به گزارش گروه فرهنگی مشرق به نقل از فارس، چندی پیش مؤسسه «روشنای زندگی» با توجه به نیاز جامعه به ویژه دانشآموزان و دانشجویان اقدام به تولید انبوه نوشتافزارهای ایرانی _ اسلامی کرد که اکنون بعد از گذشت کمتر از یکماه از تولید این نوشتافزارها و لوازمالتحریرها، برخی از تولیدات این نوشتافزارها به اتمام رسیده است.
به همین منظور با سعید حسینی، مدیر مؤسسه «روشنای زندگی» به گفتوگو نشستیم که وی درباره تولید نوشتافزارهای ایرانی _ اسلامی «روشنا»، بیان میکند: تولید محصولات فرهنگی از جمله لوازم التحریر به عنوان یک حرکت فرهنگی استراتژیک به لحاظ مخاطب به شمار میرود.
وی اضافه میکند: کودکان و نوجوانان ایرانی بسیار منعطف و الگوپذیر هستند که در گذشته متأسفانه فرهنگ غرب با ارائه کاراکترهای غربی توانست با کودکان و نوجوانان ایرانی ارتباط گسترده گرفته و ذهن آنها را تسخیر کند به همین منظور مؤسسه روشنا با یک برنامه گسترده و جامع پا به این عرصه گذاشت.
حسینی ادامه میدهد: چندی پیش دفاتر «روشنا» در شخصیتهایی نظیر «پارسا»، «پروانهها»، «بچههای ایران»، «خانواده رضوی»، «دلاوران»، «شهدا »، «مفاخر ملی» و «فیلم و سریالها» طراحی و منتشر شد.
وی میافزاید: 3 گروه دفاتر تحریر شهدای هستهای از جمله شهید احمدیروشن، شهدای خلبان مانند شهیدعباس بابایی و همچنین دفاتر تحریر مختار جز پرفروشترینها هستند البته سایر دفاتر نیز هر کدام برای یک مخاطب سنی خاص پرفروش هستند به طور مثال دفتر «پارسا» برای گروه سنی کودک ونوجوان پسر، تصویر «پروانهها» برای مقطع ابتدایی و راهنمایی دخترانه پرفروش هستند.
حسینی معتقد است، با توجه به استقبال گسترده دانشآموزان از این طرحها مجموعاً بیش از یک میلیون دفتر و سایر اقلام لوازمالتحریر در حال تولید است و بسیاری از طرحها تمام شده و در نوبت تجدید چاپ قرار دارند.
به گفته وی، با توجه به حجم بالای درخواست مردمی، محصولات نوشتافزار و لوازمالتحریر در سطح بازار کم است و ما تمام توان خود را برای توزیع این محصولات عزم کردهایم و مردم برای تهیه این محصولات باید کمی صبر کنند.
به گفته مدیر مؤسسه «روشنای زندگی»، هماکنون محصولات در برخی از شعبهها و فروشگاههای زنجیرهای «اتکا»، «شهروند»، «رفاه» و برخی نمایشگاههای پاییزه و فروشگاههای لوازمالتحریر در دسترس مردم است به همین منظور علاقهمندان برای اطلاعات بیشتر جهت مراکز توزیع دفاتر «روشنا» در سراسر کشور میتوانند به سایت www.roshana.co مراجعه کنند.
مصطفی با همسر خود در همین دانشگاه آشنا شد، از او خواستگاری کرد. آن زمان به همسرش گفته بود: «من نه کار دارم، نه سربازی رفتم و نه درسم تمام شده. تو خواستگاری شرطم کرده بود» که اگر یک روز ازدواج کرد و خواست به لبنان برود و شهید شود همسرش جلوی او را نگیرد مراسم ازدواج آنها در سال 1383 با مهریه ی 14 سکه بهار آزادی انجام شد.
او چندین مقاله بینالمللی داشت و در دانشگاه تدریس هم میکرد. در زمان فعالیت نیروگاه هستهای نطنز اصفهان، عضو هیئت مدیره یکی از شرکتهای تأمین کالای نیروگاه بود که در زمینه تهیه و خرید تجهیزات هستهای فعالیت داشت.
مصطفی بنای زندگیاش را گذاشته بود روی کار علمی. اما سعی میکرد اعتقادات قلبیاش را هم روزبهروز محکمتر بکند. او از شاگران درس اخلاق مرحوم آیتالله خوشوقت بود و تهذیب نفس را هم در کنار جهاد علمی انجام میداد.
سرانجام صبح چهار شنبه 21 دی ماه 1390، یک موتورسیکلت سوار با چسباندن بمب مغناطیسی به ماشین او در خیابان گل نبی تهران (میدان کتابی) او را به شهادت رساند. رضا قشقایی دوست و همراه مصطفی هم در این حادثه تروریستی شهید شد.
بخشی از پیام رهبرمعظم انقلاب، حضرت آیت الله خامنهای، به مناسبت ترور شهید مصطفی احمدی روشن:
«...رشد شتابنده علمی و فتح قلههای دانش که با همت و عزم جوانان مؤمن و غیور و توانایی چون مصطفای شهید، رونق یافته امروز قائم به هیچ فردی نیست . این یک جنبش تاریخی و برخاسته از یک عزم خللناپذیر ملی است... ما به کوری چشم سران اردوگاه استکبار و نظام سلطه این راه را با قوت و اراده راسخ دنبال خواهیم کرد و پیشرفت رشک آور ملت بزرگ خود را به رخ دشمنان عنود و حسود خواهیم کشید... و البته از مجازات مرتکبان این جنایت و عاملان پشت صحنه آن هم هرگز چشمپوشی نخواهیم کرد».
داستان:
1. اذان را گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز. برگشتم؛ مصطفی هنوز نیامده بود. مثل همیشه کلهاش را کرده بود توی جامهری و مهرها را زیر و رو میکرد. دو تا مهر پیدا کرد، فوت کرد و یکی را داد دستم گفت:«این مهر کربلاست. بگیر حالشو ببر». همیشه سعی میکرد نمازش را روی مهر تربت بخواند.
مصطفی احمدی روشن ورودی سال 77 رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود. علاوه بر درس، در کانون نهجالبلاغه و بسیج دانشجویی نیز فعالیت میکرد. از سال سوم به دنبال فعالیتهای پژوهشی بود.
2. یک روز آمده بود توی اتاق و گفت «پاشو بریم یه چیزی نشونت بدم».
یک ماهیتابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت آورد بیرون. ماده خمیری مانند سفیدی را انداخت توی ماهیتابه. کبریت بهش زد و گفت «در رو!».
دویدیم پشت درختها. چند ثانیه بعد یک دفعه ماهیتابه گَر گرفت. مثل فشفشه
این طرف و آن طرف میرفت. آتش که تمام شد، رفتیم سر وقت ماهیتابه. قدر یک
کف دست سوراخ شده بود. مصطفی از اینترنت یک جور سوخت موشک را پیدا کرده
بود؛ داشت درصد مواد را آزمایش میکرد.
در پشت جلد تصویر «خلبان شهید عباس بابایی» میخوانیم: ولادت 1329، شهرستان قزوین؛ شهادت پانزدهم مرداد ماه 1366.
در سال 1349، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت. از آنجا که عباس در همان شرایط نیز تمام واجبات دینی خود را انجام میداد، هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگیها و روحیات عباس نوشته بود، یادآور شده بود که «بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بیتفاوت است. او به گوشهای میرود و با خودش حرف میزند»، که منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است.
شهید بابایی که جزء خلبانهای تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف – 5 بود، با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی ارتش منصوب شد.
داستان:
1. در دوران تحصیل برای کمک به بابای پیر مدرسه که کمر و پاهایش درد میکرد، نیمههای شب ـ قبل از اذان صبح ـ به مدرسه میرفت و کلاسها و حیاط را تمیز میکرد و به خانه برمیگشت. مدتها بعد بابای مدرسه و همسرش در تردید میمانند که جنها به کمک آنها میآیند! و در نیمه شبی «عباس» را میبینند که جارو در دست مشغول تمیز کردن حیاط است .
2. یک روز عباس را دیدم . او معلولی را که از هر دو پا عاجز بود و توان حرکت نداشت، بردوش گرفته بود. من او را شناختم و با این گمان که خدای ناکرده برای بستگانش حادثهای رخ داده است، جلو رفتم و پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده عباس؟ کجا میروی؟».
او که با دیدن من غافلگیر شده بود ، اندکی ایستاد وگفت: «پیر مرد را برای حمام به گرمابه میبرم. کسی را برای این کار نداشت».
در حالی که هلیکوپترش در اثر اصابت راکتهای دو فروند میگ عراقی به شدت میسوخت، آن را تا مواضع خودی هدایت کرد و آن گاه در خاک وطن سقوط کرد.
کشوری همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار، میکوشید، چنان که مسئولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او میدانستند. کشوری کار و فعالیت را عبادت میدانست. تمام فکرش انجام وظیفه بود. او درباره میزان علاقه به فرزنداناش میگفت: «آنها را به اندازهای دوست دارم که جای خدا را برای من نگیرند».
از ایمان و قدرت روحی مادرش همین بس که هنگام دفن شهید، در حالی که عکس او را میبوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: «احسنت پسرم، احسنت»".
داستان: در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات به وقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند، پس از آنکه مهمات هلی کوپترها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به اتمام برسانم.
لحظاتی بعد با دوربین دیدم که شهید کشوری خود را به جادهای رساند که یک ماشین جیپ سیمرغ پر از عناصر ضد انقلاب از آنجا در حال فرار بودند، هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند، پس از آن طی تماس به او گفتم با توجه به تأخیری که کردی سوخت هلی کوپتر برای آنکه خود را به قرارگاه برسانی کافی نیست و همین جا فرود بیا، او گفت هلی کوپترم را هدف قرار میدهند و با اینکه چراغ هشدار دهنده سوخت هلی کوپتر روشن شده و به هیچ وجه خطا نمیکند، شهید کشوری گفت با ذکر یا زهرا (س) خود را به قرارگاه میرسانم، ساعتی بعد در حالی که ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغ احمد کشوری را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر یا زهرا (س) در حالی که هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است.
در پشت جلد تصویر «مختار ثقفی» آمده است: «مختار بن ابیعبید ثقفی» در شهر طائف متولد شده است. وی رهبر چهارمین قیام بعد از حادثه عاشورا است. پنج سال بعد از آن حادثه او در کوفه به خونخواهی برخاست و بسیاری از عاملان حادثه را کشت و 18 ماه به حکومت کرد.
در این مدت جنگهای زیادی کرد و در اولین جنگ خود عبیداللهبنزیاد را نیز کشت. پس از آن نیز مناطق زیادی را به زیر سلطه عراق آورد. اما سرانجام با همکاری اشراف کوفه سپاه مصعب پسر زبیر از بصره او را شکست داد و به شهادت رساند.