گروه فرهنگي مشرق- عبدالله بن زبير، پس از مرگ يزيد در سال 64هـ.ق، رسماً خود را خليفه مسلمين قلمداد کرد و حجاز و عراق و يمن و ايران را تحت حکومت خود درآورد. عبدالله بن زبير، بن يزيد استاندار کوفه و معاون او، ابراهيم بن محمد را از کار برکنار کرد و «عبدالله بن مطيع» که از ياران بسيار نزديک او بود، رسماً به عنوان استاندار جديد کوفه نصب کرد. (1)
عبدالرحمان بن حارث گويد: ابن زبير «عبدالله بن مطيع» را که از قبيله بنيعدل بود با «حارث بن عبدالله» را پيش خود فراخواند، به ابن مطيع، حکم استانداري استان حساس کوفه و به «حارث استانداري بصره را واگذار کرد و آنان آماده اعزام به محلهاي مأموريت جديد خود شدند.
«بحير حميري» که مردي عالم و منجم بود، به آن دو تذکر داد که امشب را حرکت نکنند که ساعت خوبي نيست و امشب، «ماه» در «برج ناطح» است.
حارث به تذکر منجم ترتيب اثر داد و روز بعد حرکت کرد (و البته از انقلاب و تحولات جان سالم بدر برد!!)
اما ابن مطيع، مغرورانه در پاسخ آن منجم گفت: «مگر ما بجز برخورد و تصادم چيزي ميخواهيم؟!» راوي گويد: به خدا ابن مطيع، صدمه شديدي خورد و به محنت افتاد. (2)
عبدالله بن مطيع استاندار جديد کوفه در سريال مختارنامه
استاندار جديد کوفه
آزادي مختار، از زندان و حرکت مردم عراق، خصوصاً شيعيان کوفه، سخت موجب وحشت حکومت شام، به رهبري عبدالملک مروان و حکومت حجاز به رهبري ابن زبير شده بود.
ابن زبير، سياستمدار کارکشتهاي به نام «ابن مطيع» را به استانداري کوفه اعزام کرد. تاريخ ورود استاندار جديد، روز پنجشنبه 25 رمضان سال 65هـ.ق بود. استاندار جديد به استاندار قبلي «عبدالله بن يزيد» گفت: «اگر مايلي ميتواني نزد من بماني و احترام تو را خواهم داشت و اگر هم بخواهي ميتواني نزد اميرمؤمنان عبدالله بن زبير بروي که مسلم از تو قدرشناسي خواهد کرد.»
اما ابراهيم بن محمد که معاون استاندار قبلي و خزانهدار بيتالمال بود، از کوفه خارج شد و به حجاز رفت و در مدينه ماند و هنگامي که به ديدار ابن زبير رفت او از کمي خراج و ماليات کوفه سؤال کرد. ابراهيم گفت: قربان، فتنه و آشوب بود. عبدالله بن زبير نيز عذرش را پذيرفت و متعرض او نشد. (3)
استاندار جديد، شخصاً عهدهدار نماز و خراج شد و «اياس بن مضارب» را به سمت رئيس پليس شهر انتخاب کرد، و به او توصيه کرد که با مردم، خوشبرخورد باشد، اما هرکسي را مشکوک ديدي فوري او را بازداشت کن.
سخنراني بن مطيع در مسجد کوفه
سخنراني استاندار جديد
عبدالله حارث ازدي گويد: من در مسجد بودم که «ابن مطيع»، استاندار جديد ابن زبير، وارد مسجد شد و به منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي گفت: «اما بعد، عبدالله زبير اميرمؤمنان، مرا به استانداري شهر شما و مرزهاي شما گماشته است و من مأمورم، خراج شما را بگيرم و مازاد خراج را با نظر و رضايت شما و طبق سفارش و روش خليفه دوم، عمر بن خطاب و روش عثمان بن عفان (خليفه سوم) براي مرکز بفرستم. از خدا بترسيد و در مقابل حوادث استقامت کنيد و با هم اختلاف نداشته باشيد، جلو افراد فرومايه و بيفکر را بگيريد و اگر نگرفتيد، پيامد آن موجه خود شما خواهد بود و خودتان را ملامت کنيد نه من را (ابن مطيع مردم را از هرگونه حرکت و جنبش و اظهار مخالفتي برحذر داشت و تهديد کرد و گفت:) به خدا قسم هرکسي در دل او فکر عصيان و نافرماني باشد، مجازات ميکنم و افراد منحرف و مشکوک را دستگير خواهم کرد.» (4)
سايب بن مالک اشعري در سريال مختارنامه
اعتراض به بن مطيع در مسجد کوفه
هنگامي که سخنان استاندار به اينجا رسيد، «سايب بن مالک اشعري» که از سران شيعيان و مردي بانفوذ و غيوري بود برخاست و گفت:
«...اما دستور ابن زبير، که مازاد خراج را با نظر ما و رضايت ما براي او بفرستي! من به طور صريح، اعلام ميکنم که ما از اين کار راضي نيستيم و مازاد خراج را اجازه نخواهيم داد از شهر خودمان بيرون ببريدع بايد بين خود ما تقسيم شود و ما جز به حکم و روش علي بن ابيطالب(ع) که تا آخرين لحظات زندگي با عدالت با ما رفتار کرد، به قانون و روش ديگري ترجيح نخواهيم داد. يعني چه؟! که در اموال و امور مربوط به ما، به حکم و روش عثمان عمل کني؟! که روش او جز ظلم و حقکشي و تبعيض چيز ديگري نبود، روش عمر نيز گرچه قدري عادلانهتر است، اما ما به روش او هم نيازي نداريم.»
«يزيد بن انس» که از بزرگان کوفه بود، به تأييد سايب بن مالک، برخاست و بر گفتار او تأکيد کرد و گفت: «نظر ما نيز نظر سايب است.»
استاندار هم کوتاه آمد و گفت: «اشکال ندارد، هرطور دوست داريد با شما رفتار خواهم کرد.»
اياس بن مضارب و بن مطيع در سريال مختارنامه
توطئهاي ديگر عليه مختار
«اياس بن مضارب» فرمانده سربازان ابن مطيع (استاندار ابن زبير در کوفه) به نزد استاندار رفت و گفت: من از سايب بن مالک که از سران اصحاب و طرفداران مختار است نگرانم، و از خود مختار هم اطميناني ندارم، تا دير نشده اجازه بفرمائيد مختار و سايب را دستگير و زنداني کنيم، ميتوانيد او را به دارالاماره دعوت کنيد و با يک نقشه از پيش تعيين شده وي را بازداشت نمائيد و جاسوسان من، به من گزارش دادهاند که: مختار آماده قيام است.
استاندار گفت: بسيار خوب و دو نفر از نزديکان خود به نامهاي «زائده بن قدامه» و «حسين بن عبدالله برسمي» را به دنبال مختار فرستاد، که از او دعوت کنند که به استانداري بيايد.
مأمورين ابن مطيع، به نزد مختار آمدند و پيام استاندار را تسليم او کردند، مختار نيز بلافاصله با اين ملاقات موافقت کرد و گفت: «لباس مرا بياوريد و اسبم را زين کنيد»، و براي رفتن آماده شد.
توطئه خنثي شد
هنگامي که مختار با دو مأمور استاندار، عازم به طرف استانداري بود، قبل از اينکه از منزلش خارج شود، «زائده» که به اصطلاح مأمور استاندار بود اين آيه را براي مختار خواند:
«و اذ يمکربک الذين کفروا ليثبتوک او يقتلوک او يخرجوک و يمکرون و يمکرالله و الله خير الماکرين» (5)
هنگامي که کافران درباره تو، توطئه کردند و نقشهشان اين است که تو را بازداشت کنند و يا به قتل برسانند و يا تبعيدت کنند و آنان مکرو حيله ميکنند و خدا هم مکر و حيله دارد و خدا بهترين مکرکنندگان است.»
مختار تا آخر، مطلب را فهميد و متوجه توطئه شد.
مختار و "زائده" در سريال مختارنامه
از اين کار مأمور استاندار (زائده) معلوم ميشود که وي قلباً از هواداران مختار و شيعه بود و باطن خوبي داشته است، (علاوه بر اين، زائده از طايفه ثقيف و از بنياعمام مختار بود.)
بالاخره مختار که متوجه قضيه شد، برگشت و در اطاق نشست و خود را به مريضي زد و لباسش را به گوشهاي انداخت و گفت: «آه، آه مريضم، مثل اينکه تب دارم، بدنم ميلرزد» و به شعر عبدالقري بن سهل تمثل جست، و اين اشعار بدين مضمون بود:
«آنگاه که گروهي، جاي خود را ترک کنند و آرامش را حفظ کنند، کسي از آنها نگران نباشد.»
سپس رو به دو مأمور استاندار کرد و گفت: (شما برويد، نزد ابن مطيع و وضع و کسالت مرا به او بازگوئيد.)
زائده گفت: چشم، حتماً!
مختار رو به مأمور دومي، (حسين بن عبدالله) کرد و گفت: «برادر همداني، تو هم عذر مرا از استاندار بخواه.»
حسين گويد: من با خود فکر کردم، اگر مطلبي را به عنوان خوشايند مختار نگويم، از کجا معلوم فردا که به قدرت رسيد به حسابم نرسد، بنابراين به عنوان اطاعت از او سر را تکان دادم و گفتم: «چشم قربان نزد استاندار، عذر تو را خواهم گفت و هر پيامي که بخواهي به او ميرسانم.»
دو مأمور به استانداري با دست خالي، برگشتند و به اطاق استاندار رفتند. حسين (مأمور دومي) گويد: «در بين راه، به رفيقم زائده گفتم»:
وقتي که آيه را براي مختار خواندي، منظورت را فهميدم که ميخواستي او را متوجه مطلب کني، و از شعري که مختار خواند، فهميدم که او منظور تو را فهميده و پيش استاندار نخواهد آمد.
اما زائده انکار کرد و گفت: نه من از خواندن آيه مقصود خاصي نداشتم، شما بيخود اينجنين فکر کردهايد.
گفتم: «لازم نيست انکار کني و قسم بخوري، خاطرت راحت باشد، من گزارش بدي از تو و مختار، به امير نخواهم داد، و فهميدم قلباً به مختار علاقه داري و عموزادهات را دوست ميداري.»
خلاصه ما پيش استاندار رفتيم و علت نيامدن مختار را گفتيم و خاطرنشان کرديم که وي مريض بود و از آمدن معذرت خواست.
و بيچاره نيز باور کرد و ديگر سراغ او نفرستاد. (6)
*****
پانوشت:
1- تاريخ طبري، ج 6، ص 10، چ ايران؛ بحارالانوار، ج 45، ص 394
2- تاريخ طبري، ج 6، ص 10، چ ايران؛ بحارالانوار، ج 45، ص 394
3- تاريخ طبري، ج 6، ص 10، چ مصر؛ کامل ابن اثير، ج 4، ص 213، چ بيروت
4- تاريخ طبري، ج 6، ص 10
5- سوره انفال، آيه 30
6- تاريخ طبري، ج 6، ص 12-10، چ ايران؛ کامل ابن اثير، ج 4، ص 213، چ بيروت