گروه فرهنگی مشرق - اسفند ۱۳۹۲، مصادف است با سی امین سالگرد شهادت فرمانده دلاور لشگر۲۷ محمد رسول الله(ص)، حاج محمد ابراهیم همت. به همین مناسبت، جهان نیوز، ده خاطره و مطلب برگزیده درباره آن شهید را منتشر خواهد کرد. شادی روح بلندش صلوات
در عمليات خيبر، تمام سنگيني عمليات در شكستن طلائيه بود. شكستن طلائيه را هم سپرده بودند به همت و لشكرش. شب اول بنا به دلايلي خط شكسته نشد و تا شب ششم هم آنها نتوانستند خط را بشكنند. از همه طرف فشار روي همت بود، هم از بالا كه مسئولان جنگ بودند و هم از پايين كه نيروهايش بودند.
شب ششم دستور داده شد كه بايد از وسط حمله كنيد. اين كار نشدني بود. خود همت اين را ميدانست، اما با اين حال، دستور را به نيروهايش ابلاغ كرد. آنها گفتند: «مگه نميبيني چه خبره؟ اونجا فقط آتيشه، ما نميريم.»
دل حاجي خيلي گرفت. چشم هایش به نم نشست. دعا ميكرد كه همان لحظه يك گلوله بخورد و بميرد. مي گفت: «مي بيني؟ ديگه نه بالايي ها حرفم رو ميخونن، نه پاييني ها.» من كمي دلداري اش دادم.
از بالا پيغام رسيد كه: «اگه نميتوني به خط بزني بكش عقب، لشكر امام حسين اين كار رو انجام ميده.» لشكر امام حسين(عليه السلام) به فرماندهي حسين خرازي رفتند و خط را شكستند. اما قبل از ظهر عقب نشيني كردند و برگشتند. با اين حال، زخم زباني بود كه به حاجي زده ميشد كه: «اگه نمي شه، پس چه جوري حسين خرازي اين كار رو انجام داد.»
حاجي كلافه شده بود، راه ميرفت و با خودش حرف ميزد و گاهی اشکش هم درمی آمد. به او گفتم: «این کارا چیه ابراهيم، زشته جلوي بچه ها.» گفت: «نه تو و نه هيچ كس ديگه اي نميتونين بفهمين توي اين دل من چي ميگذره.» گفتم: «آخه با گريه كه كاري درست نمي شه.» گفت: «حتي گريه هم آرومم نميكنه، اما به غير از اين هم كاري ازم بر نميآد.»
مخاطبان محترم گروه فرهنگی مشرق می توانند مقالات، اشعار، مطالب طنز، تصاویر و هر آن چیزی که در قالب فرهنگ و هنر جای می گیرد را به آدرس culture@mashreghnews.ir ارسال کنند تا در سریع ترین زمان ممکن به نام خودشان و به عنوان یکی از مطالب ویژه مشرق منتشر شود.
در عمليات خيبر، تمام سنگيني عمليات در شكستن طلائيه بود. شكستن طلائيه را هم سپرده بودند به همت و لشكرش. شب اول بنا به دلايلي خط شكسته نشد و تا شب ششم هم آنها نتوانستند خط را بشكنند. از همه طرف فشار روي همت بود، هم از بالا كه مسئولان جنگ بودند و هم از پايين كه نيروهايش بودند.
شب ششم دستور داده شد كه بايد از وسط حمله كنيد. اين كار نشدني بود. خود همت اين را ميدانست، اما با اين حال، دستور را به نيروهايش ابلاغ كرد. آنها گفتند: «مگه نميبيني چه خبره؟ اونجا فقط آتيشه، ما نميريم.»
دل حاجي خيلي گرفت. چشم هایش به نم نشست. دعا ميكرد كه همان لحظه يك گلوله بخورد و بميرد. مي گفت: «مي بيني؟ ديگه نه بالايي ها حرفم رو ميخونن، نه پاييني ها.» من كمي دلداري اش دادم.
از بالا پيغام رسيد كه: «اگه نميتوني به خط بزني بكش عقب، لشكر امام حسين اين كار رو انجام ميده.» لشكر امام حسين(عليه السلام) به فرماندهي حسين خرازي رفتند و خط را شكستند. اما قبل از ظهر عقب نشيني كردند و برگشتند. با اين حال، زخم زباني بود كه به حاجي زده ميشد كه: «اگه نمي شه، پس چه جوري حسين خرازي اين كار رو انجام داد.»
حاجي كلافه شده بود، راه ميرفت و با خودش حرف ميزد و گاهی اشکش هم درمی آمد. به او گفتم: «این کارا چیه ابراهيم، زشته جلوي بچه ها.» گفت: «نه تو و نه هيچ كس ديگه اي نميتونين بفهمين توي اين دل من چي ميگذره.» گفتم: «آخه با گريه كه كاري درست نمي شه.» گفت: «حتي گريه هم آرومم نميكنه، اما به غير از اين هم كاري ازم بر نميآد.»
مخاطبان محترم گروه فرهنگی مشرق می توانند مقالات، اشعار، مطالب طنز، تصاویر و هر آن چیزی که در قالب فرهنگ و هنر جای می گیرد را به آدرس culture@mashreghnews.ir ارسال کنند تا در سریع ترین زمان ممکن به نام خودشان و به عنوان یکی از مطالب ویژه مشرق منتشر شود.