ابزار شاه براي پاسخگويي به خارجيان چيزي نبود بجز نمايندگيهايش در خارج. نمايندگيهايي که در آن زمان به سفراي شاهنشاه آريامهر در فلان جا و بهمان جا شناخته ميشدند نه به عنوان نماينده ايران.
وظيفه آنان هم مالهکشي و سفيدکاري اوضاع و احوال داخلي بود که هر از چند گاهي با اتفاقات داخلي از طريق مشاوره با مشاوران دربار درصدد آن بر ميآمدند.
اين نمايندگيها که بسياري از سفراي آن نه براساس تجربه و لياقت بلکه بر اساس رفاقت و پارتي انتخاب شده بودند تا وقتي اوضاع بر وفق مراد بود کار خود ميکردند و مشکلي نبود. ولي واي از آن روزي که در ايران اتفاقي ميافتاد و خبري به بيرون درز ميکرد. اينان چون سفير شاه بودند يک آن ميماندند که چه کنند که رئيسشان از دستشان ناراحت نگردد و آبرويي نرود. گاه چنان درميماندند که تا رسيدن امر شاه بدون هيچ حرکتي صبر ميکردند و حتي اگر کاري بفرموده انجام ميدادند چنان در هراس بودند که شايد تا جواب تهران برسد صد بار ميمردند و زنده ميشدند.
بي گمان سفارت ايران در لندن اگر در بين سفارتخانههاي ايران اول نبود ولي حتماً دوم بود. در سال 55 شخصي به نام پرويز راجي در رأس اين سفارت جاي گرفته بود. وي که چهل ساله و تحصيکرده انگليس بود جزو جوانترين سفراي شاهنشاه به حساب ميآمد. دوستي وي با هويدا و نزديکي و ارتباط شخصي با خواهر شاه يعني اشرف راه طولاني سفارت را طيالارض کرد و به مهمترين مقام در لندن رسيد و تا چند روز قبل از پيروزي انقلاب در اين سمت در سفارت به سر برد.
دوران سالهاي 55 تا 57 را ميتوان از دورههاي حساسيتزا و پر مخاطره دانست. سرمستي شاه از قدرت و تشکيل مجدد امپراطوري ايران از نگاه وي باد کبر و غرور را به سر شاه انداخته بود. ولي با اين همه اين اوضاع نشانه خوبي نداشت و به قول معروف "سستتر از عهد سپهسالار" بود. درگيريهاي پيش آمده از انتهاي سال 56 به ابتداي سال 57 کشيده شده بود و هر کشتهاي چهلمي داشت که خود آن چهلم به چهلمي ديگر ختم ميشد. سال 57 که از اين حد هم گذشت و ديگر به چهلم هم نميکشيد و سوم به سوم وصل شده بود.
جمشيدآموزگار و اشرف پهلوي
پرويز راجي از همان ابتداي سفارت با مشکلات عمدهاي روبهرو بود و فيالواقع با خرده فرمايشات شاهانه فقط "حلواي عزا به هم ميزد". درخواستهاي شاه از سفيرش مانند بچهاي لوس و ننر بود که هر آن پاي بر زمين ميزد و با گريه و نق نق درخواستي از والدينش داشت. خود سفير هم در خاطراتش از اين همه فرمايش به تنگ آمده بود. شاه از بيبيسي ميناليد و بر سر راجي فرياد ميکشيد. سفير هم شام و ناهار به راه ميانداخت و کلي آدم رسانهاي دعوت ميکرد و ريش گرو ميگذاشت. گاه با رشوه و گاه با ابراز دوستي و زد وبند و... . ولي مگر خواستههاي شاه کم ميشد. واي به روزي که مثلاً روزنامهاي يا راديويي از صعود فوتبال ايران به جام جهاني فوتبال ابراز تعجب ميکرد و آن را شانسي ميدانست. همان شب تلفن به صدا در ميآمد و بادمجان دور قابچيني از دربار از عصبانيت شاه به راجي چيزي ميبافت. راجي هم مجبور بود به هر طريقي ذات همايون شاهانه را از پيگيري خود خشنود سازد. در کل حساسيت شاه به رسانههاي دو کشور بسيار حساس بود: انگليس و امريکا.
چيز ديگري که اضافه شده بود و کار راجي را سخت کرده بود سازمان عفو بينالملل بود. اين سازمان مردم نهاد که از سال1961 به دست وکيلي انگليسي به نام پيتر بنسون بنياد نهاده شده بود در اين سالها بال و پري در آورده بود و به موي دماغ برخي حکومتهاي ديکتاتور تبديل شده بود. خصوصاً اينکه سال 1970 جايزه صلح نوبل را هم گرفته بود و براي خود نامآور شده بود. نهادي که در سازمان ملل رسمي و فعال بود و ميتوانست به راحتي حمايت بسياري را به خود جلب کند. گير اين سازمان از همان آغاز دهه 60 در کنار سازمان حقوق بشر متحد به ايران آغاز شده بود. همزمان با باز شدن فضاي باز سياسي پس از آمدن کارتر و افشاي بسياري از مفاسد سياسي و شکنجه و دادگاههاي غيرقانوني طبعاً دسترسي اين سازمانها و نهادها به اطلاعات زندانيان بيشتر و بيشتر شد و ارائه مدارک و قطعنامه هم همچنين.
اين امر عصبانيت بيش از پيش شاه را نسبت به اين سازمان بيشتر کرد و حتي کار چنان گره خورد که وي اجازه نميداد نمايندگان ايران با اين سازمان ديدار کنند، به طوري که حتي راجي هم که ميخواست کار خود را در لندن شروع کند در شرفيابي قبل از رفتن به ماموريت چون از آداب ديپلماتيک خبر داشت از شاه درخواست اين اجازه را مينمايد چنانکه از سفر خود به نوشهر در تاريخ 28 تير 1355 چنين ياد ميکند:
... اگر شاهنشاه اجازه ميفرمايند، ميخواستم راجع به سازمان عفو بينالمللي هم چند کلمهاي به عرض برسانم و به دنبال آن افزودم: به دليل ضوابط موجود، چون هر گونه تماس مقامات ايراني با سازمان عفو بينالمللي چه به صورت گفتو گو و چه به صورت مکتوب ممنوع است، در نتيجه اطلاعات اين سازمان راجع به اوضاع ايران صرفاً به منابعي محدود شده که در اختيار مخالفان سياسي ايران قرار دارد. بعد هم جريان مذاکره با پرويز ثابتي را پيش کشيدم و گفتم: وي معتقد است که هر اقدامي براي تماس با سازمانعفو بينالمللي ميبايستي با کسب اجازه از شاهنشاه باشد و بلافاصله نيز [مسئله] مورد نظر را به اين شکل مطرح کردم که: ما ميتوانيم بعضي از مقامات سازمان عفو بينالمللي را ــ که مقام رسمي در آن سازمان ندارند و صرفاً به دنبال اهداف شخصي خويش هستند ــ به ايران دعوت کنيم و به ملاقات زندانيان ببريم. شاه در پاسخ اين درخواست اظهار داشت: اگر ما اجازه چنين کاري بدهيم فقط سبب ميشويم که توقع آنها بيشتر شود... در پايان برنامه شرفيابي شاه گفت که: عدهاي حقوقدان ايراني بايد مامور شوند تا به تهمتهاي سازمان عفو بينالمللي جواب دهند... و واقعاً هم خودم از اين همه تملق و چاپلوسي که موقع شرفيابي به حضور شاه نشان دادم، حالت انزجار داشتم.
شاه چنان در اين نبرد مايه گذاشته بود که شش ماه بعد امير طاهري سردبير وقت کيهان را به لندن اعزام کرد تا با سازمان عفو بينالملل به يک جنگ قلمي دست بزند و به اصطلاح امروز حالي حسابي از آن سازمان بگيرد. اما در کنار همين نمايشها راجي سعي در آرامش بخشيدن به اين جنگ و باز نگه داشتن درهاي مباحثه و مذاکره براي هر چه نزديک کردن روابط ايران با مارتين انالز دبيرکل وقت سازمان عفو بينالملل داشت به طوري که در 29 دي سال 55 همراه با فريدون هويدا ديداري با وي داشت و در خصوص مسائل حقوق بشري مذاکراتي کرد، که راجي اشاره چنداني به محتواي اين مذاکرات ندارد ولي هر چه بود شاه در نهم بهمن موافقت خود را با ديدار انالز در تهران اعلام کرد که اين خود نشان از ترس شاه داشت. از اين زمان تقريباً اين سازمان از خط قرمزهاي ايران عبور نکرد و راجي روابط بسيار خوبي با دبيرکل آن برقرار کرد چنانکه يک بار در رستوران معروف مارکز لندن مهمان راجي شد:
... دليل انتخاب اين رستوران هم جز اين نبود که: چون انالز غذا و مشروب خوب را خيلي دوست دارد، من هم تصميم گرفتم مزاياي زندگي سرمايهداري را به رخش بکشم. ولي البته هدف اصلي من از دعوت انالز به صرف ناهار فقط کسب اطلاع از اين مسئله بود که : آيا سازمان عفو بينالمللي در گزارش سالانه خود ــ که در آينده نزديک منتشر ميکند ــ موضع مناسبتري نسبت به ايران داشت يا نه؟ انالز گرچه در جوابم موضع سازمان را نسبت به ايران مثبت دانست، ولي ضمناً هم به اين نکته اشاره کرد که: به هر حال موضع ما صد در صد خوشايند شما نخواهد بود.
هرچند اين روابط دوجانبه موجب آن نميشد که گاهگاه اين سازمان با صدور اعلاميههايي خشم شاه را برنينگيزد و سفارت را دچار دردسر شاهانه نکند. چنانکه حتي راجي هم مستاصل از اين دستورهاي شاهانه دست به کار رهنمود به تهران ميزد و با کمال ترس و لرز در جواب تلگراف "غلاظ و شداد" تهران مينويسد:
با دريافت اين تلگراف بود که تازه فهميدم اصولاً سفرم به ايران و صحبتهايي که با اين و آن راجع به بيهودگي چنين اقداماتي داشتهام، بهکلي بيثمر بوده است. به همين جهت نيز از مشکينپوش خواستم که هر طور صلاح ميداند، با رعايت احتياط به مقامات تهران تذکر دهد که: 1. دامنه درگيري ما با سازمان عفو بينالمللي هر چه محدودتر شود به نفع ماست. 2. بهتر است از نامهپراکني و درج مقاله به صورت آگهي عليه سازمان عفو بينالمللي بپرهيزيم، چون اعتبار اين سازمان در انگليس به مراتب بيشتر از ماست. 3. صلاح در اين است که حمله به سازمان عفو بينالمللي را به موقعيت مناسبتري موکول کنيم و بهخصوص منتظر بمانيم تا گزارش ساليانه آن ــ که عنقريب انتشار خواهد يافت ــ به دستمان برسد.
جشن تولد کريم پاشا بهادر؛ با حضور پرويز راجي، هما زاهدي، ليلي اميرارجمند و داريوش همايون
راجي چندين بار اين متن را براي اينکه به شاه برنخورد تعديل کرد ولي باز در ترس به سر ميبرد. برخلاف ترس راجي شاه اين تصميم را ميپذيرد و اين نبود بجز فشار کارتر تازه بر سرکار آمده که شاه را وادار به نرمش کرده بود. نتيجه اين تساهل و تسامح و ارتباط ايجاد شده با اين سازمان گزارش 1977 عفو بينالملل است که ايران را در سال 1977 مبرّا از شکنجه ميداند و راجي نفسي به راحتي ميکشد:
در اين گزارش فصل مربوط به ايران را مطالعه کردم و با خوشحالي فراوان ديدم که در آن نوشته: هيچ موردي از شکنجه در ايران طي سال 1977گزارش نشده است. در اين گزارش ضمن اشاره مکرر به ملاقات مارتين انالز (دبيرکل سازمان عفو بينالمللي) با شاه، در مورد آزادي عدهاي از زندانيان سياسي و تماسهاي سازمان عفو بينالمللي با سفارت ايران در لندن نيز مطالبي آمده است. روي هم رفته، به نظر من شايد اين اولين بار باشد که انتشار گزارشي از سوي سازمان عفو بينالمللي سبب بيآبرويي ما نخواهد بود.
راجي در طول اين يک سال و اندي که در لندن به سر ميبرد و نگاه واقعبينانهاي که نسبت به اوضاع يافته بود در شروع سال 1978 ارزيابي نهايي خود را راجع به سازمان عفو بينالملل به عباسعلي خلعتبري وزير خارجه دولت آموزگار مينويسد. ارزيابي که به نظر ميرسد با نگاهي واقعبينانه و بدون دخالت اخلاق ماليخوليايي شاه و با توجه به وضعيت آن روز ايران بود:
در اين تلگراف با اشاره به اينکه لحن ناخوشايند سازمان عفو بينالمللي نسبت به ايران در طول يک سال گذشته به هيچوجه بدتر از سابق نبوده، توصيه کردم که بهتر است سياست مذاکره با سازمان و اتخاذ روشهاي سازشکارانه ــ به جاي ستيزهجويانه ــ همچنان ادامه پيدا کند و بهخصوص تاکيد کردم که: علت پافشاري من براي گسترش و تقويت رابطه با سازمان عفو بينالمللي بيشتر بر اين حقيقت استوار است که عليرغم آنچه ايران و يا هر حکومت ديگري تصور ميکند، نفوذ کلام و اعتبار گفتههاي اين سازمان در بين رسانهها، به مراتب از ديدگاههاي سخنگويان دولتها ــ در هر مقامي که باشند ــ بيشتر است.
با آغاز سال 1357 ديگر سرپوش گذاشتن بر اوضاع بغرنج ايران کاري بس سخت بود. اخبار اعتصاب زندانيان سياسي و خبر تشکيل برخي دادگاههاي غير قانوني نشان از وخامت اوضاع ايران ميداد. هر اعتصابي در زندانهاي ايران، منجر به نامهاي بازخواستي از سوي اين سازمان و يا ساير سازمانهاي حقوق بشري ميشد و راجي نيز به تبع آن ميبايستي پاسخگو ميبود. در اين سال تظاهرات مردمي به صورت کاملاً آشکار در بسياري از شهرهاي ايران شروع شده بود. از جمله اين تظاهرات، تظاهراتي بود که در شهر بابلسر به تاريخ 24/3/57 اتفاق افتاد. گزارش شهرباني گوياي آن است که در طي اين تظاهرات حدود 25 نفر از جوانان دستگير شدند و شخصي به نام ايوب معادي به علت اصابت شيِ سخت به سرش دچار خونريزي مغزي شده و فوت ميکند. اين واقعه موجب تحريک اهالي شهرهاي شمالي ميشود. و در اندک مدتي در شهرها صداي اعتراض مردمي را بلند ميکند. ساواک براي آرام کردن اوضاع مرگ اين جوان را برخلاف گزارش شهرباني سکته قلبي اعلام ميکند. و ميگويد که اين جوان دچار مشکل بوده و با احساس درد در سينه به بيمارستان منتقل شده و در بيمارستان شهرباني فوت ميکند. در حالي که در گزارش رسمي شهرباني اين امر پذيرفته شده بود که معادي مورد ضرب و شتم نيروهاي پليس قرار گرفته بود. با تحويل نشدن جنازه قرباني به خانوادهاش اين امر بالا ميگيرد و تبديل به خبري جهاني و بينالمللي ميشود.
سازمان عفو بينالملل و دبيرکل آن مستقيماً وارد اين داستان شده و از راجي صحت و سقم اين گزارش را جويا ميشوند. راجي هم با مشورت با عوامل داخلي دربار جوابي کليشهاي تهيه کرده و بر طبق گزارش ساواک آن را براي انالز ارسال ميکند. ولي چند روز بعد که راجي به نظر ميرسد آدم سادهاي نيست و به خوبي اوضاع بينالمللي را ميداند طي نامهاي به آموزگار نخستوزير از اين نحوه تعامل با اينگونه سازمانها گلايه ميکند و در نامه دوم از رابطه ايران با رسانههاي همگاني غرب و چگونگي جوابيه نويسي دولتي و رسمي ابراز نارضايتي و ناراحتي ميکند.
هر دو اين گزارشها به شرفعرض شاه ميرسد. شاه که در اواخر نيمه اول سال 57 درگير مشکلات بيشماري است ديگر حتي توان تصميمگيرهاي شاهانه و مغرورانه را هم ندارد و در گوشه اين گزارشها با دست خط خود مينويسد: «دولت اينگونه عمل کند». ولي چه سود که تير از کمان رها شده است و ديگر دير شده بود. ايوب معاديهاي زيادي هر روز به ديار باقي ميشتافتند بدون اينکه رژيم بتواند جوابي نه براي سازمان عفو بينالملل بلکه براي خود بيابد.
نامههاي متبادله بين سفارت ايران در لندن و مقامات حکومتي و بينالمللي :
سازمان عفو بينالملل
دبيرخانه
لندن ـ انگلستان
13 ژوئيه 1978
جناب آقاي پرويز راجي، سفارت شاهنشاهي ايران، لندن
سفير عزيز
سازمان عفو بينالملل از ايران گزارشي دريافت کرده مبني بر اينکه در روز 14ژوئن، تعداد 27نفر را در تظاهراتي در بابلسر دستگير کردهاند و يک تن از آنها به نام ايوب معادي، دانشجوي سال چهارم دانشکده اقتصاد و علوم اجتماعي در نتيجه بدرفتاري پليس فوت کرده است. همچنين گفته شده است که خانواده ايوب معادي موفق به تحويل گرفتن جسد فرزندشان براي خاکسپاري نشدهاند.
لطفاً اطلاعات بيشتري در خصوص اين گزارش به ما بدهيد. تصور ميکنم که تحقيق در مورد علت مرگ در جريان است.
ارادتمند
مارتين انالز
دبيرکل
لندن، 31 ژوئيه 1978
به: مارتين انالز
علاوه بر نامه مورخ 19جولاي 1978، اکنون ميتوان پاسخ کاملتري به درخواست مورخ13جولاي شما در خصوص ايوب معادي ارائه کنم.
از طريق مقامات ذيربط مطلع شدم که آقاي معادي جزو 24 نفري بودند که در روز 14ژوئن 1978 توسط نيروهاي پليس و ژاندارمري بابل و بابلسر که مسئوليت مقابله با تظاهرات شورش ضد دولتي در اين دو شهر را برعهده داشتند دستگير شده بودند.
هنگام نگهداري در پاسگاه بابلسر، نامبرده آشکارا از ناحيه قلب اظهار ناخوشي کرده که فوراً به بيمارستان شاهپور بابل منتقل شده بود. درمان انجام شده موثر واقع نشد و آقاي معادي در ساعت 4 بعدازظهر همان روز فوت ميکنند. اگر بتوانم کمک بيشتري بکنم، بفرماييد تا در خدمت باشم.
ارادتمند
پرويز راجي
سفير
منابع:
انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواک. تهران، مرکز بررسي اسناد انقلاب اسلامي، 1378. کتاب ششم.
انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواک. تهران، مرکز بررسي اسناد انقلاب اسلامي، 1381. کتاب نهم.
راجي، پرويز. خدمتگزار تخت طاووس. ترجمه: ح. ا. مهران. تهران، اطلاعات، 1364.