به گزارش مشرق، این روزها از گوشه و کنار دنیا هر روز خبرهایی از جنگ میشنویم. انسانهایی که در این فضا حضور دارند، تک به تک خاطراتی دارند، اما از این میان بعضیها شنیدنیتر است. وقتی این خاطرات از محدوده فردی خارج شود و رنگ و بوی عشق به خود بگیرد، ماجرا متفاوت میشود.
این روایتها زمانی شنیدنیتر خواهد شد که یکی از دوطرف این روایت عاشقانه، جان خود را برای حفظ اعتقادات و آرمانهایش تقدیم میکند و از دنیای ما میرود، دقیقاً همین لحظه است که کنجکاوی ما برای باخبر شدن از سرنوشت و خاطرات طرف دوم این عشق بیشتر و بیشتر میشود.مادران و همسران شهدای کشورمان که امروز یعنی بیست و پنجم آذرماه به نام آنها نامگذاری شده، دقیقاً همان افراد هستند. آنها ماندهاند با خاطراتی که ثانیه به ثانیه آن را مرور میکنند. یکی از بهترین راهها برای آگاهی از این خاطرات، خواندن کتابهایی است که تا امروز با محوریت خاطرات آنها نوشته شده است.
در ادامه چند کتاب را با همین موضوع معرفی میکنیم ؛کتابهایی که به تقریظ مقام معظم رهبری مزین شدهاند.
هواتو دارم
«تکتکِ اعضای خانوادهاش را به من سپرد؛ خانواده خودش که تمام شد، شروع کرد به سفارش اعضای خانواده من. از من خواست حواسم به همه باشد؛ منتظر بودم بین همه این حرفها، سفارشی هم برای خودم داشته باشد؛ ولی چیزی نگفت. همه را که به من سپرد، از روی صندلی بلند شد؛ با همان چشمهای اشکبار به مرتضی گفتم: تو که خیلی بامعرفت بودی، همه را سپردی، پس من چی؟ لبخند آرامی زد و گفت: نگران نباش، خودم هواتو دارم...»
«هواتو دارم»، روایت همسر شهیدمرتضی عبداللهی به قلم رسول ملاحسنی است که از دوازده فصل تشکیل شده است و از سال ۱۳۸۵ شروع میشود و در سال ۱۳۹۷ با شهادت به پایان میرسد. داستان از یک خواب شروع میشود؛ خوابی که ....
اسم تو مصطفاست
«بار اول که رفتی سوریه، ۴۵ روز ماندی، اما همان یک دفعه که نبود. بار دوم از عراق با جمعی همراه شدی و رفتی. دلواپسیها و دلشورهها و دلتنگیهای خودم یک طرف، حال بد فاطمه یک طرف. هر وقت هم که تنهایی زیاد فشار میآورد، فاطمه را برمیداشتم و میرفتم منزل پدرم، چند روز آنجا میماندم و برمیگشتم و فاطمه را میبردم کلاس قرآن. معلمش میگفت: «خیلی بیقراره» و....»
راضیه تجار با قلم شیوا و زیبای خود در کتاب «اسم تو مصطفاست» داستان زندگی شهید مصطفی صدرزاده ، از مدافعان حرم را از زبان همسرش نوشته است. از زمانی که مصطفی و سمیه که یکی اهل شمال و دیگری زاده جنوب بود، باهم در تهران آشنا شدند و پیمان عشق بستند تا زمانی که مصطفی شهید شد.
پاییز آمد
«پاییز آمد» از جمله کتابهایی است که به دور از کلیشهها مخاطب را با واقعیتهای زندگی مردم امروز روبهرو میکند؛ این کتاب به زندگی فخرالسادات موسوی و همسرش شهید یوسفی و نحوه آشنایی و عشق متفاوت آنها پرداخته، در این کتاب اتفاقهایی را میخوانید که در کتابهای مشابه کمتر به آن موضوعات پرداخته میشود.
روایت داستان از کودکی فخری خانم در خانهای حیاط دار در شهر مشهد شروع میشود و بعد از مهاجرت خانواده موسوی به زنجان، روایتهایی جذاب پیش روی مخاطب قرار میگیرد.
بریدهای از متن کتاب
سی و پنج سال میگذرد؛ اما هنوز پاییز که میآید نمیدانم از آتش مهری که بر جانم انداخته غمگین باشم یا مسرور. به برگهای زیبا و رنگارنگ مینگرم؛ با من سخن میگویند: زیبایی مرگ ما از زیبایی زندگی ماست آری پاییز برای من بغضی تمام نشدنی دارد. تب و لرزی است که حس آشنایش گرمابخش وجود من است.
دختر شینا
حاج ستار ابراهیمی و قدم خیر محمدی یک زوج جوان روستازاده هستند. مثل بیشتر جوانهای روستایی، ستار آخرهای سربازی شیرینی نامزدی را میخورد. در حالیکه قدم خیر تنها پانزده سال دارد. دو جوان در سختترین شرایط، زندگی مشترک را آغاز میکنند. قدم خیر در نوجوانی مسئولیتهای سنگینی را برعهده میگیرد و ستار برای درآوردن خرج زندگی مجبور میشود ماهها از خانواده دور باشد و در تهران به سختترین کارها تن دهد. ستار وقتی متوجه میشود انقلاب به سرباز نیاز دارد، تمام تعلقات دنیایی را پشت سر میگذارد و جانفدا به جنگ میرود؛ و از این جا به بعد این داستان دو قهرمان دارد؛ یکی حاج ستار که جلوی تانک و گلوله میایستد و این سمت ماجرا قهرمان دیگری حضور دارد به نام قدم خیر ، با انبوهی از مشکلات که باید پشت یکیک آنها را به خاک بمالد.
مهاجر سرزمین آفتاب
میگویند او تنها مادر شهیدی است که اصالتی ژاپنی دارد. فرزند شهیدش جوان نوزدهسالهای بود که هم در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای زیادی داشت و هم در زمان جنگ تحمیلی باوجود سن کم، راهی جبههها شد تا از اسلام و ایران دفاع کند که در عملیات والفجر یک، در منطقه فکه به شهادت رسید.
«کونیکو یامامورا» دختر ژاپنی بود که با یک تاجر ایرانی ازدواج کرد و اسمش را به «سبا بابایی» تغییر داد. او در دوران دفاع مقدس یکی از فرزندانش را تقدیم میهن میکند.
بریدهای از متن کتاب
پدر و مادرم میکوشیدند من و سایر اعضای خانواده را با سنتهای ژاپنی که رنگ ملی و آیینی داشت، آشنا کنند. من از هرگونه جشنی خوشم میآمد و سنتهای ژاپنی پُر بود از جشنهای خرد و کلان. در کنار بازی و شیطنت در جشنها، همیشه پرسشهایی در ذهنم شکل میگرفت.
خاتون و قوماندان
امالبنین حسینی در کودکی از سرزمین بامیان افغانستان به ایران مهاجرت کرده است. زندگی او بهعنوان یک خانواده مهاجر با مشکلات و سختیهای زیادی همراه است. داستان زندگی و عشق امالبنین و همسر شهیدش ، فرازوفرودهای فراوانی دارد .
«خاتون و قوماندان» به قلم مریم قربان زاده ، نمایی ماندگار از انسانهایی ارائه میدهد که در سختترین لحظات، باقدرت ایمانی زیبا و با شجاعت و اخلاص خود، برای امنیت و آرامش ما، از عزیزترین داراییهای زندگی خود گذشتند.
تنها گریه کن
موضوع کتاب «تنها گریه کن» به قلم اکرم اسلامی، روایت زندگی مادر شهید محمد معماریان به نام اشرف السادات منتظری است که در مبارزات پیش از انقلاب در رأس مبارزان انقلابی حضورداشته است.
این کتاب، شامل دو بخش است. بخش اول به مبارزات انقلابی خانم منتظری در قم و تهران میپردازد و نمایی کلی از سیمای زنی مجاهد را نشان میدهد که نقشی پررنگ و ستودنی در پیروزی انقلاب داشت. بخش دوم کتاب به خاطرات مادر از زمان جنگ اختصاص دارد و شهادت فرزند دلبندش محمد. این کتاب با روایتهایی از کودکیِ اشرفالسادات منتظری شروع میشود .
بریدهای از متن کتاب
از زمانی که در روستا زندگی میکرد و در خانه پدری در قم، دختری سرزنده و شاداب و بازیگوش بود. از توتتکانیهایشان لای درختهای انار که به آنها انار بوته میگفتهاند، از کِشرفتن تخم مرغها و یواشکی نیمرو خوردن با خواهرش. از بالا رفتنش از دیوار راست و سقوطهای خندهدار و دردناکش. تا این که به سن بلوغ و دوران ازدواج میرسد و عروس میشود.