*عمر مفید 6 ساله!
با کمال افتخار می گویم آن 6 سالی که (از سال 49 تا 55) بنده راننده حاج آقا (استاد مطهری) بودم بهترین دوره زندگی من بوده است. آن موقع جوانی 19 ساله بودم که خداوند این توفیق را به من عنایت کرد که با یکی از بزرگترین مردان معاصر این آب و خاک آشنا شوم. بعد از گذشت این همه سال آرزوی بزرگ زندگی ام این است که ای کاش دوباره آن روزها برایم تکرار می شد و این که هیچ گاه هم تمام نمی شد! باور کنید احساس و باورم این است که عمر مفید من همان 6 سالی بود که در خدمت استاد مطهری بودم.
*بزرگترین معلم همه عمر
از این حیث بدون اغراق باید بگویم، استاد مطهری بزرگترین معلم در طول زندگی ام بود و رفتار صمیمانه و حکیمانه آن بزرگوار با افراد مختلف به ویژه خانواده و فرزندان خود در زندگی من الگویی تمام عیار از نوع مواجهه با افراد به خصوص خویشان و نزدیکان بوده است. اساسا شهید مطهری معلمی بود که هر کس در حد فهم و درک خود می توانست از سیره زندگانی ایشان درس های زیادی بگیرد.
*هر دو هفته یکبار به قم میآمدیم
آن چند سالی که در محضر استاد بودم به خوبی به یاد دارم، هر دو هفته یک بار، روزهای پنجشنبه به قم میآمدیم چرا که استاد در این روز خاص، جلسات درسی در این شهر مقدس داشت. خب اوایل، کلاسهای ایشان در قم در حوزه برپا میشد، اما به تدریج این جلسات در یکی از مساجد شهر برگزار شد و انصافا هم جمعیت زیادی از درس ایشان بهره لازم میبرد. معمولا در این یک روزی که در قم بودیم یا به منزل حاج آقای قرائتی میرفتیم یا در منزل دو روحانی سید که متاسفانه اسمشان را به یاد ندارم، سکونت داشتیم. یکی از ویژگی های برجسته رفتاری شهید مطهری این بود که ایشان خیلی دوست داشت که وقتی در قم هستیم حتما به منزل طلبهها برویم و حتی الامکان نیز در منزلی اقامت داشته باشیم که به دور از تشریفات بوده و ساده و صمیمی باشد. البته استاد در زمانی که در قم بودیم گاهی به منزل حاج احمد آقا ( فرزند امام) و بیت امام (ره) هم سری میزد و جویای احوال می شد.
*صمیمیتی بی نظیر با طلاب
به همین مناسبت لازم است در این جا به نکتهای مهم اشاره کنم و آن این که حاج آقا (شهید مطهری) عمیقا طلبهها را دوست داشت و به مراتب بیش از دانشگاهیها با طلاب راحت و صمیمی بود. البته ایشان با اقشار مختلف مردم اعم از پزشکان و بازاریان و روحانیون و دانشجویان جلسات و مراوداتی داشت، اما با این همه نوع ارتباط ایشان با طلاب و اهل علم از جنس دیگری بود. اولین بار که خدمت ایشان رسیدم بنا بر این بود تا زمانی که استاد در دانشکده (الهیات دانشگاه تهران) حضور دارد و بعد از آن به منزل مراجعت می نماید، یعنی حول و حوش ساعت 5 بعدازظهر به عنوان راننده در خدمت ایشان باشم، اما به جهت علاقه ای که به استاد داشتم، خودم خواستم که شب را هم در منزل ایشان بمانم و چون آن موقع مجرد بودم از این جهت مشکلی نبود. استاد مطهری هم پس از مشورت با خانواده رضایت دادند که من در یک اتاقی در کنار پارکینگ منزل بمانم. استاد به تداوم جلسات انس با اقشار گوناگون مردم اهمیت زیادی می داد. از همین رو صبح های جمعه با پزشکان جلسه داشت و مدتی هم این جلسه درمسجد الجواد(ع) تهران برگزار میشد و تا آن جا که یادم هست در این جلسه بحث بانکداری اسلامی مطرح میشد. وقتی هم که این جلسه تمام میشد، بلافاصله به جلسه تفسیر در جایی دیگر میرفتیم. جلسات تفسیر هر هفته برگزار میشد و چون مکان برگزاری آن هم اطراف منطقه قلهک بود، مخاطب این جلسه عموما بازاریها بودند. البته مدتی که رژیم شاه با برپایی این جلسات مخالفت میکرد، برحسب اجبار و شرایطی که وجود داشت، این جلسات به طور مخفیانه در منازل برخی افراد برگزار میشد.
*خستگی ناپذیر و منظم در زندگی
به عنوان کسی که سالیانی را در محضر استاد مطهری بودم، باید بگویم واقعا خستگی ناپذیری ایشان برای همه ما در آن زمان الگو بود. ایشان اصلا وقت خود را به بطالت نمی گذراند و لذا برای همه اوقات خود برنامه ریزی مناسبی داشت. بنده از آن جا که از بچگی پدرم را از دست داده بودم، شهید مطهری برایم حکم پدری مهربان و دلسوز را داشت، کما این که انصافا خانواده آن بزرگوار نیز مثل خانواده خودم بود و من با آن ها صمیمیتی خاص را احساس می کردم. این صمیمیت و انس و الفت به گونه ای بوده که هنوز هم پس از گذشت 35 سال به منزل ایشان سر میزنم و جویای احوال حاج خانم (همسر استاد) هستم.
*بزرگ منشی در رفتار استاد
چقدر این مرد بزرگوار و بزرگ منش بود. چه دورانی داشتیم...( چند لحظه مکث) یادم هست یک بار سرم را از ته زدم و یک کلاه شاپو هم به سرم گذاشتم و عینکی هم زدم. خب جوان بودم دیگر... اما استاد هیچ چیزی در این باره که فلانی این چه تیپ و قیافه ای است که به هم زده ای به من نگفت. بعد خودم به خودم گفتم؛ این چه تیپی بود و خیلی سریع کلاه و عینک را برداشتم. این را گفتم که عرض کنم، رفتار استاد این طور بود مستقیم چیزی به کسی نمی گفت، بلکه طوری برخورد داشت که فرد خودش بداند کدام رفتارش درست است و کدام غلط.
*پیاده روی استاد ترک نمیشد
برنامه روزانه ما این طور بود که ساعت 5/7 صبح به دانشکده میرفتیم. ایشان اول صبح همیشه پیاده روی میکرد، به طوری که گاهی از منزلشان تا خیابان میرداماد که راه زیادی هم بود پیاده میرفت. آن گونه که حاج خانم تعریف میکرد، منزل استاد در سال های اول ازدواجشان در کوچه آبشار بود و بعد که به قلهک آمدند، آن خانه را به دو نفر معلول داد و نه تنها از اینها اجاره نمیگرفت، بلکه حتی در جلسات تفسیر برای اینها کمکهای مالی جمع می کرد.
*صمیمیت در عین هوشمندی و زیرکی
رابطه استاد با نسل جوان بسیار صمیمانه و خودمانی بود. آن موقع خیلی از جوانها میآمدند از ایشان سوال میکردند. یادم هست یک باری که قم بودیم، یک نفر به ظاهر طلبه وسط جلسه بلند شد و از استاد سوالی کرد به این مضمون، ما برای چی طلبه میشویم آیا فقط به خاطر این که صرفا امام جماعت مسجدی شویم؟! استاد در آن جا جوابی به این فرد نداد. برای خود من جای سوال بود که چرا استاد جوابی نداد. بعد از جلسه در داخل ماشین که بودیم از ایشان پرسیدم که چرا جواب این جوان را ندادید ایشان گفت؛ این فرد اصلا طلبه نبود. فکر کنم ایشان این احتمال را میداد که از نیروهای رژیم باشد. این گونه زیرکیها و تیزهوشیهای شهید مطهری در موارد متعددی برای خود من تکرار می شد. از استاد برای سخنرانی و جلسات پرسش و پاسخ در شهرهای مختلف کشور دعوت به عمل می آمد. گاهی که به قزوین میرفتیم، بعضا تا ده شب پشت سر هم در منزل آیت الله باریک بین (نماینده فعلی مقام معظم رهبری در استان قزوین) میماندیم. گاهی جلسات استاد در منزل ایشان تا نیمه شب ادامه داشت و جوانها از استاد میپرسیدند این چه وضعیه؟! چرا اوضاع کشور این طور است؟! چرا فلان و بهمان است، خاطرم هست که استاد مطهری با ملایمت از کنار بحثهای داغ آنها میگذشت و بعد که من میپرسیدم، چرا جواب آنها را ندادید میگفت؛ خیلی از اینها اصلا دانشجو و طلبه نیستند؛ به این معنی که احتمال دارد در بین اینها افراد نفوذی رژیم وجود داشته باشد. ایشان دو بار در دوران قبل از انقلاب به زندان رفت، یادم هست یک بار، 41 روز به طول انجامید. عوامل رژیم هم به تناوب منزل ایشان را میگشتند، ولی استاد خیلی تیزهوش بود و مدرکی برایشان باقی نمیگذاشت. بعد از این که در سال 55 از دانشکده الهیات بازنشسته شدند، من به وساطت استاد و نیز شهید مفتح استخدام دانشکده شدم و مرد شریفی به نام آقای مدنی – خدایش بیامرزد- مدنی راننده ایشان شد و من دیگر در خدمت استاد نبودم.
*نماز شبی که ترک نشد!
نظم و پشتکار ایشان هم واقعا خیلی جالب و درس آموز بود، به طوری که مثلا در ایامی که مشهد بودیم سر ساعت 3 و نیم به حرم میرفتند. همچنین نماز شب ایشان هیچ گاه ترک نمی شد. شاید برایتان جالب باشد ولو این که در برخی مسافرتها استاد ساعت 5/1 شب میخوابید، اما سر ساعت 3 بلند میشد و به عبارت دیگر خستگیهای روزانه و دیر خوابیدن هم باعث نمی شد که نظم ایشان دچار خللی شود.
*یا مطالعه یا نوشتن
در طول روز بیشتر وقت استاد صرف انجام مطالعه میشد. خوابشان در طول شبانه روز بسیار کم بود یا مطالعه میکرد و یا مطلبی چیزی مینوشت. به علت کثرت کلاسها، استاد بعضی روزها از 8 صبح تا 8 شب در دانشکده بود و برای این که من خسته نشوم به من می گفت: آقای کریمی میتوانی الان بروی و 8 شب بیایی دنبالم. در طول مسیر رفت و آمد می دیدم که همواره استاد در حال مطالعه است و به همین خاطر هم سعی میکردم طوری رانندگی کنم که ایشان اذیت نشوند و بتوانند با آرامش خاطر مطالعه کنند، چرا که به خوبی میدانستم استاد روی وقت و استفاده مناسب از کم ترین وقت خود، بسیار حساس بودند. راستش را بخواهید من در طول این 6 سال جرات نمی کردم در هنگام رانندگی تخلفی کنم، چون میدانستم ایشان مخالف است و چندباری هم که سرعتم بالا بود، میگفت؛ آقای کریمی عجله ای نداریم!
*عصبانیت ایشان را هرگز ندیدم
اصلا برآشفته نمی شد و دعوا نمی کرد و حتی کوچکترین دخالتی هم در مسایل شخصی افراد نمی کرد.
*پرهیز از تشریفات
نکته درس آموز دیگر از سیره استاد، منش ساده زیستانه ایشان بود. چند روز اولی که راننده ای ایشان شدم یادم هست، وقتی درب ماشین را برایشان باز و بسته میکردم به من گفت؛ آقای کریمی هر کس سوار میشود خودش دست دارد و این کارها لازم نیست. این اخلاق و سیره استاد در ساده زیستی و پرهیز از تشریفات واقعا مثال زدنی بود. یکی دیگر از ویژگیهای بارز ایشان این بود که وقتی کاری را شروع میکرد؛ با صبر و پشتکار آن را به نتیجه مورد نظر میرساند و از مشکلات و سختیها هم هیچ گاه خسته و کلافه نمی شد.
*فیلم را خودشان ندیدند!
یادم هست یک فیلمی بود به نام محلل که اگر اشتباه نکنم نصرت الله کریمی آن را ساخته بود که فیلم افتضاحی بود و در آن ایام جار و جنجال زیادی هم به راه انداخت. آن موقع استاد از یکی از دانشجویان دانشکده الهیات خواست فیلم را دیده و توضیحاتی درباره آن بدهد و حتی از من هم این کار را خواست، چرا که خودشان نمیخواستند این گونه فیلمها را مشاهده کنند. روشن است که استاد در منزل تلویزیون نداشت و از رادیو هم فقط به اخبار آن گوش میداد.
*تفریح در کنار درس و بحث لازم است
در برخی سفرها که فرزندان استاد نیز همراه ما بودند میگفت؛ که جایی کنار دریا یا رودخانه ای ماشین را نگه دار تا بچهها شنا کنند، خود استاد هم الحق و الانصاف شناگر ماهری بود. ایشان همیشه میگفت؛ در کنار درس و بحث لازم است که انسان تفریح مناسب و البته به اندازه ای داشته باشد. شهید مطهری در سفرها خیلی هوای من را داشت که به من سخت نگذرد و معمولا هر جایی که میرفتیم، برای من اتاق جداگانه ای میگرفت. بعضی اوقات در طول روز هم میگفت؛ جایی برویم چایی بخوریم، اما ایشان مراقب بود جایی که میرویم نامناسب نباشد به همین خاطر بیشتر جاهای سالم و خلوت میرفتیم. نکته جالب رفتار ایشان این بود که این قدر سنگین در کوچه و خیابان برخورد میکرد؛ من به یاد ندارم کسی جلوی ایشان را بگیرد و خدای ناکرده بد و بیراهی بگوید. البته در داخل دانشکده الهیات بودند؛ کسانی بودند که میخواستند اهانت کنند، چرا که دانشجویان از گروهها زیادی در آنجا بودند و حتی یک بار بین دانشجویان استاد و مارکسیستها درگیری شد.
*نان و پنیر و سبزی و مغز گردو
از آن جا که شهید مطهری استاد تمام وقت بود، لذا برخی روزها بعد ازظهر هم در دانشکده می ماند و سر ظهر به من می گفت؛ برو نان و پنیر و سبزی و مغز گردو تهیه کن. خوراک ایشان عموما همین بود، البته هر چند وقت یکباری هم به یک رستورانی که سالم و مناسب بود میرفتیم، اما بیشتر غذایمان همین نان و پنیر بود.
*خضوعی کم نظیر در محضر پدر
این توفیق را داشتم که پدر ایشان را از نزدیک ببینم، باید بگویم ارتباط استاد با پدرشان بسیار صمیمانه بود. شهید مطهری حداقل سالی یک بار با ماشین به فریمان برای دیدار پدر میرفت و گاهی هم در طول سال با هواپیما به آن جا سر میزد. وقتی پیش پدر می رفت، حالتشان بسیار با خضوع و خشوع بود. اگر کسی ایشان را در آن حال میدید، شاید نمی دانست ایشان یکی از اساتید بزرگ زمانه خود است.
*دستگیری از فقرا
حضرت استاد نسبت به دستگیری از فقرا بسیار جدی و حساس بود خب، آن زمان 12 هزار تومان حقوق میگرفت. سر هر ماه، هزار تومانش را به من میداد و میگفت؛ این مبلغ را به یکی از آقایان روحانی که دچار مشکل مالی و بیماری است ، بده یا حتی گاهی خودشان به او سر میزد و پول را مخفیانه میگذاشت زیر تشک بیمار!
*رابطه شهید مطهری با بزرگان انقلاب
استاد مطهری در بین بزرگان انقلابی بیشتر از همه با شهید مفتح صمیمی بود، شاید به این خاطر که در دانشکده بیشتر با هم حشر و نشر داشتند. البته با شهید بهشتی و شهید باهنر و آقایهاشمی رفسنجانی هم ارتباط زیادی داشتند. با مقام معظم رهبری نیز که آن موقع در مشهد بودند نیز ارتباط صمیمانه ای میانشان برقرار بود. یادم هست یک بار که به مشهد رفتیم و اتفاقا دو ماهی هم آن جا بودیم، استاد کتاب علل گرایش به مادیگری را در آن جا نوشت. در آن ایام در مشهد منزلی اجاره کرده بودیم. ایشان در آن روزها جزوههایی به من میداد تا به درب منزل آیت الله خامنه ای ببرم. با آقای راشد هم خیلی صمیمی بود. اساسا ایشان به دید و بازدید دوستان خیلی اهمیت میداد و احوال همه را میپرسید. با این همه، این واقعیت را نمی توان نادیده گرفت که استاد مطهری بیشتر به دیدار علامه طباطبایی میرفت، خلاصه این که این رابطه استاد و شاگردی و احترامی که وجود داشت واقعا گاهی فراتر از حد تصور بود.
*ماجرای یک خواب و تعبیر آن
یک تابلوی «الله» که با لامپ نئون ساخته شده در کتابخانه ایشان هنوز وجود دارد. سالها پس از شهادت استاد، یکی دوباری این تابلو شکست که من آن را درست کردم. پس از شهادت یک بار در عالم خواب دیدم ایشان در یک حسینیه بزرگی قرار دارند، اما این حسینیه تاریک است. صبح که از خواب بیدار شدم به حاج خانم (همسر استاد) ماجرا را گفتم و در صحبتی که با ایشان داشتم متوجه شدم که آن تابلو شکسته و بعد خودم رفتم آن را درست کردم.
*توجه به حیوانات و خاطره ای شنیدنی
شاید برای خیلی از مخاطبان شما جالب باشد، استاد حتی به حیوانات توجه زیادی داشت. یک بار ایشان مرا در دانشکده صدا زد و گفت؛ کریمی ببین چرا گربه در زیر پله، مدام سر و صدا میکند. من رفتم ببینم قضیه از چه قرار است، دیدم گربه زبان بسته کور است. مساله را به حاج آقا گفتم، ایشان آن موقع 15 ریال به من داد تا برای این گربه مقداری جگر سفید بخرم. بعد از این که گربه سیر شد متوجه شدم دیگر سر و صدایی نمی کند .اتفاقا این زبان بسته فردا هم آمده بود آن جا که جگر سفید بخورد. بازهم برایش جگر سفید آوردیم، چند روز که گذشت و ما مدام به گربه غذا دادیم دیدم، کم کم بینایی اش را هم به دست آورد. معلوم بود به جهت گرسنگی این قدر ضعیف شده بود؛ خلاصه توجه استاد به یک گربه برای خود من بسیار جالب و پند آموز بود.
*هنوز در شوک آن خبر هستم...!
12 اردیبهشت سال 58 وقتی از اخبار شنیدم استاد مطهری را ترور کرده اند، باور بفرمایید تا مدتها شوکه بودم و هنوز هم پس از گذشت حدود 32 سال از آن زمان دلم میگیرد و آرزو میکنم ای کاش ایشان زنده بود، هر چند که ایشان واقعا زنده هستند و آثارشان مایه برکات فراوان است، ولی بالاخره حضور فیزیکی شان چیز دیگری بود. حسرت بزرگ من این است که منافقان کوردل برای چه این شخصیت بزرگ را از مردم گرفتند. صادقانه بگویم بنده هنوز هم روح ایشان را شاهد و ناظر رفتار و زندگی ام میدانم. خیلی وقتها که دلم میگیرد یاد ایام میکنم.
*درسی که از استاد گرفتم
از سال 60 تا 80 کشاورزی و دامداری در اصفهان داشتم و از سال 80 به علت قبول شدن بچهها در دانشگاههای قزوین مجبور شدیم به قزوین برویم به همین خاطر دامداری را در اصفهان فروختم و در قزوین یک دامداری راه انداختم که متاسفانه دچار ورشکستگی هم شدم و الان دو دانگ آن را دارم. چگونگی تربیت بچهها، حسن خلق با خانواده و مردم را من از ایشان یادگرفتم و الان در بین فامیل هم میگویند که فلانی نوع رفتار تو با بقیه فرق میکند من میگویم بالاخره تاثیر همنشینی با استاد بزرگواری چون شهید مطهری است و این واقعا بزرگترین افتخار من بوده که در خدمت این انسان بلندمرتبه باشم. واقعا نمی دانم چه بگویم، چقدر ایشان را دوست دارم . اگر ایشان الان هم زنده بودند دوست داشتم با تمام وجود و بدون هیچ گونه چشمداشتی در خدمت ایشان باشم چرا که عمیقا اعتقاد دارم خدمت به این افراد، بالاترین اجر الهی را دارد.