به گزارش گروه فرهنگی مشرق به نقل از تسنیم، از زمانی که سنایی در قرن ششم سرودن قصیده معروفش در مدح امام رضا (ع) را به پایان برد تاکنون، عرض ارادت به ساحت امامالرئوف(ع) یکی از مضامین مورد علاقه و پربسامد سرودههای آیینی شاعران فارسی زبان، علیالخصوص ایرانیان بوده است.
نازکخیالیهای بدیع شاعران ایرانی در عرض ارادت به ساحت حضرت رضا(ع) تا به حدی است که بهجرات میتوان ادعا کرد این "مضمون ناب" عرصه جدیدی از تغزل و مدح در شعر فارسی را گشوده و شعر فارسی زبانان را غنایی دوچندان بخشیده است.
محمدرضا راضی از شاعران جوان کشورمان است. این شاعر 27 ساله تهرانی که بیشتر در حوزه آیینی به فعالیت هنری مشغول است، ترکیببندی را با مضمون عرض ارادت و مدح امام علیابن موسیالرضا (ع) به مناسبت میلاد حضرتش در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است که متن کامل آن برای نخستینبار منتشر میشود:
نازکخیالیهای بدیع شاعران ایرانی در عرض ارادت به ساحت حضرت رضا(ع) تا به حدی است که بهجرات میتوان ادعا کرد این "مضمون ناب" عرصه جدیدی از تغزل و مدح در شعر فارسی را گشوده و شعر فارسی زبانان را غنایی دوچندان بخشیده است.
محمدرضا راضی از شاعران جوان کشورمان است. این شاعر 27 ساله تهرانی که بیشتر در حوزه آیینی به فعالیت هنری مشغول است، ترکیببندی را با مضمون عرض ارادت و مدح امام علیابن موسیالرضا (ع) به مناسبت میلاد حضرتش در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است که متن کامل آن برای نخستینبار منتشر میشود:
«پیش کریمها کمری خم نمیشود
یعنی: گدات اهل جهنم نمیشود
حاتم نماد بخشش بیمنت است اگر؛
هرگز کسی به قدر تو حاتم نمیشود
صحن تو سفرهای است که در موج سائلان
دست کریم هرچه دهد کم نمیشود
صحن تو عرش نیست اگر عرش پس کجاست؟!
ابرو تکان مده که جوابم نمیشود
شعر لطیف صحن تو از بس نگفتنی است
روحالقدس گذاشت ردیفم "نمیشود"
جاروکشان صحن تو خود شاه عالمند
بیخدمت تو هیچ کس آدم نمیشود
یک روز گوشه حرمت میکشی مرا
این آرزو مگو که فراهم نمیشود
این اشک نیست، اذن دخول نگاه ماست
هر دیدهای به میکده محرم نمیشود
از بس که هست از همه خوبان کریمتر
شد "یاکریم" مرقد او "یاکریمتر"
باید برای مقدم عشق تو یا "کریم"
فکری به حال سینه خاکسترم کنم
آیینهکاری حرمت عاقبت مرا
وادار میکند که دلم را حرم کنم
تیغ سیاه سرمه از این بند سر برید
گفتی که وصف چشم تو در شعر کم کنم
پس لازم است طرح نو اندازم از کلام
باید غزل به قافیه "ذوالکرم" کنم
مولا بیا مدد بده امشب به شعر من
تا از رطوبت لب تو تر کنم سخن
در پیچ و تاب زلف تو عشاق بیشمار
شانه مزن به موی خود این گونه بیقرار
دلهای زخم خورده وقف محبتت
با تیغ ابروان کجت گرم کارزار
ای آنکه شد دخیل زمستان به پرچمت
تا پا بگیرد از دل اسفند نو بهار
نخهای سبز پنجرهات خلعت بهشت
کاشی کبودهای حریمت بنفشهزار
من آن گدای ساکت هر روزه نیستم
دیگر بس است پرده ز رویت بزن کنار
زیرا که مست کردهام و داد میزنم
سر مگوی حضرت حق گویم آشکار
مشهد اگر نگفت خدا خانه من است
میخواست شهر مکه نیافتد ز اعتبار
کو آنکه در خور کرمت آرزو کند؟
ما کاسههای کوچک و دست تو آبشار
شاید زد و به درد تو خوردیم عاقبت
ما را میان صحن عتیقت نگاه دار
تو آمدی که مثل منی سائلت شود
حسن رخ تو کی شود از خال خدشهدار؟
دعبل که نیستیم عبا مرحمت کنی
بگذار پای خود به لبم وقت احتضار
با معرفت ببین که به دامن سرم گرفت
با یک سلام سینهام عطر حرم گرفت
شعرم به پیچ زلف تو باز احتیاط کرد
باید به راه حادثهساز احتیاط کرد
ترسیدم از مقام تو گویم کشد به کفر
این شد که طبع قافیهساز احتیاط کرد
پیچیدهایم حسن تو در استعارهها
باید برای گفتن راز احتیاط کرد
بیاذن چشمهای تو صبحی نمیدمد
بیخود نبود پیش نماز احتیاط کرد
روزیرسان خلق زمین و هوا تویی
دستم بگیر تا ننوشتم خدا تویی
مجنون بیا که شرح جنونم کتاب شد
شکام ز حد گذشت و بدون حساب شد
سجادهام به دور سرم چرخ میزند
دینم ز نقش روی که نقش بر آب شد؟
شک کردهام به خویش که یا من عوض شدم
یا این که باز قبله نمایم خراب شد
گفتم چو حکم قبله ندارد نماز ما
آن سجده نیز جزو نمازم حساب شد
دیشب که زهد دامن شعر مرا گرفت
صحبت ز حد شرعی و حکم شراب شد
گفتم برو که صحبت چشم خمار اوست
یا حضرت شراب! اغثنی بلعل دوست
زهر است هر عسل که چشیدم بدون تو
غصبی است هر نفس که کشیدم بدون تو
دیگر مگو ز ماهیت و جوهر و وجود
من بر خدای خود نرسیدم بدون تو
گفتند این بهشت، زیارت دگر بس است
آقا! بهشت را نخریدم بدون تو
میگفت خضر کاسه آب حرم به لب
گویا سراب میطلبیدم بدون تو
حق با تو گفت: بس که گدا میرسد ز راه
دستی تکان بده که بریدم بدون تو
دنیا نخواستیم، خودت را به ما بده
از این زمانه خیر ندیدم بدون تو
من با صدای خشخش جاروکشان خوشم
"عاشق نمیشوی که ببینی چه می کشم»
یعنی: گدات اهل جهنم نمیشود
حاتم نماد بخشش بیمنت است اگر؛
هرگز کسی به قدر تو حاتم نمیشود
صحن تو سفرهای است که در موج سائلان
دست کریم هرچه دهد کم نمیشود
صحن تو عرش نیست اگر عرش پس کجاست؟!
ابرو تکان مده که جوابم نمیشود
شعر لطیف صحن تو از بس نگفتنی است
روحالقدس گذاشت ردیفم "نمیشود"
جاروکشان صحن تو خود شاه عالمند
بیخدمت تو هیچ کس آدم نمیشود
یک روز گوشه حرمت میکشی مرا
این آرزو مگو که فراهم نمیشود
این اشک نیست، اذن دخول نگاه ماست
هر دیدهای به میکده محرم نمیشود
از بس که هست از همه خوبان کریمتر
شد "یاکریم" مرقد او "یاکریمتر"
باید برای مقدم عشق تو یا "کریم"
فکری به حال سینه خاکسترم کنم
آیینهکاری حرمت عاقبت مرا
وادار میکند که دلم را حرم کنم
تیغ سیاه سرمه از این بند سر برید
گفتی که وصف چشم تو در شعر کم کنم
پس لازم است طرح نو اندازم از کلام
باید غزل به قافیه "ذوالکرم" کنم
مولا بیا مدد بده امشب به شعر من
تا از رطوبت لب تو تر کنم سخن
در پیچ و تاب زلف تو عشاق بیشمار
شانه مزن به موی خود این گونه بیقرار
دلهای زخم خورده وقف محبتت
با تیغ ابروان کجت گرم کارزار
ای آنکه شد دخیل زمستان به پرچمت
تا پا بگیرد از دل اسفند نو بهار
نخهای سبز پنجرهات خلعت بهشت
کاشی کبودهای حریمت بنفشهزار
من آن گدای ساکت هر روزه نیستم
دیگر بس است پرده ز رویت بزن کنار
زیرا که مست کردهام و داد میزنم
سر مگوی حضرت حق گویم آشکار
مشهد اگر نگفت خدا خانه من است
میخواست شهر مکه نیافتد ز اعتبار
کو آنکه در خور کرمت آرزو کند؟
ما کاسههای کوچک و دست تو آبشار
شاید زد و به درد تو خوردیم عاقبت
ما را میان صحن عتیقت نگاه دار
تو آمدی که مثل منی سائلت شود
حسن رخ تو کی شود از خال خدشهدار؟
دعبل که نیستیم عبا مرحمت کنی
بگذار پای خود به لبم وقت احتضار
با معرفت ببین که به دامن سرم گرفت
با یک سلام سینهام عطر حرم گرفت
شعرم به پیچ زلف تو باز احتیاط کرد
باید به راه حادثهساز احتیاط کرد
ترسیدم از مقام تو گویم کشد به کفر
این شد که طبع قافیهساز احتیاط کرد
پیچیدهایم حسن تو در استعارهها
باید برای گفتن راز احتیاط کرد
بیاذن چشمهای تو صبحی نمیدمد
بیخود نبود پیش نماز احتیاط کرد
روزیرسان خلق زمین و هوا تویی
دستم بگیر تا ننوشتم خدا تویی
مجنون بیا که شرح جنونم کتاب شد
شکام ز حد گذشت و بدون حساب شد
سجادهام به دور سرم چرخ میزند
دینم ز نقش روی که نقش بر آب شد؟
شک کردهام به خویش که یا من عوض شدم
یا این که باز قبله نمایم خراب شد
گفتم چو حکم قبله ندارد نماز ما
آن سجده نیز جزو نمازم حساب شد
دیشب که زهد دامن شعر مرا گرفت
صحبت ز حد شرعی و حکم شراب شد
گفتم برو که صحبت چشم خمار اوست
یا حضرت شراب! اغثنی بلعل دوست
زهر است هر عسل که چشیدم بدون تو
غصبی است هر نفس که کشیدم بدون تو
دیگر مگو ز ماهیت و جوهر و وجود
من بر خدای خود نرسیدم بدون تو
گفتند این بهشت، زیارت دگر بس است
آقا! بهشت را نخریدم بدون تو
میگفت خضر کاسه آب حرم به لب
گویا سراب میطلبیدم بدون تو
حق با تو گفت: بس که گدا میرسد ز راه
دستی تکان بده که بریدم بدون تو
دنیا نخواستیم، خودت را به ما بده
از این زمانه خیر ندیدم بدون تو
من با صدای خشخش جاروکشان خوشم
"عاشق نمیشوی که ببینی چه می کشم»