در همه فعالیتهای پرورشی دبیرستان دخترانه زینبیه اولین بود و همیشه به دلیل برتر بودنش در جمع دیگر همکلاسی و دوستانش میدرخشید. درس خواندن و مدرسه رفتن ایران هم مثل بسیاری از نوجوانان هم سن و سالش در تب و تاب جنگ بود. با سن کمی که داشت اما به حال رزمندگان و شهدا در جبهه غبطه میخورد.برای همین از آنجایی که نمیتوانست در جبهه حضور یابد، شعر میسرود و از هرراهی افکار و رفتارش را به رزمندگان نزدیک میکرد.
ایران آنقدر محو جنگ و احوال بانوان رزمنده بود که همانند آنها اغلب به جای روسری، چفیه میبست و کفش کتانی میپوشید. در روزهایی به شهادت فکر میکرد که شهر کوچک میانه حتی یکبار هم بمباران نشده بود. حتی یک بار آلبوم عکسهایش را باز کرده و از دوستش پرسیده بود: «کدام یک از عکسهایم برای مزارم خوب است؟»، دوستش با لبخند گفته بود:«عکس شهدا را برسر مزارشان میگذارند،مگر تو شهیدی؟تو دختری ،دختر را چه به شهید شدن؟» ایران هم در جواب به دوستش گفته بود:« نمیخواهم در بستر بمیرم .»دوستش هم عکسی را که ایران با چفیه و به قول خودشان با روسری فلسطینی انداخته بود انتخاب کرد.
مادرش میگوید مدتی بود هنگامی که آب به صورتش میزد چشمش اذیت میشد. برای همین مدتی نتوانست وضو بگیرد. مقداری خاک تیمم به خانه آورد و مقداری از خاک را الک کرد و داخل کمدش گذاشت. علت این کار را پرسیدم و درخواست کرد: «مامان ! اگر لیاقت شهادت داشتم توی این خاک برایم سبزه بکار وروی سنگ مزارم بگذار.»
علاقه او به به مقام و جایگاه شهدا باعث شده بود که در تمام تشییع جنازههای شهدای شهر میانه حضور داشته باشد. ایران استعداد خوبی در نوشتن داشت.نه تنها خوب مینوشت بلکه آنها را هم برای دیگران بخوبی میخواند. به امام علاقه بسیاری داشت و همین موجب شده بود تا درباره ایشان شعر بگوید.
«از حرفش جا خوردم اما طولی نکشید که ایران من در بمباران دبیرستان «زینبیه» به شهادت رسید. تا 40 روز آن تکه خاک سبز باقی ماند.
دبیرستان دخترانه «زینبیه» و دبستان پسرانه «ثارالله» شهر میانه در روز ۱۲ بهمن سال ۱۳۶۵، توسط هواپیماهای متجاوز عراقی بمباران شدند که بر اثر آن ۳۳ دانشآموز و یک خدمتگزار به شهادت رسیدند.
شهیده ایران قربانی در یکی از دستنوشتههایش مینویسد:
تنها نشستهام برای هنگامی فکر میکنم. آن روز که نامه اعمالم در پیش خدایم گشوده خواهد شد خدایا چکار کنم. فکر میکنم روز مرگ من است. با چه حالتی؟ با چه اعمالی و با چه رویی؟ به طرف خدایم هجرت خواهم کرد. خدا! میلرزم، نمیدانم از خشم تو به کجا بگریزم.
امیدوارم خشمت را بر من نگیری. خدایا به فکر عمیق فرو رفتهام، به فکری از رسیدن به خدا و شناختن عاجز ماندهام. فکرم به آنجایی رسیده است که باید به بیابانها بدوم که گودالی بیابم و سرم را به آن انداخته اشک بریزم. وای خدا چه ساعتی خوب و پرشکوه است.جسمم و جانم و تمام وجودم از عشق خدا میسوزد. انگار اینکه میخواهم به طرف خدایم بروم.
«انا لله و انا الیه راجعون. پروانههای عاشق روشنایی به دورم چرخه میزنند و من به آسمان سیاه رنگ که نشانه هیچ ستاره نیست و ماه نیز از آن ظاهر شده فکر میکنم. انگار اینکه میخواهم الآن حسین(ع) را زیارت کنم. انگار اینکه میخواهم الان بر قبر زینب کبری (س) بیفتم و ناله و شیون کنم و مظلومیت شهدای کربلا را با فریاد دل در میان کافران و منافقان ثابت بکنم.خدایا، خدایا کیست جز تو، دردهای مرا بدان.
بگذار شهید گمنام باشم. بگذار حقگوی گمنام باشم.بگذار همه به ظاهرم قضاوت کنند ولی در درون خواهم سوخت و آنگاه هم بیدار خواهند شد که خاکستر سوزش از عشق خدایم... .
زمزمه میکنم؛ زمزمهای که با سوزش دل و آتش قلبها همراه است.وجودم میسوزد. جانم میلرزد. انگار اینکه بیهوش شدهام.انگار اینکه دیگر دوستان مرا نخواهند دید تا روز قیامت الهی،ای خدای بیپناهان و ای تنها کلید دلهای خلوت.ای خدا! ای خدای از یاد رفتگان بیپناه... .
نمیدانم چرا غمها به جانم نفوذ کرده است. نمیدانم چرا چنین شدهام؛ خدایا قوت بده بر من .خدایا نمیدانم، نه نمیدانم چگونه شکر این همه نعمت تو را به جای آورم. من عاجزم، من ذلیلم.من کوچکتر از آن هستم که تو بر من اینقدر لطف و کرامت عنایت میکنی. خدایا دست مرا بگیر و مرا به اوج انسانیت به اوج کمال، به اوج خلیفه خدا در روی زمین برسان. به آنجایی که جز تو کسی را نبینم و چیزی را نشناسم و همه را فراموش کرده و تنها تو را ببینم.ای خداوند! تو انسان را برتر از فرشتگان معرفی کردی ولی در دنیایی که ما آدمها در آن زندگی می کنیم بویی از انسانیت به گوش انسانها نمیرسد.خدایا پیروانت را میکشند و زورمندان و چپاولگران بر تختت قدرت نشستهاند.
پروردگارا؟ اینجا جهنم است. اینجا جای شهیدان نیست،اینجا جای خوبان نیست، اینجا جای حقیران است. خدایا آیا من آنقدر پستم که تو من را نمیبخشی ؟ تو مرا از دنیا جدا نمیکنی؟خدایا آیا اینقدر گناهکار هستم که من را در این دنیا نگه داشتهای ؟آیا من آنقدر گناه دارم که مرا به پیش خود نمیکشی؟ وای بر من، وای بر من اگر چنین باشد.خدایا چرا شهادت را نصیبم نمیکنی؟شاید میخواهی مرا بیشتر آزمایش کنی؟
پس ای خدای من به من آنچنان ایمان و عقیده و معنویت و علم و دانش و فضیلت و تقوا عطا کن که بتوانم در مقابل آزمایشهای بزرگ نلغزم و خودم را گم نکنم و تمام کارهایم از روی اخلاص باشد.
خدایا خدایا گناهانم را بیامرز و آنگاه شهادت را نصیبم کن.
ایران قربانی/مورخه 1363/3/9/ساعت 9:30 شب.