به گزارش وبلاگستان مشرق، محمدجواد اخوان در وبلاگ رایگاه نوشت: روزنامه بهار در سر مقاله روز چهارشنبه خود به قلم علیاصغر غروی(از عناصر نهضت آزادی و فرزند محمدجواد غروی اصفهانی)با عنوان «امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی؟» مدعی گردید که «جزو وظایف رسولان الهی، از جمله پیامبر اسلام، تعیین جانشین یا خلیفه، که اصطلاحا نصب میگویند، برای تشکیل حکومت و اداره امور دنیای مردم نبوده است. پیامبران و بهویژه پیامبر اعظم برای رهایی بشر از همه قیود و بندهای جهل و بردگی و اسارت مبعوث شدهاند (اعراف 157). نصب یا تعیین، در خود، مفهوم سلب آزادی و نوعی از بندگی و بردگی را دارد. از اینرو ناقض هدف بعثت رسول اسلام، مذکور در آیه 157 اعراف است. بر این پایه حتما رسول اسلام خود ناقض پیامی که آورده است نمیشود./ پس پیام غدیر از سوی رسول آزادی و رهایی و عدل، معرفی ولی و امام مردم است تا قیام قیامت، نه تعیین و نصب حاکم سیاسی برای مدتی کوتاه.»
او همچنین به استناد به سخنرانی فردی به نام سیدمحمدجواد موسوی غروی می گوید: «مرحوم حکیم علامه غروی، در خطبه نماز جمعه 18 آبان 1358، با توجه به عرصههای گوناگون حیات امام علی (ع) و نقش انکارناپذیر و بیمثال او در تبیین و ابقاء مفاهیم بنیادین اسلام، امیرالمومنین را «جزء اخیر علت تامه دین اسلام» مینامد و میگوید: «چنان مساوات و برابری را به معنای واقعی و صحیح کلمه میان امت جاری کرد، چنان آزادی افکار و اندیشه را به مردم شناساند و به اینها عمل کرد بهطوریکه حتی از حق خودش هم صرفنظر کرد تا آراء مردم محترم باشد و این قانون اسلام باقی بماند و حکومت مردم بر مردم و سرنوشت مردم به دست مردم بودن، برای همیشه الگو باشد و این از مختصات و امتیازات دین اسلام است.آیا معنای «زعامت کبری» که تا قیام قیامت ادامه خواهد داشت، جز این است؟ آیا میان این زعامت و امامت، که علی(ع) مصداق اَتَمّ آن است، با خلافت و زعامت سیاسی، هیچ سنخیت و شباهتی وجود دارد؟ یا تنها اشتراک لفظی سادهای است که انحرافهای شگفت بهبار آورده؟! (ر. ک. کتاب چند گفتار/ اثر آیتالله سیدمحمدجواد موسوی غروی)
بدین ترتیب در یک روزنامه اصلاح طلب به قلم یکی از منحرفان یروی یک روحانی نمای منحرف، ولایت سیاسی و حکومتی امیرالمؤمنین رسماً مورد انکار قرار می گیرد! این مسئله به خوبی نشان می دهد که مشکل به اصطلاح اصلاح طلبان با ولایت فقیه نیست که با اساس ولایت است. آیا وقت آن نرسیده که برخی ساده اندیشان بیدار شوند!
پی نوشت:
*سید محمدجواد غروی (معروف موسوی غروی یا غروی اصفهانی) (متولد۲ مرداد۱۲۸۲دهستانالونآباداصفهان و متوفی ۵ مهر ۱۳۸۴) فردی است که در لباس روحانیت به ارائه نظریات شاذ و تفاسیر دگراندیشانه و بدعتآمیز از دین پرداخت. وی در منابع شریعت قائل به اجماع نبود و اتفاقاً در بسیاری از موارد خلاف نظر بیشتر فقها رأی صادر نمود. او منکر وجود حکم سنگسار، ولایت سیاسی ائمه اطهار(ص)، ناسخ و منسوخ در قرآن، قطع ید، نجاست کافر، شفاعت، ولایت فقیه، مجازات مرتد و ... گردید.
علمای اعلام در مقابل بدعتهای وی واکنش نشان داده، بنا بر نقل مشهور، حضرت امام حضور او در مجالس و محافل را «حرام» میشمردند و به فتوای علما و مراجع دیگر شیعه، مصداق ضال و یضل بود.
بنا بر اسناد معتبر، سیدمهدی هاشمی –برادر داماد آقای حسینعلی منتظری- و اعضای باند وی جز مریدان حلقه درس و بحث غروی بوده اند و سیدمهدی هاشمی خود در اعترافاتش در خصوص میزان تأثیرپذیری انحرافاتش از افکار و نظریات غروی نکات جالبی را بیان می کند. (بنبست، مهدی هاشمی و ریشه های انحراف، انتشارات ادارهی کل اطلاعات اصفهان، مرکز بررسی اسناد تاریخی، اصفهان 1377، ج 1، ص 41)
افراد دیگر باند مهدی هاشمی نیز به همین صورت تحتتأثیر محمدجواد غروی قرار داشتند. محمد حسین جعفرزاده، قاتل مرحوم شمسآبادی، به اندازهای تحتتأثیر غروی است که مطالب دفاعیهی او به نوعی حمله به روحانیت و حوزهها به حساب میآید.
مهدی هاشمی در اعترافاتش تأثیر اندیشههای محمدجواد غروی برخود و اعضای گروهش را چنین بیان میکند: « ایشان هم در حوزهی علمیهی اصفهان بر اثر یک سری نظریات و برداشتهایی که از اسلام داشت که بعضیش نظرشان بوده و بعضش بعدها معلوم شد که نظر انحرافی بوده، اینها را ما بهش گرایش پیدا کردیم احساس کردیم که حرفهای جدیدی [از ایشان] میشنویم. از اسلام و قرآن و اینها که با منطق مبارزاتی هم انطباق داشت. این بود که ما این گرایشمان هی محکمتر شد. یک زمانی به اینجا میرسیدیم که خب دیگر این روحانیت سنتی اصفهان که یا ساکتند یا مخالف مبارزه هستند، در مقابلشان به طور جدی موضعگیری بکنیم؛ یعنی مثلاً به حد قتل هم برسد و قتل مرحوم شمسآبادی، که اینها تبعات و پیامدهای تدریجی این منشا تفکر بود.» (پروندهی مهدی هاشمی، آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شمارهی بازیابی 20628)
تحتتأثیر همین اندیشههای «استاد»! بود که مهدی هاشمی به تدریج نتیجه گرفت که خود میتواند از اصول دین استنباط کند. انحراف فکری او اینجا تکمیل شد و پس از آن سعی کرد آن را به دیگران منتقل کند. وی دربارهی نقطهی آغاز لغزشهای اخلاقی و نشنیده گرفتن هشدارهای بزرگان در مراقبت از زبان میگوید:
«ما از اول که آمدیم، مخصوصاً که پاتوقمان مدرسهی فیضیه بود، عصرها جمع میشدند بچهها دور هم؛ خوب یک مقدار آن زمان من اولین گناهی که مرتکب شدم غیبت بود. یادم هست که مینشستیم در جلوی حجرههای مدرسهی فیضیه دو نفر و سه نفر با دوستان و غیبتهایی که فکر میکردیم که غیبت مجاز هم هست، که غیبت از نوع مبارزه است سرعلما، علمایی که یا نسبت به حرکت امام کوتاهی میکنند یا اعلامیههایشان مثلاً اعلامیههای کممایهای هست. آن زمان و یا برخوردهای مختلفی که از آنها میدیدیم. یک غیبتهای خیلی خفیفی آن ایام شروع شد نه از من تنها، از ما، از همه؛ مینشستیم به غیبت کردن و غیبت شنیدن و خوب همان زمان هم حس نمیکردیم که این کار حرامی است. فکر میکردیم مبارزه شروع شده و باید، طبیعی بود. آن زمان، یادم هست که همان ایام همین آقای مظاهری ما با هم آشنا بودیم دیگر و اینها نه فقط من را، کل دوستان را نهی میکرد از این کارها مذاکره کردن و بحث کردن؛ ایشان هم میآمد تو[ی] فیضیه. توی همان محافل فیضیه شرکت میکرد و هر وقت مثلاً غیبتی چیزی مثلاً مطرح میشد از آقایان و اینها، ایشان نهی میکرد. میگفت نکنید این کار را. خوب ایشان از ما خیلی بزرگتر بود، اما ما بچه طلبهها مینشستیم و اینها. حالا برایمان مهم نبود. بعد مسئلهی دروغ مطرح شد. دروغهای تاکتیکی، دروغهایی که میگفتیم ما هم رازداری بکنیم و سری نگهداری بکنیم که مسائل را کسی نفهمد و به دوستان دروغ میگفتیم....» (همان)
مهدیهاشمی در مقام آموزشدهندهی سایر طلاب، افکار انحرافی و تک بعدی خود دربارهی اسلام و قرآن را برای آنان تبیین میکرد. تب اصطلاحاً تطبیق آیات قرآن کریم با نیازهای جامعه و زمان به هر وسیلهی ممکن وتمسک جستن به هرگونه تحلیل و تفسیر، پیامدهایی را در پی داشت که در اعترافات مهدی هاشمی به چشم میخورد. از این پیامدها میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1- حذف ملاکها و معیارهای روایی و فقهی در استنباط؛
2- عدم حجیت برای برخی تفاسیر شیعی؛
3- ارائهی تفسیر سلیقهای و ذوقی از آیات؛
4- برداشت های التقاطی و انحرافی از مفاهیم قرآنی؛
5- نگرش نمادین به آیات قرآنی. (بنبست، ج 1، پیشین، همان، ص 121- 122)