- آقاسی سال 69 به بعد با آقاسی نوجوان از نظرگاه شما به عنوان یک برادر بزرگتر چه فرقی داشت؟ چه پیشرفتی کرده بود؟
جواب این سوال خیلی سخت است. آقاسی سال 69 را خیلی ها نمیشناختند. محمدرضا را صاحبخانهاش از خانه بیرونش کرد. مثلا بچه همان صاحبخانهها امکان دارد بیایند شعر او را حفظ کنند که ما نمیدانیم چه کسانی هستند. الحمدلله نمی خواهم آن آدمهای بدکردار را بشناسم. یک چنین آدمی با این اعتبار به خاطر کرایه خانه صاحبخانه او را بیرون میکند، آن وقت آن حوزه هنری که من نمیدانم کجاست این آقا را از آنجا بیرون کرد!
* به دارالکفر ممنوع الورود بود
خودش میگفت:
از آن روزی که در خون پرگشودم/ به دارالکفر ممنوع الورودم
حالا شما معنای دارالکفر را اگر از من بپرسید خودش گفته کجاست؛ یعنی حوزه هنری آن موقع!
- یعنی آقاسی در دورهای که به شهرت نرسیده بود وضعیت مالی خوبی نداشت؟
نه اصلا وضعیت خوبی نداشت!
- کارش چه بود؟
گاهی به عنوان کارگر در آشپزخانه داییام کار میکرد!
- داییتان؟
بله، فریدون سلطان محمدی که همین الان سر چهارراه سرچشمه آشپزی دارد و آش شله قلمکار میپزد.
- آقاسی از چه سالهایی و برای چه مدت کار میکرد؟
حدود سه سال از 65 تا مثلا 67.
- دیگر چه فعالیت هایی داشت؟
دیگر کار نمی کرد و شاعر بود.
- از سال 67 به بعد معروف شد؟
از سال 68 معروف شد البته این معروف شدن هم یک روزه نبود زحمات خودش را دارد وقتی ما دنبال کار و مهمانی بودیم ایشان میگفت من شب شعر دارم یک دفتر میگرفت زیر بغلش و میرفت.
- در آشپزخانه سلطان محمدی شما هم به ایشان سر میزدید؟
بله، من همان جا هم به کمکش میرفتم و اگر کاری داشت زود زنگ می زد اداره ما که مثلا داداش، امروز ما میرویم خرید، میآیی؟ من مرخصی میگرفتم و میآمدم جایش میایستادم و ایشان میرفت.
- اگر مایلید این سه سال را بیشتر توضیح دهید.
آشپز اخوی ما محمدحسن بود. داییام فریدون هم استاد کار بود و با هم کارهای مغازه را انجام میدادیم.
- وقتی محمدرضا معروف شد باز هم مثل سابق همدیگر را میدیدید یا ارتباطتان کمتر شد؟
من واقعا تا حالا این فکر را نکردهام که قبل از مشهور شدن ایشان ارتباط ما چگونه بوده و بعد از مشهور شدن به چه شکل بوده، چون احساس ما به هم تغییر نکرد!
- یعنی محمدرضا صفت خاکی بودن را همیشه با خود همراه داشت؟
بله، از اول همین شکلی بود. خودش را نمیگرفت.
- چرا به آن سبک کفش و لباس میپوشید؟
اگر در شعرهایش مراجعه کنید، میگوید:
«عاشقان را بیخیالی خوشتر است/ نغمه از نیهای خالی خوشتر است»
«عشقبازان لا ابالی تر به پیش/ تا جواب آید سوالیتر به پیش»
حال خودش را وصف کرده...
* جوراب نداشت و با دمپایی و پیراهن روی شلوار، همین جور رفت شعر خواند و برگشت!
من یادم هست یک شب منزل ایشان بودم. فردا صبحش در مسجد محمدی مراسم داشت. گفت داداش، میآیی؟ گفتم اگر ما را ببری چرا نیایم. گفت شما هم تاج سرمایی بیا. دم اذان صبح ما را صدا کردند نماز خواندیم و به طرف قم راه افتادیم. توی ماشین او خواب بود و من و راننده با هم حرف می زدیم، یک دمپایی پایش بود جوراب نداشت پیراهنش هم بسیجیوار روی شلوارش بود. ایشان همینطوری رفت خواند و برگشت.
- یک عده میگویند مرحوم آقاسی مدتی سیگار میفروخته، یک عده میگویند پیراهن میفروخته، این موارد را شما تایید میکنید؟
- ایشان به هیچ وجه سیگار نمیفروخت و خیلی وقتها من خودم به ایشان سیگار میدادم و میآمد از من میگرفت، اما لباس فروختنش را نمیدانم. ایشان یک بوتیک گرفته بودند شاید آنجا لباس هم فروخته میشد. بوتیک مال خانمش بود خودم جایش را به چشم ندیدم، توی 20 متری جوادیه راهآهن بوده است.
در جواب آنهایی که این را گفتهاند من بگویم توی در یخچال خانه ما یک جایی مخصوص سیگارهای اخویام بود یعنی سیگارهایی که من برای ایشان میگذاشتم آنجا بود، خودش هم جایش را بلد بود. در خانهاش که در شهرک ولیعصر (عج) یا جوادیه هم که بود من خودم سه باکس برایش سیگار شیرازی میخریدم میبردم و چون حوصله این را نداشت. فندکهایش را با هم جمع میکردم میبردم برایش گاز میکردم. با عشق و دلم این کار را میکردم. بیشتر وقتها پولش را میداد گاهی هم نمیگرفتم و میگفتم مهمان من باش.
- با هم غیر از قم جای دیگری برای شعر خوانی رفتید؟
من دو روز در سطح تهران با ایشان همراه بودم. شاید بیشتر از 10 مجلس ایشان حضور داشتم به عنوان بادیگاردش نبودم ولی به عنوان رانندهاش بودم. من یک هوندا 125 داشتم ایشان هم وسیله نداشت. دو روز ایشان را جاهای مختلف بردم؛ از میدان شهدا بگیرید منطقه 12 آموزش و پرورش تا پادگان لویزان.
- مریضی چگونه سراغ آقاسی آمد؟
گفتند سه تا از رگهای قلبش گرفته و بیمارستان بهارلو میدان راهآهن، آنجا بود. وقتی شنیدیم به ملاقاتش رفتم. بعد از دو روز گفتند مرخص شده. از آنجا رفت منزل. بعد از یک هفته -کمی کمتر یا بیشتر- گفتند بیمارستان تهران است که ما با ایل و تبار همه پسر و دختر و اهل و عیال رفتیم ملاقاتش. دقیقا 48 ساعت قبل از عملش بود. بعد از عمل هم که دیگر بیرون نیامد.
- از مسئولین کسی به ایشان سر میزد؟
فکر نکنم من که در این خط و خطوط نبودم و نیستم. الان اسم سه تا وزیر از من بپرسید نمیدانم.
* توی بیمارستان از اتاقهای دیگر میآمدند میگفتند حاج آقا برای ما برنامه اجرا کنید
- استقبال مردم از وی در بیمارستان چطور بود؟
میآمدند، خیلیها بودند که ما آنها را نمیشناختیم ولی عجیب این بود که در بیمارستان از اتاقهای دیگر میآمدند و میگفتند حاج آقا بیایید برای ما برنامه اجرا کنید. دوربین آورده بودند.
- واقعا با مریضیاش میخواند؟!
بله، چه میکرد دیگر آدمی که مردمی باشد تا دم مرگ هم مردمی است. من که خودم این را برنمیتابم!
- آقاسی دقیقا چه زمانی به رحمت خدا رفت؟
سوم خرداد 84.
- تشییع جنازهاش کجا بود؟
از معراج شهدا بغل پزشکی قانونی خیابان بهشت تشییع شروع شد. آمد سه راه اطلاعات از خیابان امام خمینی و از چهارراه حسنآباد که جمعیت زیاد شد تشییع ماشینی شد. در بهشت زهرا در قطعه شهدای حلبچه قطعه 25 دفن شد.
* شاعری اگر شعر خودش را بخواند دلچسبتر است و بر دل مینشیند
- بعد از فوت مرحوم آقاسی به نظر شما ادبیات ما یک شاعر خوب را از دست نداد؟
خواندن و دکلمه آقاسی درجه یک بود. من هم موافق این هستم که شاعری اگر شعر خودش را بخواند دلچسبتر است و بر دل مینشیند، چون خودش از شعر خودش بیشتر میداند. روحی که شاعر میتواند به شعر خودش با خواندن بدهد هیچ کس دیگری نمیتواند بدهد. شما قرآن را اگر باز کنید مرکب و قلم است ولی وقتی یک قاری آن را میخواند بعد این کلمات خیلی زیاد است. اجرای مرحوم محمدرضا این حالت را داشت و هر شاعری اگر بتواند شعرش را مثل محمدرضا بخواند ابعاد شعرش تازه پیدا میشود.
در اجتماعی که مثلا نوجوانی بیش از 1000 بیت ایشان را حفظ است و باز کسی دیگری را در شب چهلم ایشان -هشت سال و نیم پیش- بچه پنج، شش ساله که شروع کرد به خواندن شعر ایشان که بنده او را بوسیدم و صله به او دادم. این نشام میدهد مرحوم آقاسی نمرده. یک آقاسی رفت و در هر خانهای یک آقاسی آمد.
- روزهای بدون محمدرضا به شما چگونه میگذرد؟
ناخواسته این طور شد ولی مرگ و زندگی دست ما نیست و ما اختیاری نداریم و نمیتوانیم در اصل قضیه تاثیری داشته باشیم. منتها این هم یک دورهای است که اول باید هضمش کرد بعد باید صبر کرد.
- وقتی اسم محمدرضا آقاسی را میشنوید چه چیزی از محمدرضا به ذهنتان میآید؟
الان نمیتوانم این را بگویم. یکی دو سال اول وقتی میدیدم تلویزیون برنامهای از ایشان میگذارد خیلی ناراحت میشدم. شاید اشک هم میریختم. الان نه این که سنگ دل شده باشم ولی یک چیزی هست که بر اثر مرور برای آدم عادیتر و قابل تحملتر میشود.
* وقتی احتمال بدهم که میخواهم مغرور شوم این بیت جلو چشمم می آید
- یک بیت از آقاسی که در ذهنتان همیشه زمزمه میکنید.
زبانت را به ذکرش منحصر کن/ به جای خویش او را منتشر کن
این بیت بیشتر به ذهنم میآید. درسی است که ایشان به ما میدهد و وقتی احتمال بدهم که میخواهم مغرور شوم این بیت جلو چشمم است.
- برایش شعر هم گفتهاید؟
بله، چند تا شعر برایش گفتم هم برای فوتش که در شب چهلم خواندم و برای سالگردش گفتم همینطور شعرهای دیگری و پارسال که گفتم و در هفتمین سالگردش خواندم که عجیب گیراست:
یک شاعر شوریده که رسوای جهان بود/ بعد از چهل و اند روان سوی جنان بود
یک عمر به تنهایی و محنت گذران کرد/ اغیار بگویند عجب خوشگذران بود
کس هیچ ندانست که سودای چه دارد/ هرکس صفتی گفته چنین بود و چنان بود
افسوس که ما زندهکش و مرده پرستیم/ آن کس که روان شاد نشد شادروان بود
تنهاتر از او در همه آفاق کسی نیست/ بیهوده مگویید که بهمان و فلان بود
او رفت و کسی نیز ندانست کجا رفت/ الحق که رضا در صف رندان زمان بود
با شیعه و با ذکر علی روز و شبی داشت/ حال دلش از حالت رخساره عیان بود
در دهر ندانست کسی راز دلش را/ این نکته نهان از نظر پیر و جوان بود
مقصود و مراد دل ما یوسف زهراست/ یک عمر به شوق رخش از منتظران بود
یک چند به دلجویی جمع فقرا رفت/ یک چند دلش همسفر رهگذران بود
یک عمر دلش از غم بیمعرفتان سوخت/ در دفع ستم حامی حق همگان بود
فرمانبر عشق است و کنون در بر عشق است/ گفتند که ای کاش کمی با دگران بود
فرمود که من بی سروسامان حسینم/ منظور و خطابش به همه بی خبران بود
آئینه نبندید گل و لاله نیارید/ او سر سبد باغ گل لاله رخان بود
مشهورترین شاعر شیعی و حماسی است/ هم امی و خوش لهجه و خوش لطف و بیان بود
او بنده حق است من المهد الی الحد/ از عشق خدا مرغ دلش در طیران بود
چون آمد و رفتش همگی سعی و صفا شد/ جمع لیک گریهکنان ولی او خنده کنان بود
همراه شهیدان بود اندر صف محشر/ تقدیر رضا از پر قنداقه همان بود
حیرت زده با رنج گران بود ولیکن/ میگفت چو می رفت اگر بار گران بود
ای کاش یکی بود کزو حال بپرسد/ زان دسته که از پی تابوت روان بود
زین جمع که امروز برایش نگرانند/ ای کاش یکی وقت حیاتش نگران بود
چون سایه ز ما رفت و ز ما نام و نشان رفت/ قادر بر ما بود به دل تاب و توان بود