گرچه بر اساس این تعریف نقاشی قهوهخانهای یکی از مهم ترین شاخههای هنر ایرانی محسوب میشود اما امروز دیگر کسی نیست که قهوهخانهها را با نقاشیها خود مزین کند و دیگر کسی نیست که داستانها را با این هنر روایت کند.
روزگارانی نه چندان دور بودند زندهیادانی چون حسن اسماعیلزاده معروف به چلیپا، قوللر آغاسی، محمد مدبر، حسین همدانی، محمد فراهانی و ... که شاهنامه میکشیدند، عاشورا را روایت میکردند، نظامی و عطار را به قلم خود میانگاشتند ولی با درگذشتشان دیگر هیچکس نامی از این هنر به زبان نمیآورد و دیگر کسی نیست که ادبیات فولکلور و کلاسیک ایرانی را بر بومهای نقاشی رنگآمیزی کند. در این میان اما کورسویی از امید به زنده نگه داشتن این هنر در دلهای جواد عقیلی روشن است.
نام هنر نقاشی قهوهخانهای ایران در دهههای اخیر با نام جواد عقیلی گره خورده است. چه بسیار تابلوهایی که رقم آنها به نام عقیلی خورده است و چه بسیار تابلوهایی که هنرمندان بزرگ چون قوللر آغاسی و مدبر زیر آنها را به "سفارش مهندس عقیلی" مزین کردهاند.
بسیاری بر این باور بودند که بعد از درگذشت بزرگانی چون حسین قوللر آغاسی و یا حسن اسماعیلزاده و در همین اواخر درگذشت محمد فراهانی، دیگر نقاشی قهوهخانهای به موزهها و مجموعههای خصوصی ختم میشود ولی به واقع هنوز هم قلب تپنده این هنر خون میتپد و با تپش خود جواد عقیلی که مهندس راه و ساختمان است ولی در کشیدن و سفارش آثار قهوهخانهای دستی بر آتش دارد، زنده نگه میدارد.
هنرمندانی حوزه هنر قهوهخانهای، هنرمندانی بودند که هنر خود را مقدس میشمردند ولی امروز به جز تعدادی انگشتشمار همگی به دیار باقی شتافتهاند و جواد عقیلی بیشک یکی از آخرین بازماندههای این نسل گرانبها برای هنر است که با حضور خود در خبرگزاری مهر به سوالات ما پاسخ داد تا زوایای دیدهنشده از نقاشی قهوهخانهای را بر همگان بنمایاند:
* جایی میخواندم که خاستگاه هنر قهوهخانهای همانطور که از اسمش پیداست، قهوهخانهها بوده است و در محافلی که مردم دور هم مینشستند و به استراحت میپرداختند تبلور پیدا کرد و دیده شد. شما هم این مورد را تصدیق میکنید؟
- درست است که این هنر در قهوهخانهها تبلور پیدا کرد ولی خاستگاهش قهوهخانه نبود. حسین قوللرآغاسی و محمد مدبر نقاشی قهوهخانهای را بنیان نهادند که هر دو از شاگردان پدر قوللر آغاسی بودند که البته کمتر اسم ایشان شنیده شده است.
قوللر آغاسیِ پدر در نقاشی روی کاشی تبحر زیادی داشت و اگر نقاشیهای بزرگ قاجار در حوضخانهها را دیده باشید آثار این بزرگمرد هنر ایران را میبینید. محمد مدبر و حسین قوللر آغاسی نقاشی را در کارگاه این مرد یاد گرفتند که بعدها این نقاشیها روی پردههایی که امروزه به نام نقاشی قهوهخانهای معروف است، تبلور پیدا کرد.
شاید باید گفت خاستگاه این هنر استقبال عامه مردم از آن بود که باعث شد پردههای نقاشی قهوهخانهای به نزد مردم برود. در حقیقت این مردم بودند که با خواستن این هنر باعث رونق آن شدند. در ابتدا این سبک هنر با پردههای درویشی معروف شد و بعد صحنههای حماسی، جریان عاشورا، قصص قرآنی و موارد دیگر به آن اضافه شد که معمولا محل نصب آنها در قهوهخانهها بود.
نقاشی قهوهخانهای در سه شاخه متمایز و متفاوت دستهبندی میشود؛ اول روایات مذهبی و قصص قرآن، مسائل عاشورا، جنگهای صدر اسلام و نیز روایات مذهبی. شاخه دیگر این هنر ریشه در متون ادبی و حماسی ما دارد که از همه بیشتر شاهنامه در آن تجلی پیدا میکند. بعد از شاهکار حکیم طوس، نظامی، مولانا و بعد از اینها نیز تمام قصههایی که در ادبیات ما بوده است پای خود را در نقاشی قهوهخانهای باز میکنند.
بخش سوم هم فرهنگ عامه یا مردمی است. جشن سیزدهبدر، مراسم فالگیری، تردد در بازارچهها و مواردی از این دست نیز در نقاشیهای قهوهخانهای وجود دارد که مردم را در حالتهای مختلف در دورانهای مختلف به تصویر کشیدهاست.
این هنر به خاطر قابل درک بودن و لمسپذیر بودنش در دل مردم جا باز کرد. حتی در جاهایی دیدم که در کوره دهاتهای ایران نیز که هیچ شناختی نسبت به نقاشی ندارند نقاشیهای قهوهخانهای حکمرانی میکند.
این هنر واقعا مورد قبول مردم بوده زیرا هیچ تاثیری از سبکهای خارجی و ایسمهای رایج در دنیا نگرفته و 100 درصد ایرانی و خودجوش است.
نقاشان این سبک از قوللر آغاسی گرفته تا مرحوم بلوکیفر و چلیپا، هیچکدام درس نقاشی نخواندند و سوادشان در حد خواندن و نوشتن بود. تنها فرزند ناخلف این رویه من هستم که مهندس راه و ساختمان هستم ولی بنا به عشق و علاقهای که داشتم به سمت نقاشی قهوهخانهای کشیده شدم ولی از این راه برای ارتزاق استفاده نکردم.
* چرا بیشترین نمود ادبیات در نقاشی قهوهخانهای شاهنامه است؟
- این حرف درست است. هرچند داستانهایی از عطار، نظامی و دیگر زمامدارن ادبیات کلاسیک ایران نیز در نقاشیهای قهوهخانهای وجود دارد ولی شاهنامه فردوسی به خاطر نزدیکی مردم با آن در نقاشی قهوهخانهای نیز جایگاه خاصی دارد.
در این میان ولی بیشتر برداشتهای شخصی و ذهنی هنرمندان نقاش از جریانهای شاهنامه به تصویر در آمده است. به عنوان نمونه من خودم یک تابلو دارم که در آن جریان تراژیک شاهنامه یعنی رستم و سهراب وارونه روایت شده و این سهراب است که رستم را به زمین زده است.
* اشاره کردید که مهندسی راه و ساختمان خواندهاید. مگر متولد چه سالی هستید آقای عقیلی؟
- من متولد 1319 هستم و 56 سال پیش در کنکور دانشگاه تهران در رشته معماری شاگرد اول شدم ولی به دانشکاه فنی رفتم و در سال 1340 مدرک فوق لیسانس راه و ساختمان از دانشگاه فنی را گرفتم. بعد از انقلاب و در سن 38 سالگی با سالها سابقه کار در پروژههای بزرگراهی این کشور از جمله مدیریت بر احداث اتوبان کرج، بازنشسته شدم و به سراغ کارهای مورد علاقه دلم رفتم.
* شما بخشهای مختلف نقاشی قهوهخانهای را توضیح دادید و گفتید که این هنر به مضامین مذهبی و به خصوص به واقعه عاشورا پرداخته است و روایاتی از حضرت علی (ع) مثل جریان جوانمرد قصاب و ... را نیز در آثار هنرمندان قهوهخانهای میبینیم. دوست دارم بدانم بیشتر قصص قرآنی و روایات مذهبی در نقاشی قهوهخانهای آمده است یا داستانهایی از ادبیات ایران؟
- طبق دانستهها و دانش من، بیشترین توجه نقاشان قهوهخانهای به شاهنامه و بعد از آن به واقعه عاشوراست. همانطور که گفتم نقاشان قهوهخانهای بیشتر به شاهنامه پرداختند چرا که بازخورد اجتماعی بیشتری داشت.
* این را قبول دارید که آثار نقاشان قهوهخانهای بازتاب جامعه اطراف بوده و بنا به نیاز جامعه نقاشی میکردند؟
- باید تعریفی را که از نیاز جامعه میشود، تبین کرد. آنها حس هنردوستی یا زیباییخواهی جامعه متوسط و رو به پایین را با آثار خود منتقل میکردند. نقاشی تا اواخر دوره قاجار مخصوص دربار و شاهزادهها و خانها و خانزادهها بود. در این دوران و کمی بعد از آن نقاشانی آمدند که برخاسته از توده مردم بودند بنابراین مشتری آنها هم عامه مردم قلمداد میشدند و سفارشی که قبول میکردند بر اساس درخواست مردم بود.
مثلا یکی میآمد و شمایل حضرت علی (ع) را میخواست یا رستم و سهراب. مردم عادی اینها را سفارش میدادند و این محل ارتزاق قشر نقاش قهوهخانهای بود.
نقاشی قهوهخانهای واقعا هنر ناب و خالص ایرانی بود که هیچ تکلفی در آن نیست و چیزی که در مدارس و دانشگاهها تدریس میشد در کار هنرمندان این حوزه نمودی نداشت. این نقاشان چیزی را که احساس میکردند به تصویر میکشیدند و همین دلیلی بر مورد قبول واقع شدنشان بین مردم بود. از یکسو عامه مردم این هنر را میفهمیدند و از سوی دیگر قشر تحصیلکرده نیز از تماشای آن لذت میبردند.
وقتی یک پرده درویشی در یک محل قرار میگرفت، مردم دور تا دور جمع میشدند و منتظر بودند تا پرده نقاشی کنار رود و فردی بیاید و یکی یکی داستانها را بگوید. به این دلیل میتوانم نظر شما را تایید کنم که این کار نیازهای آن روزگارانی را که جعبه داستانگویی به نام تلویزیون نبود، مرتفع میکرد. شبها که قهوهخانهها پاتوق اقشار مختلف بود و مردم جمع میشدند، این داستانگوها و نقالان بودند که آنها را سرگرم میکردند که کار این نقالان هم بدون پردههای نقاشی قهوهخانهای به جایی نمیرسید.
در حقیقت این پردهها نیازهای زمان خودشان را برطرف میکردند که متاسفانه اکنون با آمدن تکنولوژیها و کمرنگ شدن محافلی مثل قهوهخانه و یا تغییر کاربری آنهاU نقاشی قهوهخانهای نیز از یادها رفت ولی به خاطر گیرایی هنری که داشت هنوز هم در میان اهالی خاص هنر طرفداران بسیاری دارد.
* چند وقتی است که نام دیگری بر نقاشی قهوهخانهای گذاشته و این هنر را «خیالینگاری» مینامند. آیا این نام باب طبع شما نیز هست؟
- این نام را من هم شنیدهام. هنرمند این حوزه واقعا از ذهن و خیال خودش استفاده میکند. به نظر من اسم بامسمایی است که خارج از عرف و دور از واقعیت هم نیست چراکه در طراحی که انجام میدهیم هیچوقت یک چیز واقعی یا طبیعی را نمیکشیم.
* یکی از مباحث مهم در مورد خیالینگاری، هنرمندانی است که در این حوزه کار میکنند که متاسفانه بسیار کم هستند و به نوعی میتوان شما را جزو آخرینهایی نامید که در این هنر مشغول هستید. این درست است؟
- قطعا. البته من هم چون به آسم مبتلا شدهام نمیتوانم کار کنم. پیشتر هم برای دل خودم کار میکردم و به دنبال این نبودم که اثری بفروشم. من شاگرد قوللر آغاسی بودم ولی نقاشیهای قهوهخانهای خود را هیچگاه برای فروش عرضه نکردم.
* چگونه شد که با حسین قوللر آغاسی آشنا شدید و چند سال شاگرد آن زندهیاد بودید؟
- من در سال 42 مهندس ناظر ساخت اتوبان تهران کرج بودم که 40 میلیون تومان اعتبار داشت. بعدها نیز مدیریت اجرایی پروژه خط یک مترو (بعد از بازنشستگی) به من واگذار شد. اینها را گفتم که بگویم منبع درآمد من از نقاشی نیست.
شبی در سالهای بعد از انقلاب در ماشین خودم برنامه مردم و فرهنگ رادیو را میشنیدم که از برگزاری کلاسهایی برای مینیاتور و نقاشی در محل کاخ مرمر خبر داد. رفتم دیدم کلاس نقاشی قهوهخانهای است که مدرسش هم زندهیاد قوللر آغاسی بود. در این کلاسها ثبتنام کردم و کار شروع شد. یکی دو جلسه که رفتم به استاد آغاسی گفتم که کار در اینجا و به این شکل را نمیپسندم به همین خاطر در منزلم جایی برای ایشان تهیه کردم و کار را با هم شروع کردیم. خاطرم هست که نقاشان قهوهخانهای به کسی که کار بلد بود میگفتند میتوانی «قلمدان به کمرت ببندی». من این جمله را 8 ماه بعد از حضور زندهیاد آغاسی در منزلم شنیدم.
خوشبختانه از سال 58 تا 78 که سال درگذشت ایشان بود من در خدمتشان بودم و با هم کار میکردیم. حتی یک طبقه از خانه را در اختیارشان گذاشتم تا کار کنند. ایشان حتی چند کار نیمه تمام هم دارند که در اختیار من است.
برخی مسایل اوایل انقلاب کار ایشان را تحتتاثیر قرار داده بود. مشتری هم برای آثار هنری نبود. من کنار دستشان مینشستم تا یک اثر هنری بیافرینند و بعد از اتمام آن، قیمت کار را میپرداختم و اثر را برمیداشتم. من در حقیقت هم شاگرد ایشان بودم هم خریدار آثارشان.
من دستخطهایی از استاد آغاسی دارم که برای من نوشته که حوصله کار کردن ندارد و کار را نیمه کاره رها کرده است. آن زندهیاد به عضوی از خانواده ما تبدیل شده بود. حسین قوللر آغاسی بزرگ فامیل ما بود. ایشان انصافا مرد وارسته و با مناعت طبعی بود و تسلطش بر ادبیات فارسی نیز مثال زدنی بود حتی یکبار دیدم که یک تابلوی بزرگ یوسف و زلیخا را از سمت چپ طراحی میکرد.
به این شکل من سالهای سال در کنار ایشان درس گرفتم و زندگی کردم تا زمانی که فوت کردند. حتی خاطرم هست که در آن زمانِ بیمشتری بودن آثار نقاشی قهوهخانهای برخی از نقاشان را که مستاصل بودند به من معرفی میکرد و میگفت: «مهندس برو سراغ فلان نقاش و تابلویش را به فلان قیمت بخر». من اصولا روی حرف ایشان حرفی نمیزدم و این شد که من به بزرگترین مجموعهدار نقاشیهای قهوهخانهای ایران و البته دنیا تبدیل شدم.
* چند سال پیش زمان مدیریت حبیبالله صادقی بر دفتر امور هنرهای تجسمی وزارت ارشاد بود که استاد چلیپا فوت کردند. در همان زمان بحثی پیش آمد که نقاشی خیالینگاری احتیاج به موزه دارد ولی این موزه هیچگاه افتتاح نشد و هیچ بنیادی هم برای این هنر درست نشد. الان میتوانیم بگوییم که نقاشی قهوهخانهای با مرگ قهوهخانهها از بین رفت. نظر شما در اینباره چیست؟ چرا نمیتوانیم این موزه را داشته باشیم تا همه کارها جمع شود؟
- این بستگی به سعه صدر تصمیمگیران فرهنگی مملکت دارد. از قضا روزی آقای نعمتالله کیکاوسی پیگیر راهاندازی موزهای برای نقاشی قهوهخانهای بود و میگفت که شهرداری قرار است محلی را برای احداث این موزه در اختیار ما قرار دهد ولی گویا هیچکدام از این کارها انجام نشد.
الان در خانه من حدود 400 اثر قهوهخانهای وجود دارد. اینها میراث فرهنگی کشور ماست و نباید از بین برود ولی بعد از مرگ من کسی به فکر آنها نیست و مطمئن باشید که پخش و پلا خواهند شد.
* دقیقا این مشکل را در جریان زندهیاد ژازه طباطبایی هم داشتیم. آثار این استاد نیز بعد از مرگش از خانهاش به بیرون برده و پراکنده شد.
- دلیلش کم لطفی مدیران فرهنگی کشور است. امیدواریم در تشکیلات جدید فرهنگی کشور این کارها انجام شود که راهاندازی چنین موزهای از برگزاری 100 جشنواره نیز بهتر است.
هر وقتی گالریداری و یا مجموعهداری برای برپایی نمایشگاهی از من اثری بخواهد بدون هیچ چشمداشتی آثارم را ارائه میدهم و تنها گفتهام اگر آثار آسیب بینند باید جبران کنند. من مشکلی برای نمایش دادن و یا نشان دادن آثارم ندارم ولی میشناسم کسانی را که برای دادن تعدادی کار برای نمایشگاه به صورت روزانه کرایه میگیرند.
دوست دارم به موردی اشاره کنم. میخواستند گالری پردیس سینمایی ملت شهرداری تهران را افتتاح کنند و چندین پرده درویشی حسین همدانی را از من گرفتند ولی موقع عودت دیدم که یکی از آثار از پنج قسمت آسیب جدی دیده است. هیچ کس هم جوابگو نبود علیرغم اینکه این گالری متعلق به شهرداری تهران است.
* می خواهم در مورد اینکه شما آخرین نفری هستید که کار قهوهخانهای میکنید صحبت کنم. الان جواد لشگری و منصور وفایی هنوز هم کار قهوهخانهای میکنند. آیا این درست است؟
- لشگری را که نمیشناسم تنها چند کارش را در جمعه بازار دیدم. آقای وفایی هم نقاش خوبی است ولی نقاش قهوهخانهای نیست. نقاش متفاوتی است و بیشتر در مورد جنگ کار میکند. وی را بار اول در فرهنگستان هنر دیدم ولی برخورد خاصی نداشتم.
* اگر بخواهند موزهای برای هنر خیالینگاری بسازند، حاضرید کارهایتان را در اختیارشان بگذارید؟
-اگر منظورتان به صورت رایگان است باید بگویم که خیر این کار را نمیکنم. اگر بخواهند موزهای درست کنند باید آنقدر اعتبار برایش قائل شوند که بتوانند چنین آثاری را جمع کنند.
من برای تکتک این آثار پول پرداخت کردم. خاطرم هست که روزی در جایی بودم که هنرمندان نقاش گردهم جمع شده بودند و همسر شاه معدوم نیز آمده بود و تعدای آثار انتخاب کرد که بخرد. در میان این آثار تابلویی زیبا از زندهیاد چلیپا هم وجود داشت که آوردن زال نزد منوچهر را کشیده بود.
این کار را دوست داشتم و به او گفتم استاد این اثر را من میخرم که استاد چلیپا گفت فرح پهلوی این کار را 3 هزار تومان خریده است. من برای آن کار پنجهزار تومان پرداختم و قبل از آمدن دوباره فرح پهلوی کار را بردم. به زندهیاد چلیپا گفتم جواب همسر شاه را چه میدهید؟ گفت که «یکی دیگه میکشم میدم ببره». با این کارم فرح پهلوی را از رو بردم.
این را تعریف کردم که بدانید برای همه این آثار مبلغهایی هنگفت پرداخت کردهام. با آن پنج هزار تومان آن زمان میتوانستم چند صدمتر زمین در تهران بخرم که اکنون میلیاردها تومان ارزش دارد ولی من عمری را در این راه گذاشتم.
حاضرم برخی از آنها را مجانی به موزه بدهم ولی انتظار نداشته باشید که همه آنها را به صورت مجانی در اختیارشان بگذارم.
* در پایان میخواهم در مورد امتداد این هنر صحبت کنم. چرا شاگردپروری در حوزه نقاشی قهوهخونهای اینقدر کم است؟
- نقاشی قهوهخانهای به طور جامع و کامل معرفی نشده است و این دلیلی شده که کسی نخواهد آن را یاد بگیرد و گرنه اساتید این حرفه آنقدر مناعت طبع داشتند که هرکسی از آنها میخواست به او آموزش میدادند.
نقاشی قهوهخانهای در اصل، بازتابی اصيل و صادق از هنر هنرمندانی عاشق، تنها و دلسوخته است. هنرمندانی مظلوم و محروم از تبار مردم سادهدل و آيينهصفت كوچه و بازار، آنانی كه از پس قرنها سكوت، زير سقف تاريك قهوهخانهها در خلوت عارفانه تكيهها و حسينيهها، در سر هر كوی و برزنی، چشم در چشم مردم دوختند و در محفل پر انس و الفت آنان، بغض معصومانهشان را يكباره شكستند و به اثر هنری تبدیل کردند.
این خاصیت این هنر است که مردمی پاک و بیآلایش که چشمداشتی به مال دنیا نداشتند در آن حضور داشتند ولی کمتر کسانی هستند که بتوانند با این شرایط کنار بیاید.