× برف میبارد. شاید آخرین برفهای زمستان باشد. کسی چه میداند؟ ردپای آدمها روی فرش قرمز، سفیدی برف را از بین برده و قرمزی فرشِ قرمز را نمایان کرده است. این ردپاها ردپای هنرمندان است و رسانهایها. به این فکر میکنم که هر کدام از این ردپاها ممکن است مال چه کسی باشد؟ کاش مثل فهمیدن و دیدن ردپای نویسنده و کارگردان در فیلم، میشد ردپایشان روی زمین را هم دید و جستجو کرد. برف هنوز هم در بارش است. میان برفها سعی میکنم پایم را محکم بگذارم که لیز نخورم. روحانی لیز خورده بر روی برف، هم سوژه خنده است و هم سوژه عکس! سعی میکنم پاهایم را جاهایی بگذارم که سفیدی برف خراب نشود. برف دست نخورده زیباتر است.
«قصهها»ی رخشان بنیاعتماد، «روزگاری عشق و خیانت» داود بیدل، «زندگی جای دیگری است» از منوچهر هادی، «مردن به وقت شهریور» از هاتف علیمردانی و «ملبورن» از نیما جاویدی؛ اینها فیلمهای روز دوم جشنواره هستند.
× «قصهها»ی خانم بنیاعتماد کمی تا قسمتی حواشی هم دارد. از اینکه چه جزئیاتی در نشست خبریاش گذشت و اینکه یکی دو خبرنگار از روزنامه کیهان سئوالی را مطرح کردند و پاسخ خانم بنیاعتماد با کف و صوت حضّار همراه شد نمیخواهم حرف بزنم. این چیزها را همه رسانهها خواهند گفت. بیشتر از اینکه از بعضی فیلمها و سازندگان آنها ناراحت بشوم، از «خودم» و بهتر بگویم از خودمان ناراحت میشوم.
ما گروههایی داریم که کارشان تبلیغ در مدارس است. موسساتی داریم که در مناطق محروم کار تبلیغی انجام میدهند. آدمهایی را داریم که در مساجد و دانشگاهها تبلیغ دین میکنند و...
خب! روحانیون و طلبهها و مبلغان ما برای جامعه هنری و خصوصا سینمائی کجا هستند؟! مگر این جاها و کارها و آدمها در حوزه وظیفه ما نیست؟! کجا ما نشستیم تا کمی با بعضی کارگردانهایی که نظراتشان متفاوت از ماست حرف بزنیم؟ رخشان بنیاعتماد یا هر فرد دیگری، بر اساس درک خودش فیلم خودش را میسازد و تصویری از جامعه ایران و نظام ما میدهد. خب! این تصویر با نظرات ما اختلاف دارد؛ یک اختلاف جدی. وظیفه ما چیست؟! اعتراض؟!همین؟ ما طلبهها برای سینماییها چه کردهایم که از آنها توقع ساختن فیلم با معیارهایی دیگر داریم؟ به قول یکی از دوستان: «خدا کمکاریهای مارو برای سینما ببخشه و کارهای کمی هم که کردیم رو قبول کنه»
× اذان میشود. برای وضو راهی دستشویی دیروزی میشوم. مرد میانسال روز قبل را باز میبینم. همان کارگر دستشویی که از نمازش سئوال شرعی داشت. توشه نگهدارها پر هستند و جایی برای گذاشتن وسائلم نیست. مرد میانسال از روی صندلیاش بلند میشود و آن را در اختیارم قرار میدهد تا وسائلم را بگذارم رویش. بنده خدا هرچه دارد را میدهد. تمام داشتهاش از جایی که کار میکند یک صندلی است برای خودش و از روی آن بلند میشود به خاطر وسائل من! به این فکر میکنم که آیا من هرچه داشتهام را به او دادهام که او هرچه دارد را صادقانه در اختیارم میگذارد؟
× بهروز شعیبی را میبینم و قبل و بعد نماز کمی در خصوص کار سال گذشتهاش حرف میزنیم. هنرمندان و رسانهایهایی زیادی برای نماز جماعت میآیند و یکی از آنها که سر هر نماز چشمم را میگیرد و همیشه در صف اول میایستد جهانبخشسلطانی است. نمیدانم چرا وقتی اذان در حال پخش است، اطلاعات کاخ جشنواره برنامه نشست خبری را اعلام میکند. معنای دیگرش این است که همزمان با نماز، نشست خبری درحال برگزاری است. خدا آقای شهیدیفر را خیر دهد که سال گذشته به عنوان مجری نشستها تمام تلاشش را میکرد تا نشست با نماز تداخل نداشته باشد.
× فیلم آخر که نمایش داده میشود از مرکز همایشها بیرون میآیم. ردپای فیلمهای روز دوم را جستجو میکنم و به دو مسئله کلی میرسم. دو جریانی که احساس میکنم جریانهای خوبی برای سینمای ایران نیستند. جریانهایی که سال گذشته هم بودند و چند سالی است شدت گرفتهاند.
جریان اول جریانی است که شاید به خاطر دغدغههایش، رفتن به سمت موضوعات ارزشی بدون داشتن توانمندی را کاری خوب و حق خود میداند. یعنی یک بنده خدایی الفبای سینما را بلد نیست، بعد میخواهد علیه اسرائیل فیلم بسازد و توقع دارد تشویق هم بشود!
بنده وقتی زبان مالایی بلد نیستم و از دین بودا چیزی نمیدانم، حق دارم بدون سواد بروم و با سردسته بوداییهای مالزی مناظره کنم؟ بنده وقتی رانندگی بلد نیستم و هر لحظه ممکن است تصادف کنم؛ حق دارم یک اتوبوس را پر از مسافر کرده و در مسیر هراز رانندگی کنم؟!
اگر حرف زدن در موضوعات ارزشی در سینما سخت است که هست، آدم سخت و با سواد خودش را هم میطلبد نه هر کسی را! اگر هم کسی دغدغه دارد، بسم الله. اما اول باید زبان سینما را یاد گرفت.
جریان دوم، جریانِ «هرچه من میگویم سینماست» است! یک جریان مثلا روشنفکری که فقط هدفش این است که فیلم بسازد! یعنی هدفش فقط تولید است و میخواهد قبل از بلوغ حرفهای، سینمای خودش را اثبات کند. جریانی که هرکس یک مجموعه از قواعد ثابت نشده را برای خود در نظر میگیرد و بدون مبنا میگوید سینمای من این است و هرچه میگویم درست است! جریانی که برای خودش نوشابه و پپسی و کوکاکولا باز میکند و ادعایش این است که خیلی سینماست! جریانی که فکر و اندیشه ،درون آن یک چیز اضافی محسوب میشود. جریانی که فقط فیلمها و حتی سکانسهای جویده شده دیگر سینماگران را کنار هم جمع میکند و با اندک تغییراتی به اسم خودش راهی پرده میکند. این جریان مثل نوشتن بعضی تحقیقهای کلاسی است که هر کس از روی اینترنت یک مجموعه مطلب برمیدارد و کمی عبارتهایش را عوض میکند و بعد، رویش مینویسد: تحقیق جدید!
× برف دیگر تمام شده است. هوا هنوز سرد است. روی فرش قرمز به دنبال ردپاهایم میگردم. برف تمام ردپاهایم را سفید کرده است.