سال ها از روزگار تقسیم بزرگترین بازنده جنگ جهانی دوم به دو کشور شرقی و غربی می گذرد. سال هایی که در آن، جهان همچون برلین به دو نیمه شرقی و غربی تقسیم شده بود و هر چیزی، از اقتصاد و فرهنگ تا سیاست و سبک زندگی فردی در این گزاره ی شرقی-غربی بازتعریف می شد.
سال هایی که مسکو-واشنگتن دو پایتخت جهان و بقیه شهرها، از پکن و لندن تا پراگ و پاریس تنها حومه ی این دو شهر بودند. سال هایی که "پیمان ورشو" در مقابل "پیمان ناتو" صف کشیده بود و اگر یک طرف با پشتیبانی تسلیحاتی و اطلاعاتیش، طرف مقابل را در باتلاق ویتنام فرو می برد، حتما باید انتظار ضدحمله ای به نام "باتلاق افغانستان" را نیز می کشید.
دوران جنگ سرد اما عاقبت مطابق با پیش بینی معمار تنها انقلاب نه شرقی و نه غربی قرن بیستم با به موزه رفتن کمونیسم به پایان رسید تا شوروی گورباچف هم مثل دیوار برلین، تکه تکه شود و پرده آهنین "رفیق"ها فرو بیفتد.
عصر تازه ای آغاز شده بود. عصری که در آن روسیه ی یلتسین، بی رمق تر از آن بود که در مقابل دومینوی تحولات سیاسی جهان بایستد. کشورهای تازه استقلال یافته بلوک شرق همچون گدایان خیابانی، پشت دروازه غرب زانو زده بودند تا بلکه اجازه ی ورود به دنیای رنگارنگ لیبرالیسم را پیدا کنند و اگرچه هنوز تمام کت و شلوارشان بوی کمونیسم می داد اما می خواستند حداقل دلشان را به زدن یک کراوات آمریکایی خوش کنند.
در همان روزهایی که ایالات متحده، اروپای شرقی را با تراکتور سبک زندگی آمریکاییش شخم می زد و در مستعمرات شوروی سابق، شعبه های "مک دونالد" را افتتاح می کرد، تنها یک کشور سوار بر کشتی ایدئولوژی الهیش از گردابی چنین هایل در امان بود.
ایدئولوژی ای که بلافاصله بعد از فروپاشی کمونیسم به تنها ایدئولوژی متخاصم با لیبرالیسم تبدیل شد که اتفاقا نه تنها تکه تکه شدن همسایه شمالیش اثری در انقلابش نداشت بلکه صدق گفتار رهبرش را در منقضی شدن تفکر سیاست منهای دین ثابت کرد.
جنگ سرد به پایان رسیده بود اما جنگ هنوز برای بزرگترین حکومت دیکتاتور تاریخ، آمریکا، تمام نشده بود. وجود ایران اسلامی یعنی به چالش کشیدن مبنایی ترین تفکرات لیبرالیسم در مهمترین منطقه فرهنگی و اقتصادی جهان. "ایران خامنه ای" به مهمترین هدف استراتژیست های نظامی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایالات متحده تبدیل شد تا تمام ابزارهای لازم برای فتح این آخرین سنگر باقیمانده به کار گرفته شود.
پنج جنگ بزرگ بیست و چند سال اخیر در منطقه، تلاش برای ایجاد انقلاب رنگی، محاصره اقتصادی، ناتوی فرهنگی، جاسوسی و خرابکاری صنعتی، تحریک قومیتی و مذهبی و هزار و یک روش دیگر استفاده شد تا ذهن و زمین ایرانیان مسلمان اشغال شود.
این جنگ البته این روزها هم ادامه دارد و صد البته مهمترین صحنه بروزش، حلقه میانی محور مقاومت یعنی سوریه است. در فتنه ی شام، نبرد، نبرد بین شیعه و شیطان است. شیطان با همه نقاب هایش از وهابیت تا صهیونیسم و از اسلام آمریکایی تا لیبرالیسم به میدان آمده است تا نفس انقلاب اسلامی را به شماره بیاندازد. وه که چه خیال خامی!
در این میان اما روسیه پوتین، برخلاف گذشته که شاهد خاموش و منفعل دو جنگ افغانستان و عراق بود، در جنگ سوریه بیکار ننشست و پنجه در پنجه ایالات متحده انداخت تا ثابت کند بار دیگر به رینگ برگشته است.
گلی که از زمین دمشق وارد دروازه واشنگتن شد بازی را یک بر صفر به نفع روسیه کرد پس طبیعی بود آمریکا هر چه در توان داشت به کار ببندد تا از "کیف" بازی را به مساوی بکشاند! آنچه در میدان استقلال کیف گذشت به تلافی تحولات دمشق بود. یانوکوویچ به انتقام برجای ماندن بشار اسد، به زیر کشیده شد تا اوکراین به جای سوریه فتح شود.
آمریکا که از پس ایران و حزب الله در سوریه برنیامده بود بازی را به جایی برد که از این دو مزاحم قدرتمند خبری نبود تا حیثیت روسیه را به چالش بکشد.
این روزها اوکراین مثل آلمان پس از جنگ جهانی دوم به دو نیمه شرقی و غربی تقسیم شده است و هر روز خبر تازه ای از این آلمان قرن بیست و یکم به گوش می رسد.
سیر تحولات به سمتی می رود که به نظر نمی آید هیچ کدام از طرفین، قصد کوتاه آمدن از مواضع "شبه جنگ سرد"شان را داشته باشند و بعید نیست مشابه چنین درگیری هایی در دیگر کشورها مانند چیزی که در ونزوئلا شاهدش هستیم اتفاق بیفتد. تغییر نقشه استراتژیک جهان فرصت ها و تهدیدهایی را برای ما به همراه می آورد که به هیچ قیمتی نباید از رصدشان غافل باشیم.
جهان به سرعت در حال تغییر است. آنچه ثابت و مستحکم است ایدئولوژی نظام اسلامی ماست. نظامی که رهبری انقلابی دارد به نام سید علی حسینی خامنه ای!