گروه گزارش ويژه مشرق، در راستاي بصيرت افزايي و تبيين ناگفتههايي از تاريخ انقلاب، اقدام به معرفي منحرفين و مدعياني نموده است كه بعد از گذشت سه دهه از انقلاب، نقاب از چهره واقعي خود برداشته و در راه دشمني با جمهوري اسلامي ايران قدم گذاشتند، مشرق در سلسله گزارشهايي با عنوان "ياران اصلاحات"، اقدام به معرفي چهرههاي اصلي جريان اصلاحات ميكند كه دومین گزارش مختص به معرفي " حسین حاج فرج الله دبّاغ " (سروش) است.
روشن است که مطالعه قسمت اوّل برای فهم بهتر این قسمت ضرورت دارد چرا که نویسنده در صدد است سیر تحوّلات شخصیتی و فکری سروش را در گذر زمان مورد توجّه قرار دهد. لذا مطالعه قسمت اوّل به عنوان مقدّمه لازم توصیه می گردد.
دوّم: در گرداب غربزدگی علمی
چنانچه ذکر گردید، سروش با شخصیتی ظاهراً مذهبی و انقلابی و باطناً لیبرال وارد فضای سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی گردید. امّا نگرش لیبرالیستی سروش تنها به مواضع سیاسی او ختم نشد و در حوزه معرفتی و علمی نیز به وضوح خود را نشان داد؛ حوزه ای که آسیب آن از مواضع سیاسی سروش و حتّی مواضع ضدّ دینی او در دهه 1370 به بعد، سنگین تر بوده است.
مقلّدی بی چون و چرا برای فلسفه غرب
هرچند سروش در دوران دانشجویی با فلسفه اسلامی آشنا شده بود و با نشر کتاب "نهاد نا آرام جهان" که تبیینی از حرکت جوهری بود، افرادی همچون استاد شهید مطهری را به خود امیدوار ساخت، اما وی در همان شهر لندن مقتدای دیگری برای خود یافته بود که هفت سال پیش از ورودش به شهر لندن، از جانب ملکه انگلستان مفتخر به لقب "سِر" شده بود و در سال ۱۹۷۲ که سروش پا به لندن نهاده بود، در سمت استادی منطق و روش علمی در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن بازنشسته شده بود. این مقتدا کسی نبود جز، کارل پوپر.[1]
خود سروش می گوید؛ «واقعیت آن است که نام پوپر از همان زمان [دوران دانشجویی در لندن] در ذهن و چشم من پررنگ شد. ایده ابطال پذیری او جاذبه ویژه ای برای من داشت و احساس کردم که سخنی متفاوت و قابل تامّل است. من در آن زمان از ایده های اجتماعی و سیاسی پوپر مطلقاً اطلاعی نداشتم.
مدخل ورود من به فلسفه پوپر، فلسفه علم و فلسفه تجربی بود، نه فلسفه سیاسی». اگرچه مطالعه ی سروش پیرامون آراء پوپر در حیطه ی فلسفه علم، در پی ریزی کتابی چون «علم چیست، فلسفه چیست؟» او نقش مهمی داشت و در ترجمه ای کردن علوم انسانی در ایران پس از انقلاب هم تأثیر شگرفی گذاشت، امّا تفکّرات پوپر، در تفکّر سیاسی سروش بسیار اثر گذار بود. وجهه ی اجتماعی پوپر که در کتاب «جامعه باز و دشمنانش» نقادی بر آراء افلاطون و هگل بود، دستاویز مناسبی برای سروش بود که به مدد آن به نبرد با مارکسیسم برود و در مناظره های تلویزیونی رو در رو با احسان طبری و فرخ نگهدار از حملات مارکسیست ها در برابر اسلام دفاع کند.
البته کتاب «ایدئولوژی شیطانی» نیز در راستای همین برخورد با آنچه او «دگماتیزم نقابدار» می نامید نوشته شده بود. که ملهم از آراء سیاسی پوپر بود. سروش خود می گوید: «در غرب هم گفته اند که مارکسیسم بعد از حمله پوپر در [کتاب] جامعه باز و دشمنان آن، دیگر در این جامعه کمر راست نکرد.»[2] همین ایده فکری پوپر، دلیل به اصطلاح فلسفی سروش برای مخالفت با حکومت اسلامی در چند سال بعد گردید.
وی در مورد آشنایی با اندیشه های پوپر و نقد مارکسیسم این چنین با وَجد سخن می گوید: « به دنیای خیلی بزرگتری وارد شدم و مارکس را بسیار جذاب تر از آن یافتم که می پنداشتم. آثار او را پیدا کردم و خواندم، نقد پوپر بر او را هم بسیار جذاب یافتم و بدین ترتیب وارد فضای جدیدی شدم که صرفاً به دنبال نفی مارکسیسم نبود بلکه یک فضای فکری و فرهنگی تازه بود.»[3] این فضای جدید همانطور که خود او اقرار می کند، صرفاً نفی مارکسیسم نبود بلکه خود یک نظام معرفتی غربی بود که منجر به دیدگاه های خاصّ در حوزه سیاسی هم می شد.
دیدگاه هایی که در دهه 1350 تا 1360 در سروش شکل گرفت امّا در دهه 1360 تا 1370 در لایه ای از تظاهر دینی و انقلابی گری مخفی ماند و در دهه 1370 به بعد دوباره خود را نشان داد.
کارل پوپر، مقتدای فکری عبدالکریم سروش در غرب
- میدان داری در پروژه غربی کردن علوم انسانی
چنانچه ذکر گردید، عضویت سروش در انقلاب فرهنگی، نه تنها به جهت اسلامی کردن دانشگاه ها و تغییر رشته های غربی به اسلامی نبود، بلکه او اساساً با اینکه رشته های دانشگاهی را می توان با رویکرد اسلامی اصلاح کرد و یا علوم اسلامی تولید و جایگزین آن کرد از ابتدا مخالف بود. در سال ۱۳۶۰ در گفتاری از وحشی و بیوطن بودن علم سخن گفت و بیان کرد «علم ایرانی و غربی یا اسلامی و مسیحی نداریم» سخنان او باعث شد که دانشجویان پیرو خط امام در نقد او مقاله نوشتند و منتشر کردند و به دفاع از علوم انسانی- اسلامی پرداختند[4].
سروش در زمره اوّلین کسانی بود که سنّت تقلید از غرب و تدریس کتب ترجمه ای را در علوم انسانی پس از انقلاب پایه گذاری کرد. عبدالكريم سروش برنامه علمی خود را با ترويج معرفتشناسي مدرن و نقدگرايي در ايران آغاز كرد. پيش از این، زماني كه در ستاد انقلاب فرهنگي بود، رشته فلسفه علم را در ايران بنياد نهاده بود.
حال موقع آن بود كه با تدريس فلسفه علم و معارف درجه دومي چون فلسفه تاريخ، فلسفه علوم اجتماعي، فلسفه سياسي و فلسفه دين اذهان دانشجویان را به معرفتشناسي جديد غرب گرایش دهد. وی تلاش زیادی نمود تا علوم انسانی غربی را به عنوان علم ناب و خالص که همانند علوم تجربی کاملاً بی طرف و به دور از نگاه ایدئولوژیک است، در فضای دانشگاهی مطرح نماید.
يكى از كتابهاى مهم عبدالكريم سروش كتاب «علمچيست؟فلسفهچيست؟»
اوست كه پيش از انقلاب نوشته است و در اوايل سال ۱۳۵۷ بارها تجديد چاپ شد. «علم چيست؟
فلسفه چيست؟» از اين جهت مهم بود كه سروش براى نخستين بار در ايران، فلسفه علم
كارل پوپر را به صورت ترجمهای وارد متون آموزشى دانشگاه ها و محافل علمى مي كرد.
پس از آن نیز سیل ترجمه آثار فلاسفه غربی توسط وی و تقلید محض از مبانی فکری آنها،
کار و تلاش شبانه روزی سروش شد.
وی چهار كتاب مهم در اين باب ترجمه كرد:«مبادي مابعدالطبيعي علوم نوين» نوشته ادوين آرتوربرت، «فلسفه علوم اجتماعي» نوشته آلن راين، «تبيين در علوم اجتماعي» نوشته دانيل ليتل، و «علمشناسي فلسفي» ترجمه ۱۶ مقاله از دانشنامه فلسفه ويراسته پل ادواردز. او در اين دوره همچنين بر ترجمه كتاب «منطق اكتشاف علمي» نوشته كارل پوپر، نظارت كرد.[5]
گفتارهايي در اخلاق و صنعت و علوم انساني در سال 1366 با عنوان تفرّج صنع منتشر شد و سروش در آن مجموعه ديدگاه هايش را در دفاع از علم جديد و مخالفت با علوم اسلامی گرد آورد. سروش در اين كتاب صريحاً از در مخالفت با كساني در مي آيد كه به انديشه اسلامي و فقه و فلسفه اسلامي اتكا دارند.[6]
سروش در کتاب «فربه تر از ایدئولوژی» علوم انسانی را همچون علوم تجربی می داند و بیان می کند که نگاه ایدئولوژیک به علوم، نگاهی از روی منفعت طلبی!! و تحریف علوم برای مقاصد ایدئولوژیک است؛ این در حالی است که خود وی در آثار مختلف، از جمله در کتاب «رازدانی، روشنفکری و دینداری» که در دهه 1380 منتشر کرد، صراحتاً به مبانی ایدئولوژیک غربی علوم انسانی و اینکه این علوم بر پایه تفکر اومانیستی و مادّی گرائی غرب استوار است، اعتراف می کند.
با این حال وی در کتاب فربه تر از ایدئولوژی مینویسد: «در جوامع ایدئولوژیک] صورت ایدئولوژیک دادن به همهی امور، دامنه اش تا علوم(و بالاخص علوم انسانی) هم میکشد. کسانی گمان میبرند که قوانین جهان و جامعه هم میتواند صورت ایدئولوژیک پیدا کند و دنبال فلسفهی حزبی (یا ایدئولوژیک) و جامعه شناسی ایدئولوژیک میگردند.
لنین آشکارا چنین میگفت و پاره ای از هموطنان ما نیز چنین میاندیشند. غافل از این که قوانین جهان و جامعه، قبل از آن که ایدئولوژی در جهان باشد، بوده اند و از پیش خود، صورت و ماهیتی دارند و جزو امور اختیاری و مصنوع نیستند که هر کس آنها را مطابق میل خود بسازد»[7]
اين همان تصوّري است که سروش بعد ها به صراحت بيان داشت. وي مارکسيسم و اسلام را از آن جهت که ايدئولوژيک اند يکسان مي انگارد و حق ورود ايدئولوژي به حوزه علم را نفي مي کند لذا علوم انساني اسلامي را بي معنا مي داند چرا که بر اساس آنچه وي از اساتيد غربي اش فهم کرده بود و در کتاب دانش و ارزش بيان کرد، ارزش و اخلاق از دانش جدا است و علوم بي طرف اند و ربطي به ارزش ها ندارند.[8]
اين نافهمي و کج فهمي سروش، به خاطر تقليد محض از غرب بود. او نمي فهميد که فلاسفه غرب علوم انساني را بر اساس و پايه ارزش هاي ماترياليستي و اومانيستي بنا نهاده اند و به دنبال جهاني سازي اين ارزش ها هستند امّا با فرافکني از تساهل و بي طرفي ليبراليسم و علوم غربي سخن مي گويند. علومي که آنان غير ارزشي مي نامند مشحون از ارزش هاي اومانيستي است. البته اگر منظور از ارزش، ارزش هاي الهي باشد، علوم مدرن غربي از اين ارزش ها بويي نبرده بود. امّا با کمي دقّت روشن مي شود که خود اين اصل که ارزش ها نبايد به علوم انساني وارد شوند و علم وايدئولوژي يا علم و دين بايد از هم جدا باشد، يکي از مهمترين ارزش هاي نگاه سکولار به علم بود و سروش اين مساله را نمي فهميد.
دکتر رضا داوري از کسانی بود که راه سروش در تقلیدی کردن علوم انسانی را نادرست مي دانست. وی هنگام انتشار اولين ترجمه كتاب «جامعه باز و دشمنان آن» در ايران، این کتاب را در كيهان فرهنگي نقد کرد و اینگونه نوشت كه «علم و آزادي آري، التقاط نه» و سوال کرد که «اين پوپر كيست كه هم دشمنان انقلاب اسلامي در خارج از كشور اثر او را وسيله مخالفت كرده اند و هم در داخل جمهوري اسلامي گروهي برايش سر و دست و پا مي شكنند و مخالفت با او را مخالفت با مقدّسات مي شمارند.» اين نقد پوپر با پاسخ تند و پرخاشگرانه سروش مواجه شد.
سروش بعد از پاسخ مجدّد رضا داوري به وي در نشريه كيهان فرهنگي، طي نامهاي اعلام كرد كه ديگر حاضر به پاسخگويي به وي نيست و مسوولان كيهان فرهنگي را - كه در آن زمان از دوستان و شاگردان وي بودند - مجبور به انتخابات از ميان وي و داوري براي چاپ مطالب كرد.
كيهان فرهنگي پس از اين واقعه به ناشر تمام عیار آراي سروش تبديل شد. همه یاران جدید وی در كيهان فرهنگي گرد آمده بودند. برخي از اين نام ها در سال هاي بعد بيشتر به گوش رسيد: سيدمصطفي رخ صفت، رضا تهراني، ماشاءالله شمس الواعظين، اكبر گنجي و ... در كيهان فرهنگي نام مرتضي مرديها، مجيد محمدي، حميد وحيد و ديگران نيز به چشم مي خورد.
اينها همان کساني بودند که به دنبال نهادينه کردن اصول ليبراليسم و سکولاريسم در ايران ابتدا به توليد ادبيات علمي و سپس به تربيت نسل دانشگاهي و در نهايت به طراحي نظام سياسي اقدام نمودند و گفتمان اصلاحات در ايران را با همان نگرش غربي پديد آوردند. حلقه کيان و شاگردان سروش را بايد مهمترين پايکاه معرفتي و نظريه پردازي اصلاحات دانست.[9]
سروش که مدّعی قداست زدائی از علم و عالمان بود و حتّی در طول دو دهه با تمام توان خود و شاگردانش، به قداست زدائی از اسلام و ساحت پیامبر اکرم پرداخت، وقتی پای پوپر به میان می آمد، چنان به او وفادار بود که گوئی از کسی دفاع می کند که از پیامبران الهی نیز بالاتر است!! وی در نامه ای به مناسبت روز فلسفه، به قول خودش پس از سی سال، خشم خود را از نقد دکتر رضا داوری بر پوپر اینگونه ابراز می نماید «سی سال پیش که آقای داوری جدال با پوپر را آغاز کرد و حمله عنیفی را علیه او سامان داد، البته رندی و زیرکی کرد. دشنامهایی کلان داد و پاداشهایی کلانتر از کلانتران گرفت. تودهایها، لیبرالکُشی را آغاز کرده بودند و روحانیّت خام را به دنبال خود کشانده بودند.
داوری که در آرزوی نامی و نوایی بود، پا به میدان نهاد، ابتدا مقالهای در کیهان فرهنگی نوشت، و پرده از روی «نفسانیّت» غرب برداشت و ذات فاسد و مستکبر و زوال محتوم آن را به «برهان» معلوم کرد. اما تحسینی نشنید... داوری، از پوپر آغاز کرد و انتقام هیتلر را از او گرفت ... پوپری که از فاشیسم هیتلری گریخته بود و چون نامداران بسیار دیگر، پس از تحمل دربهدریها، به نیوزیلند رفته و سپس در انگلستان رحل اقامت افکنده بود...
حمله به پوپر، ادامه راه حزب توده بود، یعنی حمله به آزادی و حقوق بشر و جامعه باز غیراستالینی... به دنبال این حملات بود که لشکری از مهاجمان قلم بهمزد به اردوی پوپرکوبان و پوپرکُشان پیوستند، و ادبیاتی پر از توهین و دشنام و خشونت و خصومت را در روزنامه کیهان تولید و ترویج کردند، و اسب وقاحت در میدان فصاحت دوانیدند.».[10]
سروش در این نامه ، شخصیّت پنهان خویش را هویدا ساخته و هر آنچه خود از او در رنج است را به مخاطبش نسبت داده است. البته این مقاله در صدد بررسی و قضاوت در مورد صحّت و سقم اتّهامات سروش به داوری اردکانی نیست. بلکه به روی دیگر این اتّهامات توجّه دارد به این معنا که با بررسی روان شناختی و کنار زدن فرافکنی های سروش، شخصیّت خود وی را در اتّهاماتی که به داوری اردکانی زده است، می توان شناسایی کرد.
فرافکنی یکی از دفاع های روانی و به معنای نسبت دادن غیر ارادی رفتار ناهشیارانه خود به دیگران است. به طوری که گویی این ویژگی ها صرفاً در دیگری یا دیگران وجود دارد. فرافکنی یکی از مکانیسم های دفاعی ناخودآگاه انسان علیه اضطراب درونی خویش محسوب می شود.
در این معنی خواسته ها و انگیزه های غیرقابل پذیرش که شناخت آنها در «خود»، ممکن است موجب ناراحتی شود، به دیگران نسبت داده می شود. با این وسیله دفاعی، فرد می کوشد تا تمایلات نامناسب و ناپسند خویش را به دیگران نسبت دهد و در نتیجه خود را عاری از هرگونه عیب و نقص بداند و خود را از احساس گناه برهاند. با این وسیله دفاعی، فرد در مورد دیگران با مقیاس خویش قضاوت می کند. چه بسا ممکن است که فرآیند فرافکنی به طور ناخود آگاه اتّفاق افتد و فرد نسبت به آن بی اطّلاع باشد.[11]
سروش داوری اردکانی را فردی می داند که «در آرزوی نامی و نوایی بود، پا به میدان نهاد.» و به این جهت که مشهور گردد به نقد پوپر پرداخت. و این دقیقاً احوال شخصی سروش در آغاز ورود به ایران و مقابله با مارکسیسم است. سروش می گوید مقابله داوری با لیبرالیسم و پوپر برای این بوده است که «پیشینه خود را تطهیر کند که نه انقلابی بود و نه دینی.
این بار تیر به هدف خورد و رویای دیرینش، تعبیری شیرین یافت. پس از آن بود که حاکمان قدرش را دانستند و درهای نعمت و حشمت را به رویش گشودند، و او با سرعتی که خود گمان نمیبُرد، از نردبان نام و مقام بالا رفت.» و این دقیقاً همان ایده های درونی سروش است، وقتی که پس از پیروزی انقلاب بدون هیچ سابقه مبارزه و بدون هیچ پیشینه معرفتی و مقبولیّت مردمی در فضای مذهبی ایران، وارد کشور شد و برای جبران خلأ معرفت دینی و سابقه انقلابی، از ابزار مقابله با مارکسیسم استفاده کرد و خود را در جامعه دینی ایران نه تنها تطهیر، بلکه تقدیس نمود!
شبيه همين فرافکني را در مصاحبه اي که در باب انقلاب فرهنگي و نقد آن داشت، و در قسمت اوّل مقاله آمد، نسبت به صادق زيبا کلام انجام داد. وي در آن مصاحبه در حمله با صادق زيبا کلام مي گويد «...حتي كسي مثل آقاي زيباكلام كه بارها از انقلاب فرهنگي حرف زده است.
اينجا بايد بگويم كه ايشان نه صادقاند و نه كلام زيبا ميگويند. ايشان چندينبار از انقلاب فرهنگي سخن گفته، گويي كه از مسوولان اصلي آن بوده و من به شما ميگويم كه مطلقا چنين نبوده است.» اين دقيقا فرافکني سروش و نسبت دادن نقاط ضعف خود به ديگران است چرا که اين سروش بود که نه عبد الکريم بود و نه سروش! و همواره حاج فرج الله دبّاغ درون او هويت خود ساخته و غير واقعي او را به چالش مي کشيد.
امّا فارغ از تحلیل روانشناسی شخصیّتی سروش، باید دید این همه دفاع از پوپر برای سروش چه معنایی دارد؟ روشن است که سروش، به لحاظ معرفتی خود را به پوپر منتسب کرده بود تا از نام او آوازه جوید. وی در فضای روشنفکری با اندیشه های پوپر شناخته شده بود لذا احساس می کرد با انتقاد دیگران از پوپر پشتوانه معرفتی و اتّکاء خود را از دست خواهد داد. لذا است که وی نقد پوپر را تخریب و نقد خود می دانست و در طرف مقابل تجلیل از پوپر و بزرگداشت مقام او را عامل ارتقاء و بزرگی خود بر می شمرد.
- دستمزد خوشخدمتی به فراماسونری و صهیونیسم
روشنفکری در غرب، همواره رابطه نزدیکی با فراماسونری داشته است. در ایران نیز، اوّلین روشنفکرانی که در غرب تحصیل نمودند و به ایران بازگشتند، به جرگه فراماسونرها پیوستند به گونه ای که گویی هویت روشنفکری با عضویت در فراماسونری تکمیل می شد. میرزا ابوالحسنخان شیرازی و میرزا صالح شیرازی از اولین ایرانیانی بودند که در انگلستان به فرقة ماسونی پیوست.
نخستین کسی که انجمنی همانند فراماسونری را با نام فراموشخانه در ایران بر پا کرد، میرزاملکمخان و پس از او آدمیّت بود. جریان روشنفکری در دوره مشروطه و افرادی از جمله تقی زاده فراماسونر بودند و به اعتقاد بسیاری از تاریخ نگاران، فراماسونری هدایت کننده روشنفکران مشروطه بود. در دوره پهلوی نیز فراماسونری رشد عجیبی کرد و بسیاری از افراد مطرح و روشنفکرانی از جمله محمد علی فروغی که به دولت مستبدّ پهلوی کمک کردند، فراماسونر بودند. با پيروزي انقلاب اسلامي فعاليتهاي لژهاي فراماسونري در ايران رو به توقف نهاد و اعضای آن از ایران گریختند.[12]
بی اعتقادی و عدم پایبندی به ادیان الهی و انبیاء(ترویج لائیسم)، تفسیر اومانیستی از عالم هستی، تسامح و تساهل مذهبی(ترویج پلورالیسم) اعتقاد به اباحی گری و آزادی(ترویج لیبرالیسم)، نظام تعلیم و تربیت و نظام علمی(با محوریت سکولاریسم)، تشکیل دولت جهانی با شعار برابری، برادری و آزادی،پیش برد اهداف استعماری – بورژوازی صهیونیسم و انگلیس و آمریكا و دیگر سرمایه داران جهانی تحت عنوان پیشرفت و تمدّن از مهمترین اصول فکری فراماسونری است.
در طول سه دهه تاريخ انقلاب اسلامي سروش و شاگردان و اطرافیانش كوشيدند تا اصول موضوعه گفتمان ليبرال سرمايهداري را از دل اسلام استخراج و استنتاج كنند و تئوريهاي فراماسوني را با مستندات قرآني درآميزند. اين همان روشي بود كه عبدالكريم سروش و محمد مجتهد شبستري براي صورتبندي تئوري دين سكولار از پايان دهه 1360 در حلقه ماهنامه كيهان فرهنگي پيش گرفتند.
سروش از ارديبهشت 1367 تا هنگام توقف انتشار كيهان فرهنگي
در زمستان 1369 به انتشار سلسله گفتارهاي قبض و بسط تئوريك شريعت پرداخت كه در آن
تمام اركان ايدئولوژي ماسوني، از هرمنوتيك متن قدسي تا نسبيگرايي ديني تحت عنوان
قرائت رحماني از اسلام جمع شده بود و ديري نپائيد كه در پائيز 1370 با انتشار
ماهنامه كيان كوشش مستمر براي گسترش تفسير سكولار از اسلام انسجام و صورت تازهاي
يافت.
علی احمدی و سروش در کنار فتنه گران
حلقه كيان، در نيمه اول دهه 1370، از يك سو با مشاركت مروّجان فراماسونري (مانند رامين جهانبگلو) به نهادينه ساختن تئوري جامعه مدني جان لاك (از نخستين فلاسفه فراماسون) پرداخت و از سوي ديگر، با انتشار آراء جناح موسوم به روشنفكران ديني مانند عبدالكريم سروش، محمد مجتهد شبستري، محسن كديور، محمدتقي فاضل ميبدي و... به قرائت سازي از متن قدسي قرآن روي آورد. [13] در نگاه اوّل شاید فراماسونر بودن سروش ادّعایی اثبات نشده تلقّی شود. امّا شواهدی وجود دارد که تردید در ارتباط سروش و شاگردانش با جریان فراماسونری را به حد اقل می رساند.
یکی از مستندات این ادّعا، این است که کارل پوپر، استاد و مقتدای سروش که وی در تمام دوران فعّالیت علمی خود، او را تقدیس و تکریم می نمود از اعضای اصلی فراماسونری در انگلستان بوده است. گرچه سروش سعی می کند با عباراتی، پوپر را از اتهام ماسون بودن تطهیر نماید امّا خود پوپر به ماسون زاده بودنش اعتراف نموده است.[14]
سروش در مورد نقد های داوری به پوپر می تویسد: «البته جای شکرش باقی است که مانند استاد فقیدش،[15] از واژههای مأبون و مفعول و ماسون یهودی و... استفاده نکرده، گرچه هر دو، یهودیزاده بودن پوپر را همواره گناهی نابخشودنی شمردهاند!» [16] امّا مهمترین دلیل بر فراماسونر بودن سروش، اعطای جایزه صهیونیستی و فراماسونری اراسموس به وی، در سال 1383 ه.ش است[17].
عبدالکريم سروش آخرين کسى بود که در هنگام حيات پايه گذار کلوب سرى فراماسونری بيلدربرگ و با تصويب شخص وى، جايزه اراسموس را دريافت کرد. جایزه ای که یک نهاد فراماسونری و با هزینه فراماسونر های اروپایی آنرا اعطا می کند و در طول تاریخ خود، در دستان کسانی قرار گرفته است که بیشترین خوشخدمتی را به فراماسونرها کرده اند و از معیار های اعطای آن تلاش برای تقویت اصول و مبانی فراماسونری است و البته از این حیث، سروش که از پیروزی انقلاب اسلامی به مثابه یک «مقلد محض» تئوریسین هاى یهودى سرمایه دارى ظاهر شده، و اصول اباحی گری و لیبرالیسم، سکولاریسم معرفتی، تساهل و تسامح و پلورالیسم، لائیسم و دین ستیزی، را در دانشگاه های ایران نهادینه کرده است، واجد این معیار است.[18] صوت زیر، سخنرانی شهریار زرشناس در مورد فراماسونر بودن سروش است.[19]
سوّم؛ در مرداب دین ستیزی غربی
دهه 1370 به بعد را می توان دوران بروز شخصیّت پنهان سروش دانست. اگرچه برخی این دوران را دوران چرخش ایدئولوژیک و تغییر 180 درجه در افکار سروش می دانند امّا به زعم نویسنده و بر اساس آنچه تا کنون به طور مستند بیان گردید، تغییر و تحوّلی در افکار سروش رخ نداده است بلکه آنچه در این سالها اتّفاق افتاد، ظهور کردن شخصیّت و افکار حقیقی سروش بود که در این سالها در درون وی در حال شکل گیری و پرورش بود و پس از طی مراحلی از به اصطلاح تکامل!! در این دوران ظهور پیدا کرد.
بنابر این سروش سالهای 1370 و به بعد تکامل یافته و ظهور یافته همان سروش سالهای آغازین انقلاب است با این ملاحظه که رفته رفته با رشد ایده های ضدّ دینی و لیبرالیستی وی، نقاب نفاق و تزویر کوچکتر از آن بود که افکار او را پشت خویش مخفی نماید. ظهور تقابل سروش با دین اسلام از قبض و بسط تئوریک شریعت آغاز شد و نهایتاً به انکار وحی و نبوّت و ردّ صریح احکام دین و صدور حکم ارتداد وی از سوی مراجع تقلید انجامید.
- قبض و بسط تئوریک شریعت در کیهان فرهنگی
چنانچه پيش تر اشاره شد، سروش از ارديبهشت ماه 1367 مجموعه مقالاتي را در ماهنامه كيهان فرهنگي به صورت منظم به رشته تحرير درآورد كه گرچه نظريه اي فلسفي و كلامي بود اما در فضاي سياسي و اجتماعي ايران هم اثر گذاشت. اين مقالات «قبض و بسط تئوريك شريعت» نام داشت كه در كتابي به همين نام نيز به چاپ رسيد. سروش در اين مقالات كوشيد با جداسازي مفهوم دين از معرفت ديني و ایجاد پیوندی از افکار سکولار با معرفت ديني و معرفت بشري (علم و فلسفه) اثرات عقل در فهم وحي را بررسي كند.
به بیان سروش جدايي دين از معرفت ديني و قراردادن معرفت ديني در ترازوي معرفت بشري به معناي آن است كه هر تحول در معرفت بشري به تحول در معرفت ديني منتهي مي شود و لذا دین در هر دوره ای بر اساس معرفت بشری فهم می شود و هرکس هم با توجه به نوع و میزان بهره ای که از معرفت و علوم بشری دارد، به نحوی دین را تفسیر و فهم می کند. همه این تفسیر ها غیر از خود دین است و هیچکدام از آنها بر دیگری برتری ندارد. در مقابل این تفکّر که ریشه در پلورالیسم دینی غرب و مباحث هرمنوتیکی مطرح شده در فهم متون مقدّس مسیحیت داشت، عالمان برجسته دینی از جمله آیت الله آملی لاریجانی، آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله جوادی آملی و آیت الله جوادی آملی موضع گیری نموده و شبهات سروش را به تفصیل پاسخ گفتند. اما سروش در پاسخ، با روش همیشگی اش یعنی استفاده از جملات ادبی شامل شعر و نثر مسجّع و کلمات متکلّف سعی در مشوّش نمودن ذهن خواننده و آنگاه استنتاج بی استدلال نمود سروش در یکی از جوابیه هایش می گوید: «نقدها را بود آيا كه عياري گيرند؟ اين قلم خود را ناتوان نمي بيند كه در پاسخ نوشتاري طعن آميز و تمسخرآكند و نيش آلود، مقابله به مثل كند و اصناف تعبيرات خصمانه و موهن را در اين پاسخ به كار گيرد.
اما در اين كار فضيلتي نمي بيند و هنر را در اين بي هنري ها نمي جويد و روحانيون و فقه پيشگاني چون حجت الاسلام لاريجاني را مشفقانه تذكار مي دهد كه دفتر معرفت را به آتش مخاصمت نسوزانند و در محضر دانش، شرط ادب را فرونگذارند و جرعه صحبت را به حرمت نوشند و رقم مغلطه بر دفتر دانش نكشند و سر حق بر ورق شعبده ملحق نكنند و چون از فقه صفا و مروه فراغت حاصل كنند باري در وادي صفا و مروت نيز گامي بزنند و حال كه از قيل و قال مدرسه طرفي بسته و حظي اندوخته اند يك چند نيز خدمت معشوق و مِي كنند...»
دوگانگی شخصیتی که پیش از این، از آن سخن به میان آمد، در
نامه ها و عبارات سروش به وضوح به چشم می خورد. سروش، در خطاب هایش به دیگران،
همواره ضعف شخصیتی، معرفتی و اخلاقی خود را به گونه ای نشان داده است. وی در اغلب
این موارد، با فرافکنی، نقاط ضعفی که از آن رنج می برد را به مخاطب خود نسبت می
دهد تا از این طریق، مَرهمی برای آزار و رنجش درونی خویش فراهم سازد.
وی قلم خود را بَری از این می داند که به لحن طعن آلود و نیش آلود و تمسخر آمیز آلوده گردد، امّا دقیقاً همین کار را انجام می دهد و در سراسر نامه تلاش می نماید از زبان ادبی برای نیش و طعن و تمسخر استفاده نماید. سروش فقر ادب خود را در پس غنای ادبی مخفی می نماید و بی اخلاقی ترین رفتار ها و دشنام ها را در مقابل مخالفان خود در ظاهری کنایه آمیز و رنگ آمیزی شده با عبارات زیبا ارائه می دهد.
- خروج از کیهان و شکل گیری حلقه کیان
با تغییر و تحول در مدیریت موسسه کیهان، طرفداران و شاگردان فکری سروش، ماهنامه اي ديگر به نام كيان راه اندازي كردند تا محفلی برای گردهمایی این گروه -که به «حلقهی کیان» معروف گشتند- شود. افرادی چون اکبر گنجی، عباس عبدی و ... که سابقهی امنیتی و اطلاعاتی داشتند به تدريج مايل بودند نام خويش را به روشنفكران ديني تغيير دهند لذا به دانشگاه رفتند و علوم انساني غربی را از زبان سروش و همفکرانش آموختند و برای شناخت جهان مدرن!! راهي غرب شدند.
در این ایام بود که سروش از فرهنگستان علوم و انجمن حكمت و فلسفه و هم چنین از تدریس در دانشگاه اخراج شد. وی مسبب این امر را دولت آقای هاشمی می داند. «وقتي كه در دوران آقاي هاشميرفسنجاني بر من سخت ميگرفتند و از تدريس در دانشگاه محروم كردند من به ايشان نامهاي نوشتم و در آن نامه درد دل خود و دانشگاهيان را آوردم و به ايشان هشدار دادم كه دانشگاهها در فشار شديد هستند و از اين دانشگاهها انتظار عالمان بزرگ نداشته باشيد. در انتهاي نامه اين شعر را از هوشنگ ابتهاج آوردم كه: يك دم نگاه كن كه چه بر باد ميدهي. چندين هزار اميد بنيآدم است.
اين بار اين چه ابر بود كه ما را فرو گرفت. تنها نه من، گرفتگي عالمي است اين. امروز من به چشم خود ميبينم كه شرايط از آن روز خزانيتر است بلكه زمستاني شده و با كمال تاسف باغبانان در خواباند.»
در 1371 سروش به نقد شريعتي پرداخت و دين و انسان را فربه تر از آن قبايي دانست كه شريعتي بر تن ايشان دوخته بود و آن قبا، ايدئولوژي بود: قرائتي ثابت و انعطاف ناپذير از دين و انسان. اينك سروش نبرد را در مرزي ديگر گشوده بود: با جناح چپ سنتی كه در دهه 60 همواره حامي سروش بود. بخش عمده اي از اين جناح (در لايه هاي جوان تر و نوگرا) به سروش پيوستند و بخش ديگري از آن با وجود انتقاد از سروش در برابر انتقادهای اصولگرایان متحد او ماندند. سال بعد سروش با نگارش مقاله «مدارا و مديريت مؤمنان» در مجله كيان تئوري سياسي خود درباره دموكراسي ديني را تكميل كرد.[20]
تقابل سروش با روحانيت ديني روز به روز روشن تر مي شد. ابتدا در اولين شماره كيان؛ «تقليد و تحقيق در سلوك دانشجويي» موضوع «تقلید» را نفی کرد. اندكي بعد در روز وحدت حوزه و دانشگاه، در اصفهان تحت عنوان انتظارات دانشگاه از حوزه ساختارهای حوزوي را به سخره گرفت كه با واكنش شديد آيت الله ناصر مكارم شيرازي مواجه شد.
فریبا داودی مهاجر در کنار سروش و علی افشاری
در آغاز سال 1372 مقاله اي مشهور با نام حكومت دموكراتيك ديني نوشت، تا فلسفه سياسي خويش را روشن سازد. اين مقاله در كنار گفت وگوي مديران مجله كيان با مهندس مهدي بازرگان چاپ شد. چاپ گفتار سروش در كنار آن نشانگر اتحاد حلقهی کیان با ملیمذهبی ها بود و این ها درحالی بود که اعضای این حلقه سالها پیش جزء مخالفین اصلی دولت بازرگان بودند.
- قرآن تجربه نبوی است و عاری از خطا نیست!
سروش در بهمن ماه سال 1386، در مصاحبه ای با میشل هوبینك روزنامهنگار هلندی رادیوزمانه به انکار عصمت قرآن پرداخت. وی وحی را تجربه شخصی پیامبر(ص) و ساخته ذهن بشری او دانست سروش بیان کرد که: «وحی «الهام» است. این همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه میکنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعارهی شعر میفهمیم. چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است: وحی بالاترین درجهی شعر است.»
از نظر سروش: «شعر ابزاری معرفتی است که کارکردی متفاوت با علم و فلسفه دارد. شاعر احساس میکند که منبعی خارجی به او الهام میکند؛ و چیزی دریافت کرده است. و شاعری، درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است: شاعر میتواند افقهای تازهای را به روی مردم بگشاید؛ شاعر میتواند جهان را از منظری دیگر به آنها بنمایاند».
وی می گوید: «بنا به روایات سنتی، پیامبر تنها وسیله بود؛ او پیامی را که از طریق جبرئیل به او نازل شده بود، منتقل میکرد. اما، به نظر من، پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است... پیامبر درست مانند یک شاعر احساس میکند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است. اما در واقع - یا حتی بالاتر از آن: در همان حال - شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولیدکننده... از دیدگاه سنتی، در وحی خطا راه ندارد؛ اما امروزه، مفسران بیشتر و بیشتری فکر میکنند وحی در مسایل صرفاً دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذیر نیست.
آنها میپذیرند که وحی میتواند در مسایلی که به این جهان و جامعهی انسانی مربوط میشوند، اشتباه کند. آنچه قرآن دربارهی وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی میگوید، لزوماً نمیتواند درست باشد...
من دیدگاه دیگری دارم. من فکر نمیکنم که پیامبر «به زبان زمان خویش» سخن گفته باشد؛ در حالی که خود دانش و معرفت دیگری داشته است. او حقیقاً به آنچه میگفته، باور داشته است. این زبان خود او و دانش خود او بود و فکر نمیکنم دانش او از دانش مردم همعصرش دربارهی زمین، کیهان و ژنتیک انسانها بیشتر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم، نداشته است. و این نکته خدشهای هم به نبوت او وارد نمیکند چون او پیامبر بود، نه دانشمند یا مورخ»[21].
این در حالی است که با ادلّه عقلی و نقلی، وحی مطلق بودن قرآن و اینکه پیامبر در آن هیچ تصرّفی نداشته است، ثابت گردیده است که تبیین آن از عهده این مقاله خارج است.[22]
البته در این زمینه، عبدالكریم سروش از خود حرف تازه ای نداشت، او همچنان برای جبران فقر معرفتی خویش، به اندیشه های دیگران متوسّل می شد و آنها را با نام خود مطرح می ساخت. اینبار نیز، با تغذیه از آبشخوری فكری كسانی چون نصرحامد ابوزید بود كه علناً در «بسط تجربه نبوی» به انحراف کشید شد و مدعی شد پیامبر اكرم اسلام(ص) نه رسول خدا در رساندن وحی الهی به مردم، بلكه آفریننده! قرآن است و بنابراین كتاب خدا به دور از عصمت و آمیخته با خطاست.
ابوزید علناً كتاب آسمانی و الهی قرآن را آمیخته با خطا توصیف و حتی در اینكه كلام خدا باشد تردید می كرد ابوزید هم اینگونه می گوید:
«برای مومنان حتی کاغذ این کتاب هم مقدس است. اما برای من به عنوان یک محقق، این کتابی است که عدهای در ساختناش مشارکت داشتهاند. من شاهد دریافت هیچ کلمهای توسط محمد از سوی خدا نبودهام. من به عنوان یک مسلمان فقط شاهد گزارش محمد از مواجه او با خدا هستم.
میتوان مسلمانها را متقاعد کرد که این کتاب محمّد است. قرآن کلام محمد، بشری همچون خود ماست. کسی که مدعی شد از خدا وحی دریافت میکند و ما هم او را باور کردیم. اما ما فقط کلام محمد را در اختیار داریم و لذا با امر انسانی روبرو هستیم.»[23]
استاد و مقلّد؛ دکتر سروش در کنار نصر حامد ابوزید
آيتالله جعفر سبحاني طی یاداشتی ، با عنوان «انديشههاي عصر جاهلي در آيينه ادبيات پر آب و رنگ امروز!» به اظهارات عبدالكريم سروش درباره قرآن واكنش نشان داد؛ آيتالله جعفر سبحاني به نامه سرگشاده خود به سروش در آذر ماه 84 اشاره كردهاند كه طي آن لغزشهاي وي را گوشزد كردهاند و سپس اظهار اميدواري كردهاند كه سروش بار ديگر به آغوش امت اسلامي بازگردد.
ایشان سکوت وی و عدم برائت از این نظرات را گناه نابخشودنی معرفی کرده و در ادامه به نقد دیدگاه سروش پرداخت. امّا سروش به جای پذیرش خطای خود، در نامه ای با عنوان بشر و بشیر، به نامه مذکور پاسخ هایی سراسر مغالطه آمیز داد.[24]
- نفی صریح احکام اسلام، همجنس گرائی و زنای با محارم
گویی سروش بنا داشت به هر قیمت، نام خود را در فضای جامعه مطرح کند. نظریه ای تازه باعث شده بار دیگر نام سروش بر سر زبان ها بیفتد. نظریه ای آنقدر تند، که حتی صدای رسانه های بیگانه را نیز درآورده است.
عبدالکریم سروش در جلسه پرس و پاسخ که در دانشگاه تورانتو برگزار می شد اظهار نظرهایی کرد که تعجب همگان را برانگیخت. او با حرام خواندن همجنسگرایی از نگاه شرع، تکلیف مداری انسان دینی را مربوط به گذشته می داند و عصر حاضر را عصر حق مداری انسان یا به تعبیر او حیوان حق مدار می داند و با بیان این مساله اگر چه در کلامش بارها تظاهر می کند که در این مورد نظری ندارد، اما تلویحاً به جواز آن در عصر حاضر حکم می دهد. وی دین و دین مداران را یکی از گروه های جامعه -در کنار سایر گروه ها- تلقی می کند که اتفاقاً دورانشان هم گذشته است و می گوید: «داخل حوزه دینی که تکلیفشان روشن است اما بیرون از فضای دینی کمی اوضاع فرق می کند».
او گریزی به جوامع دین مدار می زند و میگوید، «همه اینها (ممنوعیت های شرعی) متعلق است به دوران تکلیف به اصطلاح!» سروش تلویحاً به گونه ای صحبت می کند که گویی دوران دین و تکلیف دینی به سر آمده است. وی می گوید « ما امروز در دورانی زندگی می کنیم که دوران حق مداری است. یعنی آدمیان به جای آنکه خود را یک حیوان مکلف بدانند یک حیوان محق می دانند» وی بر همین اساس مساله همجنس گرایی را از حقوق انسان -یا به تعبیر او حیوان حق مدار- در عصر حاضر و چالش آن را به چالش حق و اخلاق مرتبط می داند. و می گوید: در باره این مساله «به راحتی نمی توان سخن گفت. از جمله بنده به درستی نمی توانم در باره اش اینجا رایی بدهم، فتوایی بدهم» جالب اینجاست که این شخص همه جا خود را در حوزه دین، صاحب رای و فتوا می داند (چنانچه ذکر خواهد شد وی در کتاب «رازدانی و روشنفکری و دین داری» فهم روشنفکرانی چون خود از دین را بالاتر از فهم مراجع می داند) اما آنجایی که جای دو پهلو سخن گفتن و نان به نرخ روز خوردن است، خود را صاحب نظر ندانسته و نسبت به چالش میان حکم الهی و تصریح دین اسلام مبنی بر حرمت همجنس گرایی و حکم به جواز آن در جوامع به اصطلاح حق مدار غربی مانند یک انسان بی دین، پرچم بی طرفی بلند می کند.
سروش در کنار آیت الله منتظری
وی می
گوید «بسیاری از مسائلی که در گذشته غیر اخلاقی محسوب می شد، امروز تحت
عنوان حق اخلاقی محسوب می شود.» سروش در لفافه سخن می گوید و با مغالطه ای
آشکار عملاً حکم دین را مربوط به گذشته می داند و در ادامه متعرض حکم حرمت
زنای با محارم نیز می گردد. وي مي گويد «در گذشته ارتباط جنسی با محارم داشتن، اخلاقاً
ممنوع بوده- اصلاً کاری به ادیان نداریم،خوب حرام هم بود- ولی امروز بعنوان یک حق شناخته می شود» و چنانچه رضایت طرفین باشد مشکلی
ندارد. «در گذشته اینکه یک زن شوهر دار ارتباطی با مرد بیگانه داشته باشد، اخلاقاً جرم بود و شرعاً هم البته حرام [ولی]
امروزه جزو حقوق زنان است. یعنی اگر زنی چنین کاری کند هیچ قانونی گریبانش
را نمی گیرد... یعنی خطا نکرده جرم نکرده مجازید این کار را بکنید.» وی ضمن اینکه بیان می کند حکم این مساله «در داخل حوزه دینی اش خیلی روشن است» و حرمت آن واضح است می گوید «دیندار هم خوب مطیع است و عمل می کند و می گوید لابد خداوند مصلحت ما را بهتر می داند» ولی در ادامه در این حکم روشن الهی و عقلانی بودن آن تشکیک می کند و می گوید «داوری عقلانی در مورد آن به این سادگی نیست.» و با این عبارت اینکه واقعاً مصالح الهی که در قالب شرع بیان شده مصلحت انسان است را مورد تردید قرار می دهد. وی می گوید: «اینست آن چیزی که مرا باز می دارد از اینکه یک داوری دقیق و عمیق بکنم.» وی اگر چه مدعی است نظرش را بیان نمی کند اما اولاً صراحتاً حکم دین را مربوط به گذشته می داند، ثانیاً با زیرکی تکلیف دینی را در مقابل حقوق بشر قرار می دهد گویی دین حقوق بشر را تضییع نموده است، ثالثاً دین الهی را از عرش به زیر می کشد و در مقابل فهم ناقص بشر غربی که زندگی خود را بر حیوانیت استوار کرده است، قرار می دهد و داوری میان حقانیت هر یک از این دو را مشکل می داند! رابعاً حکم دینی اسلام را غیر عقلانی می انگارد دو خامساً نگاه حیوانی غرب به انسان را به دین تسری می دهد و انسان دینی را نه انسان الهی، بلکه حیوان تکلیف گرا یعنی حیوان در بند معرفی می کند. خلاصه آنکه او همجنسگرایی
را یک حق حیوان حق مدار عصر حاضر می داند و به خود اجازه اظهار نظر در رابطه با چنین حقی را نمی دهد اين
در حالی است که تمامی ادیان با همجنسگرایی مخالفت صریح خود را اعلام داشته اند.
دقیقاً نگاه غربزده سروش در نگرش به حکم حرمت همجنس گرایی و زنای با محارم روشن است. وی با مبانی حیوانی و عقل ناقص انسان غربی به این حکم می نگرد. این نظرات مخالف صریح نصّ قرآن کریم و احکام
اسلامی است و معنای آن ارتداد عملی عبد الکریم سروش است. همانگونه که حضرت امام(ره)
بیانیه جبهه ملّی در مخالفت با حکم لایحه قصاص را به خاطر مخالفت با نصّ صریح قرآن
موجب ارتداد آنان دانست. به خاطر همین نوع رویکرد های ارتدادی بود که چنانچه در پایان خواهد آمد، طولی نکشید که مراجع حکم ارتداد سروش را اعلام نمودند.
- ضدّیت با روحانیت و ولایت فقیه
سروش از همان ابتدا با روحانیت اصیل مشکل داشت و البته این ویژگی، مربوط به تفکّر روشنفکری غربزده اوست. عموم روشنفکران، با روحانیت زاویه داشته و دارند. روحانیت مسیحی(پاپ و کلیسا) از طریق تحقیر و استحمار مردم و تحریف دین بر آنان حکومت می کرد. آنها خود را نماینده مستقیم خداوند در پاداش و جزا می دانستند و با فروش بهشت و دریافت اموال مردم به زر اندوزی می پرداختند.
پاپها علم آموزی را منع می کردند چرا که جهالت مردم عامل جلب منافع برای آنان بود. در عصر روشنگری، روشنفکران اصلاح گر دین از جمله مارتین لوتر و کالون و دیگران، با ارائه الگوی ارتباط مستقیم با خدا و فهم دین بدون واسطه کلیسا، با حذف پاپ و روحانیت، مانع پیشرفت اروپا را از میان برداشتند و با ایده سکولاریسم و جدایی کلیسا و امر دین از اداره امور دنیایی دین تحریف شده مسیحیّت را کنار زده و باعث رنسانس علمی و صنعتی غرب شدند.
روشنفکران ایرانی نیز، با تقلید کورکورانه، روحانیت و دین اسلام را مانع پیشرفت ایران تلقّی کردند و به مقابله با آن برخاستند. این در حالی بود که اسلام دین جامع و تحریف نشده و دین خاتم بود. اسلام بر خلاف مسيحيت تحريف شده، به علم آموزي و پيشرفت تأکيد داشت و روحانیت شیعه نیز برای حفظ دین از تحریف، در طول تاریخ حتی جان خویش را در طبق اخلاص نهاده بود. روحانیت شیعه سردمدار نهضت های انقلابی مردم علیه ظلم و تاریکی در طول تاریخ بوده و اساساً مقایسه اسلام اصیل با مسیحیت تحریف شده و روحانیّت شیعه با پاپ خطایی نابخشودنی است.
به هر حال سروش نیز همان راه روشنفکران غربی را رفته است و به همین جهت برخی او را مارتین لوتر ایران نامیده اند! تئوری قبض و بسط شریعت و تجربه دینی او دقیقاً متأثر از همین تفکر حذف روحانیت از دین در غرب است. روشی که خود سروش در فهم اسلام در پیش گرفت و بدون کسب ابزار های لازم در فهم دین، و بدون تلمّذ نزد عالمان دینی به سراغ فهم دین رفت و با اجتهادی دینی!! که از استادان غربی خویش همچون پوپر فرا گرفته بود به سراغ فهم قرآن و دین رفت و رون است که نتیجه چیزی جز تباهی و انحراف نبود؛ ایده حذف روحانیت از حکومت و جدا کردن نهاد دین از نهاد سیاست هم همان سکولاریسم مطرح در غرب است که از زبان سروش و شاگردانش بیرون آمد.
اما جنجال جديد بر سر مقاله «حريت و روحانيت» پيش آمد. در سال 1373 او طي دو جلسه در مسجد امام صادق با استناد به استفاده از سهم امام، روحانیت را متهم به مال اندوزی نمود. مراجع، علما و روحانيون پاسخ دادند. از جمله آيت الله جوادي آملي که پاسخ سروش را در نماز جمعه قم داد. از اينها مهم تر و مسئولانه تر سخنان حکیمانه مقام معظم رهبري بود. ایشان نیز احساس خطر کردند و وارد مسئله شدند.
سروش در پی این قضیه در مقالهای با قدری عقبنشینی در پاسخ به انتقادات اعلام مي كند: «كه در اين آرا (اعم از اين كه حق باشند يا باطل، مقبول باشند يا مردود) نه كوتاه كردن دست روحانيان از دامن سياست نهفته است و نه كوتاه كردن دست سياست از دامن دين.» هرچند نظریات بعدی او نشان دهنده عناد او با دین سیاسی و سیاست دینی است.پس از اين مجله كيان در شماره بعد از شدت نگرانی از عکسالعمل آتی علما از ادامه اين بحث خودداري كرد و سروش نيز ديگر تا مدتها درباره روحانيت سخني به اين انسجام نگفت.
وی پس از روی کار آمدن دولت اصلاحات، مجال را برای طرح دوباره نظراتش در مورد دین، امن یافت و آنها را پس از چند سال، در سال 1376 منتشر کرد. کتابی که در آن در بحثی تحت عنوان قرائت فاشیستی از دین عالمان دینی و زهد و تقوا و علم آنها را به تمسخر می گیرد و معنای روحانیت در عصر حاضر را «ارتزاق از راه دین» می داند.[25] وی می گوید «روحانیت اینک نه تنها ارتزاق از راه دین می کند، بلکه برخورداری های سیاسی هم از این طریق یافته است» وی در قسمت های قبل کتاب رازدانی، روشنفکری و دینداری ابتدا امثال خویش را روشنفکر دینی می داند و سپس در بحث روحانیت دینی، روشنفکر دینی یعنی امثال خود را از عالمان دینی بالاتر و بر تر می داند؛. چرا که از یک سو از راه دین ارتزاق نمی کنند و به اصطلاح آزاد اندیش اند!! و از سوی دیگر در بعد معرفتی علاوه بر معارف دینی به معرفت بشری تسلّط دارند.
اینجا است که خود شگفتی و خود برتر بینی سروش باز هم خودنمایی می کند. او خود را در فهم دین از عالمان دینی برتر می بیند و آنها را به ارتزاق از راه دین متّهم می کند. [26] این در حالی است که چنانچه ذکر گردید، چند سال پس از نگارش این کتاب خود او از راه ضدّیت با دین و حمله به دین ارتزاق کرد و جایزه گرانبهای آراسموس را به خاطر خوشخدمتی به فراماسونر های ضدّ دین دریافت نمود.
در طول این دوران هم شهرت خود را از راه تقابل با دین و حمله به اعتقادات و احکام دینی از جمله نفی عصمت قرآن، نفی عصمت پیامبر، نفی حکم حرمت زنا و همجنسگرائی، نفی حکم ارتداد و ... بدست آورد.
سروش همکاری روحانیت با حکومت دینی را نه به خاطر دین بلکه به خاطر منفعت طلبی آنان می داند[27] و به خود اجازه نمی دهد هیچ توضیحی برای مبارزات و شکنجه های علما در دوران پهلوی و در طول تاریخ ارائه دهد و توضیح دهد بر اساس کدام منفعت این مبارزات شکل گرفته است.
وی در این کتاب علاوه بر سکولاریسم و جدائی نهاد دین و روحانیت از حکومت، به اصل دیگری از اصول فراماسونری اشاره می کند و آن جدا کردن نظام تعلیم و تربیت از حکومت دینی است.[28] پس از آن نیز در فصل مستقلّی به دفاع از اصل ماسونی لیبرالیسم و اصول دیگر مرتبط با آن از جمله تساهل و تسامح می پردازد. [29] ایده های سروش در این کتاب به تنهایی کافی است تا چند سال پس از نگارش آن، به او جایزه آراسموس اعطا شود!
سروش در ایّام فتنه نیز، نامه ای خطاب به علما نوشت و از آنان خواست که از ایران هجرت کنند. وی دیدگاه های گذشته خود در مورد روحانیت را اینگونه تکرار کرد:
«رُطب خوردگان ولایت و ثناگویان قدرت نه منزلتی نزد خالق دارند نه محبوبیتی نزد خلق، اما شما حاملان امانت دین و وارثان سنت سید المرسلین بر سر پیمان خود با خلق و خالق بمانید که از شما همین انتظار می رود و بس. مطمئن باشد که نه اسلامیت این سرزمین نه استقلالش، هیچکدام در گروی بقاء مشتی طراران حاکم نیست و پشتیبانی از این "طالبان نامطلوب" نه خشنودی ملت را در پی دارد نه آبروی روحانیت را.»
وی در این نامه به مراجع حامی ولایت شورید و یکی از مراجع بزرگوار انقلابی را به خاطر شعری که در لزوم تبعیّت از مقام معظم رهبری سروده بود بسیار گستاخانه و با الفاظی بی شرمانه خطاب کرد که از بیان آن در این مقاله معذوریم.
وی نوشت که اگر علما به نجف هجرت کنند: «آنگاه رُطب خوردگان ولایت می مانند و وعٌاظ السلاطین و خدٌام الشّیاطین و "مشایخ بی نشان از عشق" و سفلگانی که هرصبح و شام بر در سرای سلطنت سجده می برند و پشت بر قبله نماز می کنند و با غاصبان می نشینند و دست در خون مغصوبان می برند و عهد خالق را می شکنند.»[30]
او که «رُطب خورده» اربابان صهیونیست و فراماسونر انگلیسی و آمریکایی خود بود! و خود لسان شیطان و خادم و نوکر بی جیره مواجب شیطان بزرگ آمریکا گردیده بود، خوب می دانست که علمای برجسته اسلامی حوزه علمیّه قم، از شاگردان امام خمینی(ره) و از مدافعان راستین ولایت حقّه فقیه هستند و لغویّات و خُطُوات شیطانی او تأثیری در علمای راستین حوزه علمیه قم ندارد. امّا غرض از نگارش این نامه این بود که اوّلاً با نامه ای به مراجع، دوباره خود را از نردبان شهرت بالا کشد ثانیاً با تخریب جایگاه علما و روحانیت شریف، و به زعم خویش کاستن از جلال و عظمت شأن روحانیت برای خود آبرویی کسب کند. بعلاوه در موج فتنه، نامه او بر التهاب شرایط به نفع فتنه گران بیفزاید تا شاید بتواند لبخندی بر لب اربابان خود بنشاند.
سروش با مبانی غربی خود به حکومت اسلامی می نگرد، وی مانند استادش پوپر، آنچه مقابل لیبرالیسم و دموکراسی غربی قرار گیرد را حکومت فاشیستی می داند، حال آن حکومت خواه حکومت مارکسیسم باشد یا حکومت نازیسم و فاشیسم آلمانی و یا حکومت ولی فقیه عادل.
شاید او اگر جرأت بیشتری داشت حکومت معصومین را هم در
همین جرگه قلمداد می کرد. روشن است که وی اساساً فهم درستی از ولایت فقیه ندارد و
چارچوب غربزده اندیشه او اجازه فهم درون دینی مسأله ولایت را به او نمی دهد. لذا
او همانند کدیور، با اصل ولایت مشکل دارد نه فقط با ولایت فقیه. مبنای فکری وی در
فهم حکومت کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» است که تألیف استاد وی پوپر است.
وی ولایت فقیه را همان حکومت افلاطونی می داند که پوپر آنرا دشمن جامعه باز می داند.[31] سروش حکومت ولایت فقیه را استبداد دینی می خواند و با آن به مقابله بر می خیزد. گویی سروش از ادبیات اوّلیه ولایت فقیه و حکومت اسلامی بی اطّلاع است و از شأنی که اسلام و حکومت اسلامی برای مردم قائل است چیزی نشنیده است.
ولایت فقیهی که اگر چه مشروعیّتش الهی است، امّا به خواست و اراده مردم شکل می گیرد و با حمایت و مقبولیت مردمی اقتداری می یابد که از سخنان و مکر سروش و حامیان آمریکائی و اسرائیلی اش گزندي نمي بيند و علی رغم همه دسیسه ها و توطئه های ابرقدرتهای خارجی و منافقین داخلی هر روز بالنده تر می شود.
- کیش شخصیت و تخریب شخصیتها
پدیده روانشناختی «خودشیفتگی و کیش شخصیّت»، بر پایه یک تضاد نهاده شده است که در ظاهر با یک الگوی فراگیر از «خودبزرگ بینی» و«نوعی بی نظیر بودن» نمایان می شود و در باطن و درون، احساس حقارت آسیب پذیری مشخص می شود. به گونه ای که فرد دارای تضادّ و دوگانگی شخصیّتی می گردد.
از سویی شخصیت درونی او دچار ضعف و کاستی است و از سوی دیگر تظاهر به توانمندی و قوّت می نماید و رفته رفته خود نیز این ظاهر خودساخته را باور می کند. خود شیفتگی دفاعی است آسیب پذیر در مقابل حس خودکم بینی که در عمق روان او، حضور فعال دارد و او را رها نمی کند.
از مهمترین ویژگی های خود شیفتگی روانشناختی می توان به اينن موارد اشاره کرد: حساسیت زیاد نسبت به انتقاد و تلقّی تهاجم و حمله داشتن از انتقاد دیگران، خود را مستحقّ تمجید دیگران دانستن، نیازمندی به جلب توجّه دیگران، بی اعتبار کردن منتقدين و کساني که خودستايي آنان را نپذيرند، کبر، غرور و رشک و حسد نسبت به دیگران، متهم کردن دیگران به غرور و تکبّر، استفاده از مکانیسم های دفاعی انکار و دلیل تراشی به منظور جلوگیری از قبول نارسایی ها، ناتوانی ها و شکست های عملکردی خود. [32]
این دقیقاً چیزی است که در روانشناسی شخصیّتی سروش مشهود است. سروش تاب نقد ندارد و اگر چه تظاهر به انتقاد پذیری می کند ولی در پاسخ به منتقدان خود چنان علیه آنان می شورَد که گویی با خصم جان خود مواجه است. سروش، با استفاده از الفاظ ادبی و شعر اگر چه ظاهری ادیبانه را رعایت می کند ولی اوج بی ادبی را در پشت این ظاهر مخفی نموده است.
نمونه هایی از این تخریب شخصیّت ها که نشان دهنده از کیش شخصیّت سروش است تا کنون ذکر گردید، کوچک شمردن شخصیّت سیّد احمد خمینی که یار و همراه همیشگی امام راحل(ره) بود و اهانت به خود حضرت امام(ره) از نمونه گستاخی های ناشی از این روان پریشی است که به طور مستند بیان گردید.
وی تاب نقد های دکتر داوری اردکانی را نداشت و در نامه ای به مناسبت روز جهانی فلسفه تمام تلاش خود را برای تخریب منتقد خویش به کار برد که شرح آن ذکر گردید، در پاسخ به علمای منتقد خویش از جمله آیت الله سبحانی و آیت الله جوادی آملی بی ادبی خویش را به حدّ اعلا رسانده و از موضعی بالاتر و با لفظ شیخ و به کار بردن اسم کوچک آنها را خطاب قرار داده است. جسارت و بی احترامی او نسبت به مراجع تقلید نیز در نامه فوق الذّکر به وضوح قابل مشاهده است.
توهین به علی لاریجانی و حداد عادل به جرم شاگردی منتقد سروش یعنی داوری اردکانی یکی دیگر از مصادیق این اختلال شخصیّتی است. سروش در این باره نوشت «کسانی چون علی لاریجانی و غلامعلی حداد عادل. از این دو شاگرد، یکی علی لاریجانی (رئیس کنونی مجلس) ... است دیگری غلامعلی حداد عادل (رئیس سابق مجلس) که میخواست کسی و چیزی بشود، اما نتوانست.
کاش به تدریس در دبیرستان قناعت میورزید و پای طمع را از گلیم طاقت درازتر نمیکرد. سالها در ابتدای انقلاب، گوشه گرفت و در پستو نشست و انشاهایی به نام کتب درسی علوم اجتماعی نوشت. سپس در میدان ظاهر شد و بخت خود را در انتخابات مجلس دوره ششم آزمود...» وی به حدّاد، اتّهام سرقت علمی زد و نوشت او از «بیتألیفی و سترونی زودرس علمی سخت در رنج است» و دیگر جملات مغرضانه ای که از سوی حدّاد عادل پاسخ داده شد و این یکی دیگر از تلاش های سروش برای تخریب رقیبان و مخالفانش بود.[33]
رنج روحی ناشی از خود شیفتگی، اثرات خود را در مقابله سروش با همقطاران اصلاح طلب خود نیز نشان داد. وی در برهه های مختلف حتی به هم حزبان سیاسی خویش نیز رحم نکرد.
به عنوان نمونه در همان مصاحبه خود در مورد انقلاب فرهنگی، به افرادی چون صادق زیبا کلام نیز حمله نمود. با این مستندات، روشن است که وی از عارضه ای روانی به نام فرافکنی و کیش شخصیّت و خود شگفتی رنج می برد. عارضه ای که بسیاری از رفتار ها و گفتار های او را از آغاز تا کنون تحت تأثیر قرار داده است.
- حضور در فتنه
سروش در آستانه انتخابات رياست جمهوري نهم، با حضور در رقابتهاي انتخاباتي و اعلام حمايت از مهدي كروبي به موضع گيري انتخاباتی پرداخت! وي در فاصله 4 روز مانده به دور اول انتخابات در گفتگويي با سايت ضدانقلابی روز تأكيد كرده بود: «به دليل موانع ساختاري نيرومند و از جمله خود قانون اساسي و به دليل آرزوي وضعي بهتر براي آينده دور، فکر ميکنم مناسبترين فرد براي اينکه سرکار بيايد، آقاي کروبي است.» پس از فتنه هم وی از میرحسین موسوی حمایت جدّی کرد.
چندي بعد نيز سروش با تجليل از شخصيت بازرگان نخست وزير دولت موقت در مقابل امام خميني (ره)، به مقام شامخ بنيانگذار جمهوري اسلامي توهين كرده و مدعي شده بود: «مخالفت بازرگان با قائل شدن امتياز خاص براي روحانيان در حالي بود كه آقاي (امام) خميني براي روحانيان امتياز ويژه اي قائل ميشد، چنانكه در زمان انتصاب بازرگان اعلام كرد، وي اين انتصاب را به موجب حقي كه ملت به او داده و همچنين به موجب حق خود بر اساس مذهب انجام مي دهد و اين طنز تاريخ است كه بازرگان در چنين حكومتي به مقام نخست وزيري رسيد!»سروش در ایّام فتنه با نوشتن نامه ای سرگشاده خطاب مسئولین عالی رتبه جمهوری اسلامی و انتشار آن در فضای مجازی حتی ظاهر عوام فریب نامه های پیشین خود را کنار گذاشت و با لحنی بی ادبانه و هتّاکانه حکومت جمهوری اسلامی را استبداد دینی در حال زوال دانست. وی در این نامه تمام مدّعیات فتنه گران را مهر تأیید زد.
وی «ندا آقا سلطان» را که دسیسه بودن قتل او توسّط فتنه گران روشن گردید، شهید می خواند و می نویسد: «ندای آقا سلطان که به خاک شهادت افتاد و حنجره اش به گلوله ستم سوراخ شد، به درگاه سلطان عالم نالیدم که بازهم ندای خلایق را نمی شنوی؟ چون عیسی بر صلیب گله کردم که خدایا چرا ما را رها کرده ای؟» خودشیفتگی فردی چون سروش باید در حدّ بیماری مزمن روانی باشد که علیرغم انکار وحی بودن قرآن و عصمت پیامبر و اهانت به پيامبر اسلام(ص) و سرگذاشتن به دامان صهیونیسم، خود را با حضرت عیسی(ع)مقایسه کند.
وی جسارت و هتک حرمت به نظام مقدّس جمهوری اسلامی که مزیّن به نام امام راحل(ره) و متبرّک به خون شهداست را به اوج رسانده و می نویسد: «دفتر ایام ورق خورده است و بخت از نظام برگشته است، آبرویش به یغما رفته است و طشت رسوائیس از بام تاریخ افتاده است کشف عورت شده است.» در حالی که به لطف الهی در ایّام فتنه این سروش و امثال او بودند که به تعبیر خود او زشتی هایشان نمایان شد و این نامه چنین کشفی را برای سروش در پی داشت و باطن پلید او را نمایان ساخت و اندک طرفداران جاهل او که وی را متدیّن یا حد اقل روشنفکر می دانستند، نیز به سرشت پلید وی پی بردند و روشن شد که سروش نه روشنفکر است و نه دینی بلکه او جهالت زده ای ضدّ دین است که خود را در پوشش لفظ زیبای روشنفکر دینی مخفی کرده است.
این نامه آنقدر وقیحانه است که حتی بیان قسمت های کمتر بی ادبانه آن در خور شأن ملّت شریف ایران نیست، لذا نویسنده بیش از این خاطر خواننده محترم را آزرده نکرده و از محضر خوانندگان به خاطر بیان همینقدر هم پوزش می طلبد.
سروش در ایّام پیش از فتنه و پس از پایان آن با قیام یوم الله 9 دی مردم، همچنان از فقنه گران حمایت کرده و می کند. فیلم زیر سخنان سروش در ردّ نظریه ولایت فقیه در همراهی با فتنه 1388 است:
وی جنبش سبز را رهکار عملی مقابله با استبداد دینی می داند و نعمتی که باید قدر دان آن بود! سروش بر لزوم برچیده شدن حکومت ولایت فقیه تأکید می کند و با بیانی مغالطه آمیز به نحوی سخن می گوید که گویا همه عالمان دینی مخالف حکومت اسلامی هستند.
وی می گوید؛ اینکه [ولایت فقیه] باید برچیده شود، بله از دیدگاه همه متفکّران باید برچیده شود!» سروش اقلیّت روشنفکر غربزده یعنی خود و همفکرانش را همه متفکّران می داند! گویا کیش شخصیّت و خود شگفتی سروش بُعد جمعی هم پیدا کرده است و باعث گردیده است تا سروش خود و شاگردانش را همه متفکّران! محسوب نماید.
سروش در سال 1390 در جمع فتنه گران فراری خارج نشین که در پاریس برگزار شد، فتنه سبز را اینگونه توصیف کرد که «این که شهروندان فریاد کردند "رأی من کو؟" تجلی و تبلور حق مدار شدن جنبش بود.
جنبش سبز کاملاً در راستای مفهوم حق مداری حرکت کرده و می کند. و امیدوارم که این مفهوم کلیدواژه ای ماندگار و بدیهی در جامعه شود.» این جنبش حق مداری که سروش از او دم می زند همان چیزی است که به گفته او در غرب بر علیه تکلیف مداری دینی قیام کرد. همان حق مداری که بر مبنای آن سروش حکم به اخلاقی بودن همجنس گرایی و زنای با محارم می نماید.[34]
[1] - سِر کارل رایموند پوپر ۱۹۰۲-۱۹۹۴ میلادی.
[2] - شهروند امروز، گفتگوی رضا خجسته رحیمی با سروش، شماره ۶۴
[3] - شهروند امروز، گفتگوی رضا خجسته رحیمی با سروش، شماره ۶۴
[5] - ن.ک.به: جلال توکّلیان، تورّقی در دفتر ایام سروش؛
[6] - ن.ک.به: عبدالکریم سروش، تفرّج صنع.
[7] - عبدالکریم سروش، تفرّج صنع.
[8] - ن.ک.به: بدالکريم سروش، دانش و ارزش، مقدّمه و متن کتاب.
[9] - ن.ک.به: جهاندار اميري، اصلاح طلبان تجديد نظر طلب و پدر خوانده ها، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي
[10] - نامه سروش به مناسبت روز جهانی فلسفه، آبان 1391؛ بیا کاین داوری ها را به نزد داور اندازیم
[11] - ن.ک. به: فرافکنی و خود شناسی، احمد فلّاح و سایر منابع روان شناسی شخصیّتی.
[12] - ن.ک.به: رایت، سردنیس؛ دو قرن نیرنگ، تألیف و ترجمه: محمود طلوعی؛ تهران: نشر علم، 1380
[13] - پیام فضلی نژاد، هفته نامه 9 دی، 27 فروردین 1389، شماره 12، صفحه 3
[14] - خود پوپر تصریح می کند که هم یهودی است و هم فراماسون زاده. ن.ک.به: کارل پوپر، جستجوی نا تمام ترجمه ایرج علی آبادی، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۹، ص 12-15
در کتاب «مبانی فراماسونری» نیز که مبتنی بر اسناد فراماسونری است. نام«کارل پوپر»در فهرست فیلسوفان فراماسونر به چشم می خورد.
[15] - منظور احمد فردید از فلاسفه معاصر منتقد غرب در ایران است.
[16] - نامه سروش به مناسبت روز جهانی فلسفه، آبان 1391؛ بیا کاین داوری ها را به نزد داور اندازیم
[18] - کلوب سرى «بيلدربرگ» در سال 1954 و سپس «بنياد اراسموس» در سال 1958 در هلند تاسیس شد. بيلدربرگ که مجمعى 130نفره از فراماسونرها و روتارين هاى برجسته، اعضاء خاندان سلطنتى و سران سياسى کشورهاى اروپايى و آمريکايى است، تاسیس شد تا از يک سو بنیاد معرفتى فراماسونرى براى توليد علم مدرن انسجام بيشترى يابد و از سوى ديگر، نبض سياستگذارى براى توسعه ليبرال جوامع را دردست گيرد. پرنس برنهارد، همسر ملکه جولياناى هلند در مقام يک روتارين برجسته، بنيانگذار کلوب سرى بيلدربرگ و بيش از دو دهه (1976- 1954) رهبر آن بود و از سال 1958 نيز جايزه گران قيمت «اراسموس» را پايه گذاشت. استراتژى او اين بود که نقشى نافذ در پروژه «ناتوى فرهنگي» ايفاء کند و با اهداء جايزه «اراسموس» کارگزاران يهودى تبار تئورى ماسونى علم و فلسفه مروجان همجنس بازى و هنرمندان آوانگارد را در جهان بستايد. مشهورترين فيلسوفان و علماى علوم اجتماعى غرب مانند توماس کوهن، آيزايا برلين، ريمون آرون، کارل پوپر، هانا آرنت، جيمز برنهام و دانيل بل که اغلب از يهوديان صهيونيست بودند، آگاهانه در خدمت شبکه جهانشمول «ناتوى فرهنگي» درآمدند تا بنيان هاى علم و فلسفه سرمايه دارى غرب را که از قرن هفدهم ميلادى در لژهاى فراماسونرى ساخته شده بود، تحکيم کنند. آنان به پاس نظريه پردازى هاى خود که بيشتر ارزش يک «رپرتاژ آگهي» را داشت، يا از سوى دربار سلطنتى انگلستان ملقب به لقب «شواليه» مى شدند، يا به ليست برندگان جايزه «نوبل» راه مى يافتند و يا از بيلدربرگى ها «جايزه اراسموس» مى گرفتند تا به اعتبارى تاريخى دست يابند. یکى از معيارهاى دريافت «جايزه اراسموس» جد و جهد براي «تقويت دانش و علوم اجتماعى غرب و گسترش سنت هاى فرهنگى اروپا» و تلاش برای تقویت بنیاد های معرفتی و اصول فراماسونری است. ن.ک.به: پیام فضلی نژاد، «سند وابستگی عبدالکریم سروش به کلوب (صهیونیستی) بیلدربرگ» ، روزنامه کیهان، 16 آذر 1387.
[19] - محقّقان و صاحب نظران مختلفی به صراحت به فراماسونر بودن سروش اذعان نموده اند. از جمله آنها پیام فضلی نژاد، جریان شناس معاصر و نویسنده کتاب شوالیه های ناتوی فرهنگی، شهریار زرشناس استاد دانشگاه و محقق حوزه غرب شناسی ، رائفی پور محقق حوزه صهیونیسم و فراماسونری را نام برد.
[20] - ن.ک.به:
[21] - رادیو زمانه، رآن، کلام محمد، گفتگوی سروش با میشل هوبینک:
[22] - به عنوان نمونه ن.ک.به: آیت الله جوادی آملی، وحی و نبوّت در قرآن، انتشارات اسراء و سایر کتب کلامی.
[23] - دانشنامه ویکی پدیا، صفحه معرفی نصر حامد ابوزید
[25] - عبدالکریم سروش، رازدانی و روشنفکری و دین داری، ص 84.
[26] - عبدالکریم سروش، رازدانی و روشنفکری و دین داری، ص 95 و 96.
[27] - عبدالکریم سروش، رازدانی و روشنفکری و دین داری، ص 97.
[28] - عبدالکریم سروش، رازدانی و روشنفکری و دین داری، ص 99.
[29] - عبدالکریم سروش، رازدانی و روشنفکری و دین داری، ص 117.
[30] -
www.drsorush.com
[31] - ن.ک.به: نامه سروش به مناسبت روز جهانی فلسفه، آبان 1391؛ بیا کاین داوری ها را به نزد داور اندازیم
[32] - دکتر قربانعلی اسد اللهی، پدیده خود شیفتگی.
[33] - ن.ک.به: پاسخ حدّاد عادل به ادّعاهای سروش؛
[34] - ن.ک.به: قسمت مربوط به نفی صریح احکام اسلام، همجنس گرائی و زنای با محارم