بعد از شکست روند دیپلماتیک «دولت هشتم» (خاتمی) و «تروئیکای سه کشور اروپایی» - انگلیس، فرانسه و آلمان- در 1383 ه.ش، «جمهوری اسلامی» بلافاصله روندی پرشتاب در عرصه رشد فناوری هسته ای را در دستورکار قرار داد. این توسعه به موازات هم، در طول (تحقیقات) و در عرض (افزایش تعداد سانتریفیوژها و تاسیسات)، انجام گرفت. ایران از زمانیکه توانست، چرخه سوخت هسته ای را کامل کند و از نقطه ای که توانست به غنی سازی 20 درصد بصورت صنعتی دسترسی یابد؛ کاملاً عامدانه و هوشمندانه فاصله خود با "قابلیت گریز هسته ای" را حفظ کرده بود. این اقدام بعنوان یک پیام راهبردی از سوی محافل سیاسی غرب مورد بررسی قرار می گرفت، برای نمونه، «شورای سردبیری روزنامه واشنگتن پست» در یادداشتی در این روزنامه بعد از «مذاکرات آلماتی 2» نوشته بود: «تحولات زیادی در برنامه هسته ای ایران ایجاد شده، از جمله نصب سانتریفیوژهای بیشتر است که با سرعت بیشتری اورانیوم غنی شده تولید می کنند. البته همزمان، «آژانس بین المللی انرژی اتمی» گزارش داد که فعالیت های تبدیل اورانیوم غنی شده به سوخت در ایران ادامه دارد ... در نتیجه، ایران بطور ملموسی با خط قرمز مورد ادعای اسرائیل (تولید بمب) فاصله دارد».
بیان ساده تر این تاکتیک این است که مقامات در «تهران»، ضمن افزایش قدرت غنی سازی که بعنوان اهرم فشاری علیه غرب به کار می آمد، همزمان برای دور ماندن از ایجاد یک اجماع جهانی، بطور یکجانبه فاصله خود را از ساخت تسلیحات هسته ای دور می کردند. این خیلی مفید بود زیرا ایران نشان می داد که در عین اینکه، می تواند "گریز هسته ای" را رقم بزند از این عمل خودداری می کند؛ این مؤلفه به افزایش قدرت راهبردی ایران ختم می شد.
حال، بار دیگر به «توافق ژنو» دقت کنید، ایران در توافقنامه پذیرفت که انبار مواد 20 درصد غنی شده خود را به سوخت تبدیل کند که دیگر برای مصارف نظامی قابل مصرف نیست، ما همچنین پذیرفتیم که هرگونه غنی سازی 20 درصد را متوقف کنیم؛ به عبارت بهتر، آمریکا توانست، اسرائیل را از "کابوس های شبانه اش" نجات دهد. مقامات «ایالات متحده» بارها گفته اند که «توافق ژنو» به افزایش ضریب امنیتیِ رژیم صهیونیستی منجر شده است. این گزاره راهبردی، دقیقاً به همین بخش از تعهدات ایران ناظر است، زیرا ایران فاصله نزدیک خویش با "حد آستانگی هسته ای" را از دست می دهد و حتی اگر اراده کند که انباشت مواد 20 درصد خود را به قبل از تعهدات «ژنو» بازگرداند؛ باید وقت و هزینه زیادی صرف کند. این زمان، این اجازه را به آمریکا و اسرائیل می دهد که استراتژی همیشگی "اقدام پیش دستانه را با ایجاد یک اجماع جهانی" علیه ایران، رقم بزنند. بی شک، اگر ایران بخواهد «توافق ژنو» را بطور یکجانبه نقض کند، مشمول منطق بین المللی "انکار بعد از اقرار" خواهد شد و این امتیاز بزرگی است برای آمریکایی ها که اجماع مورد نظر خود برای ایجاد یک "تهدید معتبر نظامی" را به پیش ببرند.
همیشه دشمنان و رقبای جهانی، سعی می کنند با ایجاد یک "جنگ مفهومی" در حوزه های متنوع دیپلماسی (رسمی، محرمانه، عمومی و رسانه ای)، دیپلمات ها را زمین گیر کنند. سال هاست که به ایران گفته می شود، اگر واقعاً خواهان یک برنامه تسلیحاتی اتمی نیستید، چه نیازی به غنی سازی 20 درصد یا تأسیسات زیرزمینی مثل «فردو» و یا «راکتور آب سنگین» دارید؟ این در حالیست که این فناوری ها دارای کاربردهای متنوع و همزمان هستند، یعنی علاوه بر کاربرد نظامی در حوزه های صنعتی و اقتصادی به کار می آیند. مضحک ترین رفتار برای پاسخ دادن به این جنگ مفهومی این است که شما بگویید، بله شما درست می گویید، واقعاً نیازی نیست، پس بهتر است همه این نگرانی ها؛ تعطیل یا تبدیل به غیر شوند. این فرآیند تا حد زیادی شبیه یک ضرب المثل قدیمی ایرانی است: "فروختن آش با جایش"! در اینصورت، کوتاه ترین راه که همان، پاک کردن صورت مسئله است را طی کرده اید. امّا راه حل مناسب این است که توانایی خود که به مثابه یک "اهرم فشار" است را از دست ندهید؛ در عین حال، شرایطی فراهم آورید که جایی برای بهانه گیری بیشتر باقی نماند. این اقدامی است که، همیشه به خصوص در مواجهه با دشمنان بهانه گیر، کاری سخت و البته وظیفه اصلی دیپلمات هاست.
ایران یک توانایی راهبردی و بازدارنده داشت، هر چند ایران در عمل، هم نشان داده بود و هم بارها اعلام کرده بود که قصد استفاده از آن را ندارد؛ ولی به هر حال دشمنان، بخصوص رژیم صهیونیستی نمی توانستند، یک اطمینان 100 درصدی به ایران داشته باشند. این موضوع رأساً این امکان را ایجاد می کرد که یک "بازدارندگی نظامی" و همچنین "توازن وحشت" در منطقه و به نفع «جمهوری اسلامی» شکل بگیرد. بنابر این، حالا که ایران بطور یکجانبه، این توانایی راهبردی و بازدارنده را بصورت موقت از دست داده، باید منتظر پرداخت هزینه های راهبردی آن باشد. دشمن می داند، ایران این توانایی را – حداقل برای چند ماه- ندارد و در عرصه های راهبردی، خیلی اوقات فرصت ها مهمتر از قابلیت ها هستند، می توانید «جنگ جهانی دوم» را به یاد آورید که همزمان دانشمندان در «آلمان نازی» و در «آمریکا» در جستجوی ساخت بمب اتمی بودند؛ در نهایت کسی برنده شد که زودتر از این تسلیحات در «هیروشیما» و «ناکازاکی» استفاده کرد. پس این یک جوک استراتژیک است که هر وقت بخواهیم دوباره از صفر شروع می کنیم، گاهی لحظه ها؛ سرنوشت ساز و راهبردی اند. این مدعا، فقط یک تئوری تخیلی نیست، در حال حاضر می توان به وضوح تغییر رفتار در آمریکایی ها در مورد تهدید نظامی را مشاهده کرد. «باراک اوباما» که لیبرال های داخلی بیش از آنکه او را طرف اسرائیل بدانند، او را طرفدار ایران می دانند! در نشست بسیار مهمی که در «مرکز سابان» داشت، گفت: «اگر ایران به توافق پایبند نماند، تحریم ها را افزایش می دهیم و آمادگی برای گزینه نظامی هم وجود دارد» (16/9/1392). دو روز پیش از این، «دانکن هانتر» - عضو کمیته نیروهای مسلح سنا- گفته بود: «فکر می کنم جنگ زمینی با ایران، در حالیکه نیروهای زمینی آمریکا وارد کارزار شده اند، خیلی وحشتناک است ... ما باید به طریقی جلوی دستیابی آنها به قابلیت هسته ای را بگیریم. من فکر نمی کنم، این مسئله اجتناب ناپذیر باشد، اما فکر می کنم اگر مجبور باشیم ایران را بزنیم، نباید با نیروی زمینی عمل کنیم بلکه باید این کار را با "بمب های اتمی تاکتیکی" انجام دهیم تا آنها را برای یک یا دو یا سه دهه به عقب برانیم». همچنین «جان کری» - وزیر خارجه آمریکا- در «کمیته استماع سنا» که برای توضیح درباره ابعاد «توافق ژنو» در 20 آذرماه منعقد شده بود، تصریح کرد که: «اطمینان دارم که ایرانی ها در حال حاضر، در حال گوش کردن به صحبت های ما هستند، می دانم که آنها می دانند آمریکا جدی است ... اگر ایران هر بخشی از توافقنامه را نقض کند، همه پیشرفت ها متوقف می شود و آمریکا می تواند به صورت نظامی پاسخ دهد». این فقط مشتی از خروار بزرگتری است.
پر واضح است که در نظر آمریکایی ها بعد از «ژنو 6»، تهدید نظامی معتبرتر می تواند باشد و شاید باید در یکسال آینده منتظر آن بود که یک تهدید جدی نظامی علیه ایران در منطقه بوقوع بپیوندد، هر چند که تأکید می شود تهدید به گزینه نظامی با انجام یک حمله نظامی تفاوت دارد؛ ولی احتمال ایجاد یک جنگ روانی بزرگ در راستای معتبر جلوه دادن تهدید نظامی ایران دور از ذهن ها نیست.
تبعات راهبردی بیشتری نیز وجود دارد. از جمله می توان به فاکتورهای ذیل اشاره کرد: 1- افزایش فشارها از طریق تأکید غرب بر پرونده های ادعایی حقوق بشری و تروریستی علیه ایران که هزینه های جدیدی را برای کشور ایجاد خواهد نمود، 2- ایجاد شکاف اجتماعی بین اقشار مختلف جامعه ایران از طریق تأکید بر ضروری بودن رابطه با آمریکا و عملیات روانی روی آن، 3- افزایش امید سرویس های اطلاعاتی غرب برای تبدیل کردن این شکاف اجتماعی به یک خیزش کوتاه مدت و کم فراگیر که احیاناً بمنظور تحقق "پروژه قدرت خیابانی" در ایران صورت خواهد گرفت. آمریکا و شرکای راهبردی اش، از زمان شروع دیپلماسی نوین با ایران، بیشتر و بیشتر به مثمر ثمر بودن ایجاد فشار به مقامات «تهران» از طریق خیزش های خیابانی چشم دوخته اند، این حربه در جهت تغییر رفتار در عرصه هسته ای، داخلی و منطقه ای مدنظر خواهد بود نه براندازی و 4- در عرصه دیپلماسی عمومی و رسانه ای، این گزاره پمپاژ خواهد شد که، ایران در برابر فشار تحریم ها نهایتاً واداده و حاضر به مصالحه و صرف نظر کردن از حقوق هسته ای شده است. این جنگ روانی در افکار عمومی بلوک اسلامی منطقه و برای تحت الشعاع قرار دادن دو محور: مقاومت اسلامی منطقه و بیداری اسلامی منطقه؛ به کار گرفته خواهد شد. بررسی این مسائل، بطور جداگانه زمان مفصل تری می طلبد.