بر خلاف برخی خبرسازی‌ها درباره ماندن احمدی‌نژاد در پاستور، او روز گذشته در سکوت خبری و در حالی به نارمک بازگشت که خانه‌‌اش هنوز کاملاً برای سکونت مهیا نبود و گواه آن روزنامه‌هایی بود که جای پرده‌های خانه را گرفته بودند.

به گزارش مشرق، دیروز محمود احمدی‌نژاد، ششمین رئیس جمهور ایران، از پاستور رفت؛ پاستوری که وی آن را بر کاخ نیاوران - محلی که رؤسای جمهور در آن استقرار می‌یافتند و دیدارهای خارجی و برنامه‌های داخلی خود را از آنجا طراحی و برای مملکت سیاست‌گذاری می‌کردند - ترجیح داد. پاستوری که برخی رسانه‌ها از کوچ نکردن وی از آن خبر داده بودند و حتی با تیتر درشت نوشتند که «احمدی‌نژاد در پاستور می ماند».

اما احمدی‌نژاد واقعا به نارمک رفت؛ نارمکی که رئیس‌ جمهور سابق کشورمان قبل از تصدی پست ریاست جمهوری در آن محل زندگی می‌کرد. محله‌ای که مردمانش با دیدن احمدی‌نژاد بعد از هشت سال، جز سلام و صلوات چیزی نگفتند. نه شعار سیاسی دادند، نه کف زدند، نه هورا کشیدند و نه بر زمین پای کوبیدند.

بعد از ساعتی انتظار، نارمکی‌ها مردی از جنس خود را در آغوش می‌گرفتند، اسپند دود و برای دفع بلا احشام قربانی کردند. بعضا اشک ریختند. شاید اشک شوق و خرسندی از بازگشت یک «بچه محل»؛ اصطلاحی که یک نوجوان با دیدن خودروی احمدی‌نژاد به‌کار برد. 

نارمک؛ محله‌ای که هیچ تفاوتی با بقیه نقاط تهران ندارد. نه غل و زنجیر بر سر کوچه منتهی به منزل احمدی‌نژاد وجود دارد و نه سربازان و حفاظت‌های آنچنانی. بازگشت احمدی‌نژاد بسیار ساده، مردمی و دوست‌داشتنی صورت گرفت. شاید تأکید و خواست رئیس جمهور سابق دلیل اصلی آن بود.

نه صاحبان قدرت و ثروت آنجا بودند، نه از زر و زور خبر بود، نه افرادی با تیپ‌های خاص با آخرین مد‌های مو و لباس شیک مشاهده شدند و نه از فعالان تشکل‌ها و احزاب سیاسی خبری بود.

جوانان، مردان و زنانی ساده که از عمق وجود خود به احمدی‌نژاد علاقه داشتند نه بخاطر مطالبات و درخواست‌هایشان. اما نامه دادن به احمدی‌نژاد حتی تا ورود او به منزلش ادامه داشت تا بر آمار 38 میلیون نامه مردمی در دوره هشت ساله ریاست جمهوری یک عدد دیگر بیافزاید.

احمدی‌نژاد سعی کرد با همه اهل محل که ساعتی منتظر بازگشت وی بودند احوالپرسی کند. ابراز احساسات مردم، خود دیدنی بود. از تلاش آن پیرمرد 70 ساله که می‌خواست دست رئیس ‌جمهور سابق را ببوسد اما احمدی‌نژاد با بوسه بر به پیشانی‌اش وی را بدرقه کرد، گرفته تا آن نوجوان 16 ساله ی هشت سال پیش که امروز 24 ساله بود و خطاب به احمدی‌نژاد گفت «دکتر! هشت سال پیش که از اینجا می‌رفتی موهات سفید نبود اما چه شد که محاسنت هم سفید شده است؟».

«مردم هر چه شما را زیارت و با شما صحبت کنند، سیر نمی‌شوند»، «مردم شش ماه دیگر قدر شما را خواهند دانست»، «آقای احمدی‌نژاد یک واحد آپارتمانت را به ما می فروشی؟» از دیگر حرفِ دل‌ها و خوش و بش های نارمکی‌ها با احمدی‌نژاد بود.

در سر کوچه، تنها یک پارچه‌نوشته برافراشته بود که روی آن حک شده بود: «رئیس جمهور محترم، محبوب، مظلوم و مردمی ایران از زحمات بی شائبه جنابعالی در دوره هشت ساله ریاست جمهوریتان صمیمانه قدردانی و تشکر می نماییم».

اما برای اولین بار در تاریخ ایران بود که فردی از مسند ریاست جمهوری با آن همه اختیارات و قدرت، به محله قدیمی‌اش باز می گشت؛ برای اولین بار بود که از پیر و جوان، مرد و زن، کودک و خردسال بی هیچ مزاحمتی خود را به رئیس جمهور می رساندند. مزاح و بگو بخند 2 طرفه بود. رئیس جمهور آنهایی را که از قبل می شناخت و هنوز به خاطر می آورد با اسم صدا می کرد و آنجا هم که در سایه مشغله کاری هشت ساله آقای رئیس جمهور، حافظه‌اش یاری نمی کرد، ایما و اشاره‌ای راهگشا بود.

شاید نارمکی ها خواستند به احمدی‌نژاد بگویند ما هنوز سلوک مردمی شما را به یاد داریم؛ تعارف احمدی‌نژاد با مردم محله‌اش هم خالی از پند نبود:

«من می‌خواهم شما را به داخل منزل دعوت کنم اما وسایل خانه هنوز چیده نشده است»؛ جمله‌ای که ذهن انسان را از تصورات خیالی برای خانه آنچنانی، امکانات زیاد، مبلمان مدرن و مجلل رئیس جمهور سابق می زداید.

نیاز نبود به داخل ساختمان بروی تا از نزدیک صحت اظهارات احمدی‌نژاد را در یابی. به راستی که «رنگ رخسار خبر می دهد از سر درون». بیرون ساختمان، خود گواهی بر این اظهارات احمدی‌نژاد بود. وقتی سرت را بلند می‌کردی و نگاهت به طبقات دیگر این ساختمان چهار طبقه می‌افتاد و نظاره‌گر چند تکه روزنامه یا یک ملحفه ساده که آن‌هم نه به صورت ماهرانه بلکه خیلی ساده به عنوان پرده روی شیشه‌ پنجره‌های ساختمان نصب شده بود. اولین سوال این بود که راستی پرده خانه احمدی‌نژاد بعد از هشت سال ریاست جمهوری چند صفحه روزنامه است؟ و رئیس جمهور مملکت به این خانه برگشته است؟

اما در بدرقه احمدی‌نژاد خیلی‌ها نبودند؛ حتی جای خبرنگاران و عکاسان که برای حضور در برنامه‌های رئیس‌ جمهور سر و دست می‌شکستند هم خالی بود. جز تصویربرداری از صداوسیما که بدون خبرنگار همراهش و به قول خودش به عشق احمدی‌نژاد آمده بود نه برای ماموریت و جز عکاس و خبرنگار فارس هر چه در لابه‌لای جمعیت می‌گشتی کسی را پیدا نمی‌کردی.

برای احمدی‌نژاد حتی ثبت آن لحظات تاریخی هم مظلوم واقع شد. غیر از چند مقام مسئول نهاد ریاست جمهوری، کسی به نارمک نیامد اما برای احمدی‌نژاد همین کافی بود که سربازی به خاطر عشق و علاقه‌اش به یک خدمت‌گزار خود را از پاستور به نارمک رساند.

منبع: فارس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 5
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • محمدمهدی ۱۷:۱۰ - ۱۳۹۲/۰۵/۱۳
    0 0
    واقعا رییس جمهور مظلوم بودی و هستی ای رجایی زمان! دکتر احمدی نژاد عزیز همیشه دوستت داریم
  • یدی ۰۰:۲۰ - ۱۳۹۲/۰۵/۱۴
    0 0
    دلم گرفت خدایی برای مظلومیت این مرد
  • یدی ۰۰:۳۸ - ۱۳۹۲/۰۵/۱۴
    0 0
    دلم گرفت خدایی برای مظلومیت این مرد
  • یدی ۰۱:۲۳ - ۱۳۹۲/۰۵/۱۴
    0 0
    دلم گرفت خدایی برای مظلومیت این مرد
  • محمد مهدی ۱۵:۱۳ - ۱۳۹۲/۰۵/۱۴
    0 0
    خدا نگهدارت باشه. ما منتظریم تا دوباره 4 سال دیگه به این آقازاده ها بگیم ملت دلش با کیه حالا بتازونن

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس