ناآگاهی فرهنگی، عقب ماندگی جامعه و فشار حکومت وقت باعث شد تا بعد از شهادت شهید بلخی، دیگر نامی از او به میان نیاید، اما با طلوع انقلاب اسلامی در افغانستان و ایران، بار دیگر نسل جوان شهید بلخی را باز شناخت و به ستایش از او و اندیشههای والایش پرداخت.
با آغاز قیام مردم افغانستان در برابر رژیم مارکسیستی که همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بود و همچنین همزمان بود با آغاز مهاجرت چهرههای فرهنگی افغان به جمهوری اسلامی ایران، بار دیگر نسل جوان و انقلابی علامه بلخی را باز یافت و به ستایش و ترویج اندیشهها وی پرداخت.
تا کنون سرودههای فروانی از شاعران افغان در ستایش و تجلیل از شهید سید اسماعیل بلخی، منتشر شده است که اینک بخش از این اشعار را که توسط شاعران مهاجر مقیم ایران سروده شده است را مرور می نماییم.
« یَل قبیله» عنوان سرودهای از آسید ابوطالب مظفری» از شاعران مطرح افغانستان است که در ستایش دلاوریها و رشادتهای بلخی سروده شده است:
در سحرگاه سرد دلهرهها
یاد بادا ز شام خاطرهها
سالهای دراز بیعاری
روزهای پلشت بیماری
خوشههای فسرده در بن تاک
آرزوهای خفته اندر خاک
و هم مرموز، بسته حنجرهها
باد وارون، شکسته پنجرهها
دیدهبانان خسته خواب شده
برجها، قلعهها، خراب شده
***
در سحرگاه خواب نوشینه
یاد بادا ز شام دوشینه
در سحرگاه بادهای نژند
یاد بادا زشاخههای بلند
خسته بودیم و رفته از تن و توش
خشممان، لب گزیدن خاموش
شعله خشم را کشیده به دم
تاول و زخم، گشاده به نم
کنج زندان آن شب «دیجور»
یکه مردی زدیو و دد رنجور
پیر پر راز شام آدینه
آن نمودار آب و آیینه
فدیه روزگار غربت عشق
بلخی، آن پاسدار حرمت عشق
***
ای تو سر خط خیل عیاران
بی تو بنگر چه رفت بر یاران
بی تو بگریخت آن شکوه از کوه
ای نمودار جنگل انبوه
بی تو بس خارهای فتنه دمید
بی تو بس شاخه کند از توحید
بی تو از دل تب جوانی رفت
فاش گویم که زندگانی رفت
سوگوار تو اند گرگ گله
مادیانهای در بهار هله
از تو بگشود راز پیله ما
آفرین بر یل قبیله ما
«طوفان» عنوان شعری است از «علی یعقوبی (شاهد)» از شاعران افغان مقیم تهران است که برای شهید بلخی سروده شده است.
دیدمش که میآید در حصاری از طوفان
دلبرانه و سنگین با شعاری از طوفان
از تبار گلها بود آیه آیه اش «لا» بود
خواب را پریشان کرد در بهاری از طوفان
خط سیر چشمانش خط سیر خنجر بود
خنجری بهار آور، با وقاری از طوفان
معنی دعا را هم در قنوت او دیدم
معنی دعا، آری، انتظاری از طوفان
شب که محو خود میشد، با خدا سخن میگفت
گاهگاهی از دریا، گاهگداری از طوفان
نرم نرمک آتش را سوی سینهها میبرد
میشود به پا امشب مویزاری از طوفان
باورم کنید آری، دیدمش که میآید
بیقرار و عصیانی با شعاری از طوفان
«محمد تقی اکبری» از شاعران افغان هم غزلی خواندنی در باره شهید بلخی سروده است:
دیدمت ناگاه از آن سوی گم پیدا شدی
غرق در سیالهای از آسمانیها شدی
با شلال شال رقصان در مصیر بادها
سرفراز و سبز مثل بیرقی برپا شدی
پابه پای بادها با کوله باری از بهار
رهسپار بیکران دامن صحرا شدی
جاری و پرجوش پشت سد سخت صخرهها
موج در موج انتشار آبی دریا شدی
در نگاه سوت و کور خفته خفاشها
چشم در چشم افق آکنده از فردا شدی
ای پلنگ پر غرور ای قاتح بشکوه کوه
دیدمت یر تارک پامیر پا بر جا شدی
با تو پی میریختیم اسطورههای تازه را
ناگهان در ماورای کوه ناپیدا شدی
«غلام حسن بومان»، از شاعران افغان مقیم مشهد است که 2 طرح کوتاه برای شهید بلخی سروده است:
پشت خواب پونهها
دراز کشید
و در تسلسل آفتاب
تکثیر شد
***
پشت خواب پونه ها
اشکریز کیست؟
-این گونه-
این گونه ها
مگر کسی،
برای همیشه از این کوچه رفته است؟
«سید حکیم بینش»، از شاعران مطرح افغانستان که در حال حاضر در مشهد زندگی میکند؛ وی نیز غزلی با عنوان «تمثال صمیمی» برای شهید بلخی سروده است کهدر نوع خود خواندنی است.
پدر میگفت در سالی صمیمی
پرستو رفت با بالی صمیمی
پرستو رفت و بعد از رفتن او،
به راه افتاد جنجالی صمیمی
پس از آن، نیمه شب در آسمانها
یکی میدید تمثالی صمیمی
و من گاهی که میدیدم، به سر داشت
به رنگ سبزهها شالی صمیمی
اهوراییترین خال لبش بود
که من مستم از آن خال صمیمی
پرستو رفت، اما مانده این جا
سبدهایی از آمالی صمیمی
«حسین حسین زاده»، از شاعران جوان مقیم ایران، از شاعران سپید سرای افغان است که شعری با عنوان «ریزش مرثیههای سبز» برای شهید بلخی سروده است:
در نیمروز تعزیه
از خاک مادران
دسته گل شیون
سرخ
سرخ
میروید
تا جنگل، ایستاده بمیرد
درهجوم باد
***
از نور گفته بودی
به نور پیوستی
در آن شب تلخواره،
سیزده سفینه نجات
در رکعت گلوی تو
در طواف آسمانه
ضربت خورد
مرغان
از مناره دستانت
به سمت روشنایی
راه گشودند
تا اندوهی بزرگ را
در ریزش مرثیههای سبز
به نجوا بگیرد
زمین
«محمد شریف سعیدی»، از چهرههای برجسته و مطرح شعر افغانستان است، که تا چندی قبل در ایران سکونت داشت و در حال حاضر در سوئد زندگی میکند.
او غزلی بسیار مطرح به شرح ذیل برای شهید بلخی سروده است:
اینک به اقیانوس پیوسته است، مردی که دریا بود و طوفان بود
در آن سکوت قهوهای، فریاد؛ در آن هجوم تیره، عصیان بود
او آسمانی تر ز هر پرواز، شفافتر از باور باران ...
افسوس، اما روزگار او، سهم حقیر سفره نان بود
مهتاب در پیشانیاش میسوخت، خورشید در قلبش نفس میزد
تا انتهای آن شب وحشی، روشنترین فانوس زندان بود
وقتی عطش از آسمان میریخت، بانگ کبود باغ، میپژمرد
فریادهای عاصی آن مرد، رعد برای فصل باران بود
یک لحظه حتی خم نشد برخاک، با این که ما هرلحظه میدیدیم
بر شانه های استواراو، زخم تبرهای فراوان بود
بوی شکفتن داشت دستانش، روح بهاران بود در چشمش
روزی که باغ باور مردم در سلطه سرد زمستان بود