هم او كه در كاخ نياوران و در ميان نيروهاي گارد سرود «خميني اي امام» را سر داد و با شكلگيري جريان انقلاب به سرعت به انقلابيون پيوست. مصطفوي از آن دست ارتشياني بود كه بعد از پيروزي انقلاب احساس نياز كرد تا با عزمي راسخ به آموزش نيروهاي سپاه بپردازد و از همين رو خود نيز به جمع سبزپوشان پاسدار پيوست. البته آشنايي وي با شهيد محمد منتظري از مؤسسان سپاه نيز در اين امر بيتأثير نبود.
هنگام ترخیص حضرت امام از بیمارستان قلب شهید رجایی/ سال 58
سيدعلياكبر كه با شهيد صياد شيرازي و سردار رحيم صفوي سابقه دوستي و همرزمي دارد، به دليل مهارتهايش در تيراندازي و دقت در شليك با سلاحهاي سنگين به كردستان رفت و ضربات بسياري به ضدانقلاب در اين خطه از كشورمان وارد كرد. با اين پاسدار پيشكسوت كه متولد 1323 است و در دومين روز از مهر ماه سال 1359 به اسارت دشمن درآمد به مناسبت دوم ارديبهشت روز تأسيس سپاه گفتوگويي انجام دادهايم كه متن زير برگرفته از خاطرات او تقديم حضورتان ميشود.
قم/ سال 58 / بیت حضرت امام
فرار از ارتش شاهنشاهي
با توجه به فعاليتهاي ضدرژيمي كه داشتم، برخي از مافوقهايم در ارتش از اين موضوع مطلع شدند و همين مسئله باعث فرارم از ارتش شد. از آنجا كه قبلاً با محمد منتظري آشنا بودم و ايشان از افرادي بود كه امام آنها را به خوبي ميشناختند، بيشتر با تفكرات انقلابي آشنا شدم و پنهاني وآشكارا با انقلابيون همكاري ميكردم. بعد از پيروزي انقلاب اولين حكم خود را در تاريخ 27 بهمن 1357 يعني پنج روز پس از پيروزي انقلاب، از دستان شهيد محمد منتظري گرفتم و از همان جا بود كه به عنوان مأمور محافظ اقامتگاه امام خميني(ره ) مشغول فعاليت شدم.
درکنار شهید چمران
قبل از اينكه سپاه به شكل رسمي تشكيل شود، 60 نفر از برادران ارتشي را به شهيد منتظري معرفي كردم. آنها از ارتش مأمور به آموزش نيروهاي انقلابي داوطلب شدند و در يك پايگاه كه در خيابان ستارخان تشكيل داديم اقدام به آموزش داوطلبان كرديم. البته اين را هم بگويم كه قبل از تشكيل رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، از همان بدو پيروزي انقلاب گروههاي نظامي مخالف رژيم شاه هركدام اقدام به جمعآوري نيروها و آموزش آنها ميكردند كه در دوم ارديبهشت 58 با اجماع برخي از اين گروهها سپاه تشكيل شد. به هرحال من در پايگاه خيابان ستارخان مسئول آموزش نيروها بودم. مسئوليت امور اداري با شهيد كلاهدوز بود و آقاي ابوشريف هم از ديگر مسئولان بودند، اما حرف اول را شهيد منتظري ميزد. كمي بعد نيز به خاطر كمبود فضا، به پادگان وليعصر رفتيم كه گنجايش آموزش يك گردان نيرو را هم داشت.
اعزام به كردستان
از همان بدو تشكيل سپاه، بچههاي پاسدار به خوبي مأموريت حفاظت از انقلاب و دستاوردهايش را انجام ميدادند. به همين خاطر وقتي كه غائله كردستان شروع شد، خيلي از بچههاي پاسدار داوطلبانه به آنجا ميرفتند. ما نيز ابتدا به شهر مريوان رفتيم. بعد قضيه پاوه پيش آمد و عازم اين شهر شديم، در اين زمان فرمان تاريخي امام(ره) براي آزادسازي پاوه منتشر شد و من كه در روانسر بودم به ياري گروهي از ارتشياني كه با سلاحهاي سنگين خود براي ياري به آزادسازي پاوه اعزام شده بودند ستوني تشكيل داديم و با اجراي دقيق آتش توپ و خمپاره و تيربارهاي سنگين، دشمن را متواري كرده و به ياري تيزپروازان هوانيروز كه ستون را پشتيباني ميكردند پاوه را آزاد ساختيم. 26/5/58 پاوه آزاد شد و اين عمليات بيوقفه ادامه يافت تا اينكه در آبان سال 58 غائله كردستان و قسمتي از غرب كشور خاتمه يافت و پايگاههاي ضدانقلاب در اختيار و كنترل رزمندگان اسلام قرار گرفت.
بعد از پاوه به سمت سنندج رفتيم از فرودگاه يعني جايي كه پاسداران مستقر بودند تا خود شهر پنج كيلومتر فاصله بود. اولين كسي كه به استقبال ما آمد برادر رحيم صفوي بود كه به عنوان مسئول نيروهاي اعزامي از سپاه اصفهان بودند و بنده نيز به عنوان مسئول هماهنگكننده نيروهاي سپاه و ارتش به يكديگر معرفي شديم. اين نخستين ديدار و آشنايي ما بود. بعد از آزادي سنندج به بازسازي محور سقز به بانه و شكستن محاصره پادگان بانه، بوكان، مهاباد و سردشت و... پرداختيم.
در حال بیان خاطرات دوران اسارت در یادواره شهدا
اسارت و آزادي
با شروع جنگ تحميلي هم به جبهه رفتم. اما تنها دو يا سه روز پس از آغاز جنگ در تاريخ 2مهر ماه 1359 با نفاق برخي از ضدانقلابيوني كه آن زمان در جمع نيروهاي انقلابي رخنه كرده بودند به اسارت دشمن درآمدم و در بيست و ششمين روز از سال 1369 بعد از تحمل 10 سال اسارت به ميهن اسلامي بازگشتم. از جمع 60 نفري كه همراه بنده به سپاه پيوستيم 10 نفرمان شهيد، تعدادي مجروح و تعدادي هم اسير شديم. اما به شخصه خوشحالم كه براي پيشبرد مكتبيترين نيروي نظامي جهان يعني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي قدمي ولو كوچك برداشتهام.
* صغري خيلفرهنگ
منبع : روزنامه جوان