وی در سال 1321 در اصفهان چشم به جهان گشود و در سال 1339 تحصیلات خود را دانشکده علوم دانشگاه تهران در رشته فیزیک تحصیل کرد.
موحد تا مقطع فوق لیسانس در رشته فیزیک تحصیل کرد و پس از آن به پس از آن به یونیورسیتی کالج لندن رفت و مدرک دکتری خود را با نگارش رساله ای درباره مفهوم اندیشه در آرای فرگه، اخذ کرد.
موحد در دانشگاه تهران شاگرد دکتر محمود حسابی بوده است و او را از منظر یک "دانشجو" نیز دیده است.
به بهانه سخنان متناقض ایرج حسابی و رضا منصوری درباره اهمیت و جایگاه علمی دکتر محمود حسابی در علم فیزیک، این بار به سراغ دکتر ضیاء موحد رفتیم تا نظر او را نیز در این باره جویا شویم.
بعضی ها معتقدند درباره دکتر حسابی، غلوهای زیادی در جامعه ما شده است. به نظر شما، دکتر حسابی دانشمند بزرگی بود یا اینکه صرفاً یک استاد فیزیک بود؟
ما در دنیایی زندگی می کنیم که اغراق درباره اشخاص، خیلی زود آشکار می شود. دکتر حسابی اگر دانشمند بین المللی بزرگی بود، ما باید در مجلات علمی معتبر دنیا، مقالاتی از او می دیدیم و فیزیکدان های دنیا هم باید به مقالات او ارجاع می دادند.چنین مقالاتی از دکتر حسابی که منتشر نشده است.
دکتر حسابی مسلماً خدمتگزار فرهنگ ایران و انسانی ایراندوست بود و به عنوان یک سناتور، از امکاناتش برای پیش بردن علم فیزیک در ایران استفاده کرد.
این ها مسجل است و ما از این بابت به دکتر حسابی احترام می گذاریم.
ولی دکتر حسابی، برخلاف ادعای پسرش، نابغه نبود. اینکه فرزند دکتر حسابی، پدرش را نابغه جلوه می دهد، شاید محصول علاقه پسر به پدر باشد. شاید هم، خدای نکرده، با هدف سوءاستفاده از اسم پدرش صورت می گیرد.
بنده شاگرد دکتر حسابی بودم و دو تا درس با او داشتم. این نبوغ ادعایی، در دکتر حسابی وجود نداشت و هیچ کس چنین ادعایی نداشت و اصلاً نام دکتر حسابی هم در تاریخ علم فیزیک، به عنوان یک دانشمند بزرگ ثبت نشده است.
شما چه درس هایی را در کدام دانشکده با دکتر حسابی گذراندید؟
من از سال 1339 تا 1343 دانشجوی دانشکده علوم بودم و با دکتر حسابی، دو درس اپتیک و نظریه الکترومغناطیس را گذراندم. من تا مقطع فوق لیسانس فیزیک خواندم. شما از دکتر مهدی گلشنی که تا مقطع دکترا فیزیک را ادامه داد و فیزیکدان قابلی است و شاگرد دکتر حسابی هم بوده، در این باره سوال کنید. ببینید آیا دکتر گلشنی چنین حرفهای غلوآمیزی را درباره دکتر حسابی تایید می کند؟
متاسفانه حرفهای فرزند دکتر حسابی درباره پدرش، از اغراق گذشته است. یعنی پسر دکتر حسابی حرفهایی می زند که شنونده حیرت می کند! آیا بیان این حرفهای عجیب و غریب، جز اینکه آبروریزی برای دکتر حسابی، که به هر حال ایرانی وطندوست خدمتگزاری بود، فایده دیگری هم دارد؟ این حرفها چهره دکتر حسابی را مخدوش می کند و اصلاً به نفع دکتر حسابی نیست.
شما که در کلاس های درس دکتر حسابی حضور داشتید، بفرمایید ایشان به عنوان یک استاد دانشگاه، چگونه استادی بود؟
بسیار متوسط بود. در دوره ما، دکتر حسابی سناتور بود و به همین دلیل، و البته به دلیل احترامی که مردم برای او قائل بودند، در قیاس با سایر استادان، رفت و آمد بسیار باشکوهی به دانشگاه تهران داشت. یعنی ماشین شخصی و راننده داشت و این گونه به دانشگاه می آمد.
در کلاس درس هم، خودش تدریس نمی کرد. دانشجویان را تصادفاً از روی دفترچه اش انتخاب می کرد که بیایند درس جلسه بعد را بگویند. خودش هم در گوشه ای از کلاس می نشست و گاهی اوقات اظهار نظری هم می کرد.
در آن زمان، کتاب هایش و جزوه الکترومغناطیس اش هم چاپ نشده بود. این جزوه پر از غلط بود و ما از اول تا اخر ترم، دائماً باید کلنجار می رفتیم تا ببینیم این طرف معادله های آن جزوه با آن طرفش جور درمی آید یا نه!
البته من همیشه به دکتر حسابی به عنوان یک معلم احترام می گذاشتم ولی به هیچ وجه یک معلم خوب فیزیک نبود. مطلقاً معلم خوبی نبود. جزوه اش اصلاً جزوه درست و حسابی ای نبود. بزرگترین خدمتی که دکتر حسابی به دانشجویانش کرد، این بود که ما را مجبور کرد برویم کتاب های انگلیسی را مطالعه کنیم و همین باعث شد که ما با زبان انگلیسی آشنا شویم.
اگر در کلاس درس دکتر حسابی دانشجویان درس می دادند، پس خود او چه می کرد؟
گوش می کرد و گاهی اوقات اظهار نظر می کرد و توضیحاتی می داد.
درباره دکتر حسابی گفته می شود که علاوه بر فیزیکدان بودن، پزشک و موزیسین و ادیب هم بود و انواع مدارک مهندسی را هم را دریافت کرده بود. آیا واقعا این طور بود؟
آن طور که خود دکتر حسابی می گفت ( و من این خاطره را از خودش شنیدم)، تحصیلات اولیه اش مهندسی بوده. آن موقع هم در بیروت بوده. بعد از آن، از بیروت به غرب می رود تا فیزیک بخواند.
یکی از فیزیکدان های غربی به او می گوید تو دیگر سن و سالت از فیزیک خواندن گذشته است؛ اما حالا که اصرار بر خواندن فیزیک داری، برو درباره فلان پدیده تحقیق کن تا ببینم چه کار می کنی. من این حرف را از خود دکتر حسابی شنیدم.
خلاصه، دکتر حسابی هم می رود درباره آن پدیده تحقیق می کند و آن استاد هم به او می گوید معلوم است که تو آدم کوشایی هستی؛ پس بیا فیزیک بخوان.
دکتر حسابی هم درس می خواند و زحمت می کشد و دکتری فیزیک می گیرد. بعد هم به ایران می آید و با توجه به علاقه و عشقش به علم فیزیک، دانشکده های علوم، مهندسی فنی و هواشناسی را تاسیس می کند.
در هر صورت، دکتر حسابی از نفوذش برای تقویت دانشگاه استفاده می کند. بعد از انقلاب، بچه های تندرو خیال می کردند سناتورهای زمان شاه، حتماً نوکر انگلیس و آمریکا بوده اند و به همین دلیل، به دکتر حسابی خیلی توهین می شد. رضا منصوری و چند نفر دیگر برای اینکه این وضع را عوض کنند، تصمیم گرفتند از دکتر حسابی تجلیل کنند.
اما این تجلیل به دست پسر دکتر حسابی، آلوده شد. یعنی پسر دکتر حسابی درباره پدرش چنان اغراق هایی کرد که رضا منصوری و دیگران درماندند که چه کار کنند!
آنها می خواستند برای دکتر حسابی تجدید آبرویی بکنند ولی کارشان زمینه ساز شکل گیری یک دکان شد. دکان نابغه تراشی! ما از خدا می خواستیم که دکتر حسابی یک نابغه فیزیک باشد. ولی این طور نبود. فیزیکدان هایی که ما بعد از دکتر حسابی داشته ایم، سر و گردن ها از حسابی بالاترند. چه در خارج و چه در ایران، حتی کسانی که در همین ایران دکتری فیزیک گرفته اند، در علم فیزیک از حسابی بالاترند.
می توانید دو نفر از این افراد را نام ببرید؟
خود رضا منصوری، در مقایسه با دکتر حسابی، فیزیکدان بهتری است. مهدی گلشنی و خرمی هم این طور. دکتر ارفعی، دکتر اردلان هم دو نفر دیگرند. دکتر حسابی کی توانست رتبه ای مثل دکتر اردلان داشته باشد که در کل دنیا دائماً به کارهایشان ارجاع داده می شود.
آیا این مدعا درست است که نوع رفتار دکتر حسابی، یکی از علل مهجور ماندن دکتر خمسوی در جامعه ایران بوده است؟
در این باره اطلاعات دقیقی ندارم ولی دکتر خمسوی، در امر تدریس انصافاً یکی از استادان درجه یک بود و من شاهد بودم که دانشجویان، اشکالات خودشان را از کلاس درس سایر اساتید، نزد دکتر خمسوی می آوردند و از او سوال می کردند. خمسوی یک استاد بی سر و صدا، ولی به مراتب بهتر از دکتر حسابی بود. در این باره شک نداشته باشید.
اما من نمی توانم پاسخ سوال شما را بدهم چون اساساً کاری با حاشیه ها نداشتم و سرم به کار خودم بود.
اگر دکتر حسابی فیزیکدان بزرگی نبود، چرا جامعه ایران به چنین تصوری از او رسیده است. بر فرض که فرزندش غلو می کند. مردم و مقامات کشور چرا به چنین باوری رسیده اند؟
هر جامعه ای دوست دارد شخصیت های بزرگی داشته باشد. ما همین الان هم افتخارمان به ابن سینا و فارابی و ابوریحان بیرونی است. مردم همه کشورها این طورند. مردم ایران هم دوست دارند دکتر حسابی فیزیکدان بزرگی بوده باشد و از او تجلیل کنند. این حق مردم است. من هم اصراری ندارم کسی را ناامید کنم. اگر بنا بود چنین شود، خود فیزیکدان های ایران شب و روز تذکر می دادند که دکتر حسابی چنان نبود که شما می انگارید.
البته بعضی ها مقالاتی در این زمینه نوشتند ولی کسی کاری به این حرفها ندارد. مردم دوست دارند دکتر حسابی قهرمان علمی آنها باشد. اکثر فیزیکدان ها هم در برابر این گرایش عامه مردم، سکوت کرده اند. اشکالی هم ندارد. مگر چه می شود؟
سوال من در اصل این بود که چرا، مطابق توضیح شما، چنین کلاه گشادی بر سر افکار عمومی در ایران رفته است؟
افکار عمومی دوست دارد قهرمان داشته باشد. مگر افکار عمومی قهرمانان ورزشی را دوست ندارد؟
چرا یک فیزیکدان دیگر قهرمان علمی مردم ایران نشده است؟ چرا دکتر حسابی؟
چون دکتر حسابی به افکار عمومی تزریق شده است. اغراق های پسر دکتر حسابی، علت اصلی این وضع بوده است. در محیط غیرعلمی، بالاترین استعدادهای از بین می روند و شارلاتانیسم میدان تاخت و تاز پیدا می کند. شما فکر می کنید نابغه دروغین آفریدن، فقط مربوط به زمان دکتر حسابی است؟ همین الان هم این کارها صورت می گیرد. در دورانی که اینترنت نبود و ارتباطات محدود بود، دروغ گفتن آسان تر بود. دکتر حسابی هم در همان دوران به عنوان نابغه علمی ایران به خورد افکار عمومی ایرانیان داده شد.
در همین انجمن حکمت و فلسفه، برای من و دکتر اعتماد و چند نفر دیگر، از فلان نهاد نامه آمده بود که ما می خواهیم شما را به عنوان دانشمند ده سال اخیر انتخاب کرده ایم؛ لطفاً به فلان حساب 200 پوند واریز کنید! و بعد گفته بود اگر می خواهید دانشمند پنجاه سال اخیر شناخته شوید، پانصد یا هزار پوند واریز کنید (رقم دقیقش را الان به خاطر ندارم.) افسوس که این نامه ها را پاره کردم و انداختم در سطل آشغال! دکتر حسابی را هم با همین بازی ها، مرد علمی سال 1990 در رشته فیزیک کردند.
این نامه ها را کدام نهاد برای شما فرستاد؟
افسوس که نامه ها را نگه نداشتم. شاید دکتر اعتماد آنها را داشته باشد.
نهاد ارسال کننده نامه، در خارج از کشور بود؟
نه، در داخل ایران بود.
بعضی ها در صحت فهرست بلندبالای "خدمات دکتر حسابی" هم تردید دارند. مثلاً راه اندازی اولین راه اندازی اولین راکتور اتمی سازمان انرژی اتمی کشور، راه اندازی اولین مرکز زلزله شناسی کشور، راه اندازی اولین آنتن فرستنده در کشور، راه اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران ...
این ها اغراق است. تاسیس دانشکده فنی، دانشکده علوم و ایستگاه هواشناسی، جزو خدمات مسلم دکتر حسابی است و هر سه هم خدمات بزرگی بوده اند.
دانشگاه تهران چطور؟
دانشگاه تهران چه ربطی به دکتر حسابی دارد؟!
ایرج حسابی می گوید دانشگاه تهران را نیز دکتر حسابی پس از متقاعد کردن رضا شاه، تاسیس کرده است.
کذب محض است! تاریخ دانشگاه تهران کاملاً روشن است. دکتر حسابی اصلاً آن موقع کاره ای نبوده که بخواهد دانشگاه تهران را تاسیس کند. تاریخ دانشگاه تهران که معلوم است. شما چرا این سوال را از من می پرسید؟
چون در بحث "غلوهای مربوط به دکتر حسابی" هستیم، پرسیدم.
شما هر چیزی که از پسر دکتر حسابی درباره پدرش می شنوید، اصل را بر عدم صحت حرف او بگذارید مگر اینکه خلافش ثابت شود!
واژه های دانشگاه و دانشکده و ... هم گفته می شود که کار دکتر حسابی و احمد فردید و چند نفر دیگر بوده است. این مدعا صحت دارد؟
دکتر حسابی در این زمینه کارهایی انجام می داد و حتی یک واژه نامه هم منتشر کرد که البته پر از غلط و اشتباه بود. آخر هر کسی را بهر کاری ساختند. من حق ندارم به ریشه شناسی واژه ها بپردازم. این کار مستلزم زبان شناسی و آشنایی با قواعد این کار است. سابقه غور در ادبیات می خواهد. همین طوری که نمی توان لغت وضع کرد.
دکتر حسابی به فارسی نویسی علاقه داشت و به همین دلیل، به کار ابداع واژه های نو روی آورد. مثلاً به جای واژه الکترومغناطیس، واژه کاهنربایی را پیشنهاد کرد که البته جا نیفتاد. کارهای او در این زمینه، علمی نبود؛ بیشتر ذوقی بود. یک نفر دلش خواسته معادلی فارسی برای فلان واژه پیشنهاد کند. حالا چرا من گریبانش را بگیرم؟
دکتر حسابی با اینشتین حشر و نشر عمیق داشت و شاگرد خاص اینشتین بود؟
این مدعا هم تا جایی که من می دانم، دروغ است ولی احتمال اینکه حسابی از اینشتین وقت ملاقات خواسته باشد و اینشتین هم وقت ملاقات به او داده باشد، خیلی زیاد است. این چیزها زمانی افسانه بود اما الان دیگر این چیزها افسانه نیسند.
زمانی علامه جعفری با انشای دکتر حسابی، برای راسل نامه می نوشت و در ایران چه سر و صداها که نمی شد. اما الان ایمیل هر دانشجوی ایرانی را نگاه کنید، ممکن است چنین نامه هایی را در آن بیابید. یعنی در ایمیل دانشجویان ایرانی، نامه هایی از چامسکی و هابرماس و دریدا را می بینید.
شما به هر آدم فرهنگی جهان غرب نامه بنویسید، منشی او جواب شما را می دهد. ادب حکم می کند که او به شما جواب بدهد. این اصلاً واقعه مهمی نیست. اهمیت نامه راسل در ایران، ناشی از این محیط عقب مانده بدبخت ارتجاعی ماست. تفاخر به نامه نگاری با فلان اندیشمند غربی، محصول عقب ماندگی ماست.
هر ایرانی ای که انگلیسی را در حد متوسط بلد باشد، می تواند از یک اندیشمند غربی وقت بگیرد و به دیدن او برود و گپ و گفت مختصری با او داشته باشد. تازه می تواند عکاس هم با خودش ببرد و با آن متفکر، عکس هم بگیرد! این که چیز مهمی نیست. قضیه عقب ماندگی فرهنگی است. بگذریم!