صحبت کردند و گفتند با جعفر صحبت کن، شاید به حساب پدرخانمی و رودربایستی و... نرود.
-
چند دقیقه با کتاب «رفیق بروجردی»؛ / ۱۰۸
«ابوزینب» چه کرد که امریکاییها دستگیرش کردند؟! + عکس
شیعیان ناصریه هیچ وقت با رژیم بعث کنار نیامدند و ساکت ننشستند و همه هم مرید امام یا شهید صدر بودند. در آنجا با برادری به نام ابوزینب (خالصی) آشنا شده بودیم که مسنتر از من بود، ولی...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۴۳/ گفتگوی مشرق با همسر شهید محمدجعفر حسینی/ قسمت دهم و پایانی
اگر ابوزینب شهید نیست، نبشقبر کنید! +عکس
تا به حال حرف نزدم و نمیخواهم که خدای نکرده از حرفهای من سوءاستفاده شود. اما خب متاسفانه گویا دوستان اصلا به این مسائل فکر نمی کنند.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۴۲/ گفتگوی مشرق با همسر شهید محمدجعفر حسینی/ قسمت نهم
سخنان کوبنده همسر شهید دردسرساز شد! + عکس
آن طور که دوستان می گویند مثل اینکه از سفارت برای تشییع شهید آمده بودند و آنجا هم من در حد ۵ دقیقه، یک صحبت کوبندهای داشتم. آنجا به من گفتند که شما سعی کن در چارچوب خودت باشی!
-
در محضر مدافعان حرم/۱۳۶/ گفتگوی مشرق با همسر شهید محمدجعفر حسینی/ قسمت سوم
دستفروشی «ابوزینب» قبل از ازدواج +عکس
در پیک موتوری کار کرده بود، به قول خودش در کودکی دستفروشی میکرد و «شانسی» و «چای» و اینطور چیزها فروخته بود؛ در باربری کار کرده بود؛ در خیابان «صاحبجمع» مواد شوینده هم فروخته بود...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۳۴/ گفتگوی مشرق با همسر شهید محمدجعفر حسینی/ قسمت اول
شب پرماجرا در محله حدادعادل +عکس
دیدم پایشان سرد است؛ خودشان هم هیچ عکسالعملی در مقابل صدا زدن من نداشتند. یک آن، چیزی از ذهن من گذشت، اما سریع به خودم مسلط شدم. چراغ را که روشن کردم دیدم صورتشان کبود است.