گروه جنگ نرم مشرق- مستند دو قسمتی منابع انسانی به موضوع تاثیرات محیط بر انسان و حیوان و گیاهان میپردازد. این مستند با نگاهی تاریخی به شروع فرآیند علم رفتارشناسی، در نهایت به این نتیجه میرسد که تمام دنیای امروز ما توسط این علم تحت کنترل درآمده است و اینکه دانش رفتارشناسی چگونه با قدرتطلبی انسانها پیوند خورده است. پس از انتشار قسمت نخست در ادامه، خلاصه قسمت دوم و پایانی این مستند را مشاهده میکنید:
موسوليني
تبليغات وسيعي را براي تيلوريسم به راه انداخت. يا لنين در سال 1918 گفت: «ما بايد
سيستم تيلور را به روسيه معرفي كنيم». بايد شيوه نظاممند آزمون و انطباق و
مطالعات او را در كشور پياده كنيم.
ولاديمير لنين و بنيتو موسوليني
كارگران روسي هم مثل كارگران آمريكايي هيچ رغبتي به مديريت علمي نشان ندادند. يكی از دلايل شورش كرانستا در سال 1921، معرفي تكنيكهاي تيلور بود. بلافاصله پس از سركوب اين شورش در يك سند دولتي در خصوص عقلايي كردن آمده بود: تمام كارگران نسبت به هر نوع آزموني كه در جهت بهرهكشي بيشتر و بالا بردن بازدهي آنها باشد، نوعي بياعتمادي غريزي حس ميكنند. كارگران كرانستا، يك سيستم تمركززدا را مجسم كرده بودند كه در آن كنترل كار و منابع خود را در دست دارند.
سيستم لنينيستي، يكي از كاريترين ضربههايي بود كه سوسياليسم در قرن بيستم متحمل شد. شايد فقط بعد از فاشيسم در زماني كه لنين قدرت را در دست گرفت، يكي از اولين اقداماتش به همراه «لئون تروتسكي»، نابودي نهادهاي سوسياليستي بود كه ماقبل از دوره بولشويك پا گرفته بودند.
باكونين
مدتها قبلتر پيشبيني كرده بود كه در آينده دو فرم به وجود ميآيد. يك فرم دولت
را غصب ميكند، و يك بروكراسي سرخ ايجاد ميكند كه خشنترين و وحشيترين رژيمي ميشود
كه دنيا تا بحال به خودش ديده و ديگراني هستند كه ميفهمند نميتوانند دولت را
بگيرند، پس بايد در خدمت قدرت خصوصي متمركز و قدرت دولتي باشند و آنها طبقه
روشنفكري ميشدند كه سياستهاي اربابان را محقق ميكردند. چيزي كه الان به آن ميگوييم
دموكراسي روستايي. يكي از معدود پيشبينيها در علوم اجتماعي بود كه به واقعيت
پيوست.
ميخائيل باكونين
هم در شوروي هم در ايالات متحده، طبقه ممتاز حاكم درصدد تسلط بر افكار كارگران متوسط برآمدند و از طريق مطالعات هاثورن، به بينش جديدي رسيدند. محققان دريافتند كه خود اين كار كه به كارگران اجازه بدهند درباره احساساتشان حرف بزنند، احتمال شورش و بيقراري را كاهش ميدهد، اين باعث ميشود كارگران احساس مهم بودن كنند حتي اگر روابط همانطور ميماند.
آزمايشات هاثورن، ابتدا قرار بود كاملا علمي باشد و علم سعي داشت از شر چيزهاي غير ضروري خلاص شود. ميخواست غير آن چيزهايي كه روي آن كنترل داريم چيز ديگري نباشد و ميخواستند ببينند تغيير نور چراغ چه تاثيري بر احساسات كارگران دارد و به تبع ميزان توليد آنها.
هاثورن
مسئله كميت بود نه كيفيت، و رضايتمندي كارگران كه در نهايت بر كيفيت تاثير ميگذاشت. بنابراين از كارگران پيشنهاد ميخواستند براي اينكه رضايت آنها را جلب كنند. آنها دريافتند كه مهم نيست چيزي را تغيير دهند، از جمله اينكه مثلا سطح نور را برگردانند به حالتي كه قبلا بوده، هر بار كه تغييري ايجاد ميكردند در اين مورد با كارگران مشورت ميكردند، ميزان توليد بالا ميرفت و رضايتمندي كارگران بيشتر ميشد.
پس اگر در يك پس زمينه دموكراتيك انجام ميشد، بلافاصله واكنش اين بود كه بذاريد به سطح مشاركت نگاه كنيم. اين كار فقط يك تاثير رواني بر كارگران ميگذاشت. اگر چه هيچ فرقي به حالشان نداشت. بيشتر مضمون این کار تلاش براي كنترل كارگران از طريق تحت نفوذ در آوردن ايدئولوژيكي آنها بود. نه اينكه قبلا اين كار را نكرده باشند، اما حالا يك مكتب براي اين كار داشتند. يك صندوق پيشنهادات و انتقادات نصب كردند تا كارمندان حس مهم بودند كنند. اما توجهي نميشد.
در يك سازمان با كار گروهي واقعي يا يك سازمان مشاركتي، كارمندان همديگر را به حساب ميآوردند. وقتي اين طرح اجرا شد، طرز برخورد كارمندان بهتر شدند و ميزان مشاركت هم بيشتر شده بود. و توجه آنها به همديگر بيشتر و بهتر شد كه اين توجه ميتواند به اجتماع هم تعميم پيدا كند. و چون با مردم بهتر رفتار ميشود و مورد مشورت قرار ميگيرند، بهتر كار ميكنند.
اما كنترل سلسله مراتبي باعث ميشود مردم احساس بدتري داشته باشند و باعث بيماريهاي رواني ميشود و حتي به خارج محيط كار هم انتقال دهند. اما اگر مردم بيشتر وقت خود را در محيط كار مشاركتي بگذرانند در خارج محيط كار هم همانطور مشاركتي رفتار ميكنند، و به هم كمك ميكنند.
چرا امروزه کارگران جهان به تلاش برای رسیدن حقوق برابر ادامه میدهند؟ زیرا امروزه تولید انبوه به همراه تیلوریسم ستونهای مدیریت کارگران در چین و آمریکا و دیگر کشورها ها را تشکیل میدهند.
آلبرت انشتین میگوید: تحصیلات آن چیزی است که پس از فراموش کردن هر چیزی که در مدرسه آموختهایم، در پس ذهن باقی میماند. نخستین کسانی به طور جدی تلاش کردند که از انسان موجودی بیفکر بسازند و با چنین موجودی مدیریت علمی را رقم بزنند آلمانهای پروسی بودند که تحت روشهای هارولدزمن کار میکردند. کسی که مدرسه رفتن را اجباری کرد.
هارولدزمن
با قانونی که وی ابتدا در آلمان و بعد در آمریکا و دیگر کشورها در سال 1852 به تصویب رساند مدرسه رفتن برای بچهها اجباری شد هر چند که خانوادهها در ابتدا به شدت مقاومت میکردند و حتی دست به شورش میزدند:
اجباری شدن تحصیلات در آمریکا، نخستین ترس عمومی در این کشور بود. بین سالهای 1180 تا 1990 هزاران کتاب در آمریکا به چاپ رسید که آموزش میداد چطور باید افراد در مدرسه یا کارخانه را مهندسی اجتماعی کرد. چطور باید آنان را به ابزارهایی مطیع تبدیل کرد.
ما سعي داريم چهكار كنيم؟ اگر هدف ما اين است كه بچهها تفكر منتقدانه پيدا كنند، از گهواره تا گور دنبال دانش باشند. و از فكر كردن و مطالعه و بازي با اعداد و ايدهها لذت ببرند، اگر ميخواهيم به آنها كمك كنيم تا دانشپژوه باشند تا بتوانند يك دموكراسي عملگرا را ايجاد و حفظ كنند. در اينصورت نظام تعليم و تربيت بايد تفاوت زيادي با چيزي كه الان هست داشته باشد. حداقل در فرهنگ ما بايد استفاده از نمره را مورد سوال قرار بدهيم، تحقيقات در اين زمينه نشان ميدهد كه وقتي بچهها سعي دارند به نمرات خوبي در مدرسه برسند، احتمال دارد سه چيز اتفاق بيافتد:
-آنها علاقهشان را به خود يادگيري از دست ميدهند. حالا هدفشان فقط كسب نمره عالي است. به جاي اينكه حكمت داشته باشند و درگير مسائل و پرسش و پاسخها باشند.
- آنها در مقايسه با بچههايي كه اصلا نمره ندارند، اغلب سطحيترند و فكر ميكنند و دانش را براي دوره زماني كوتاهتري حفظ ميكنند.
-تمايل دارند سادهترين تكاليف ممكن را انتخاب كنند نه به اين خاطر كه تنبل هستند بلكه به اين خاطر كه منطقي هستند.
اگر به بچهها بگوييم كه انتظار كارنامه بهتري را از آنها داريم و ميخواهيم نمرات بهتري بگيرند، طبيعتا انها كوتاهترين كتاب را انتخاب ميكنند، سادهترين پروژه را انتخاب ميكنند. چون اينطوري شانس خودشان را براي كسب نمره بهتر بيشتر ميكنند. بنابراين صرف نظر از اينكه هدفتان چه باشد اگر مدام به دنبال ارزيابي بچهها، معلمها، مدارس باشيد تا ببينيد كه آيا ما اينجا كارمان را درست انجام ميدهيم، هرگز نيازي به امتحان نداريد تا ببينيد آيا بچهها ياد ميگيرند و در كجا نياز به كمك دارند. و هرگز نيازي به نمره نداريد تا نتايج آن ارزيابي را گزارش دهيد.
ما مسلما از آزمونهاي استاندارد شده استفاده ميكنيم؛ منظور همان امتحاناتي كه در سراسر كشور به صورت يكسان برگزار ميشود. اين امتحانات اغلب چيزي را اندازه مي گيرند كه از همه كمتر اهميت دارد.
اين مي تواند نشانگر خوبي از درآمد خانواده باشد. چون چيزي كه امتحانات استاندارد شده اغلب اندازه مي گيرند اندازه خونههاي اطراف مدرسه است. اما مسئله اين است كه برخي از متفكرترين بچههاي ما صرفا در امتحانات نتيجه خوبي نميگيرند. بعضي بچهها كه نمره عالي ميگيرند در تمام عمرشان حتي يك فكر هم كه مال خودشان باشد به ذهنشان نرسيده. هرچه پولشان بيشتر، نمرهشان كمتر.
امروزه بسياري از مردم فكر ميكنند كه رفتارها ضداجتماعي و حتي خشونتآميز بچهها و نوجوانان يك پديده كاملا طبيعي است اما مطالعات انسانشناسانه مشخص كرده است كه اين تفكر اشتباه است. استفاده گسترده ما از عبارت «خشونت و بزهكاري نوجوانان» نه تنها قصور آموزش و پرورش مدرن را برملا ميكند بلكه مفهوم مهم ديگري را نيز نشان ميدهد كه رفتارگراها آن را توصيف كردند. آنها آن را فرضيه ناكامي-پرخاشجويي ناميدند.
فرضيه ناكامي- پرخاشجويي: دانشمندان علم رفتارشناسي دريافتند وقتي مردم ميبينند كه از رسيدن آنها به پاداش ممانعت ميشود، ناكامي آنها احتمالا به پرخاشجويي ميانجامد.
برخي از بلاگردانهاي مورد اشاره در فيلم ميتوانند گروه كوكلاسكلانها يا قاتلين حرفهاي يا مقصرين سقوط اقتصادي يك كشور باشند يا حتي اهالي يك دين مثل اسلام يا هر چيز ديگري باشد كه ميتوان تقصير شكستهاي زندگي افراد را به گردن آنها انداخت.
اميد سياستمداران از به وجود آوردن بلاگردانها اين است كه خشم مردم را كه ممكن است متوجه خود سيستم بشود به چيز ديگري متوجه كنند. مثلا سفيدپوستاني كه به گروه كوكلاسكلانها پيوستند همان سفيدپوستاني بودند كه ممكن بود به زودي عليه حكومت مركزي قيام كنند در حالي كه به آنان گفته شد نه منبع تمام مشكلات شما سياهپوستان هستند.
برای تهیه اصل این مستند به همراه زیرنویس فارسی به وبسایت مستندنگار مراجعه فرمایید.